به خدیجه طعنه می زنند که پسری ندارد
فرزندان پیامبر که پسر بودند یکی پس از دیگری بعد از مدتی در خردسالی از دنیا می رفتند و این دل بانو را سخت غصه دار می کرد. با ان که از محمد(ص) نشنیده بود که خواهان دختر است يا پسر، اما با طعن بدخواهان چه باید می کرد؟
پيامبر(ص) فرمود: «به حبشه برويد. شنيدهام در آنجا پادشاه درستکار و باايماني فرمانروايي ميکند. در کشور او به نشر دين اسلام و انجام آداب مسلماني بپردازيد.»
بانو دانست که بسياري از دوستان مسلمانش آنها را ترک ميکنند. دلش به درد آمد. نگاهي به اتاق بزرگ خانه کرد که پيشترها انبار کالا بود و بعدها اتاق پذيرايي ميهمانان شد. اتاقي که از تازه مسلمانان در آن پذيرايي ميشد. مسلمانان در آن اتاق گرد هم ميآمدند و به آيات تازه نازل شده گوش ميدادند و اکنون خالي مانده بود. گرچه هنوز خانه از بوي عشق و عاطفه لبريز بود و از محبّت و صفا.
سه سال از بعثت گذشته بود که”عبدالله” بدنيا آمد. او را “طيب” و “طاهر” نيز ميگفتند.”قاسم” چهار ساله بود که دنيا را ترک کرد.
چيزي در دل بانو چنگ ميزد. صداي شکستن قلبش را ميشنيد. غم از دست دادن فرزند در آن روزگار ناميمون دل بانو را شکست. پيامبر(ص) هنگام دفن “قاسم” فرمود: اي کوه؛ آنچه بر من وارد شد اگر بر تو وارد ميشد متلاشي ميشدي و از هم ميپاشيدي.
اين سخن دل بانو را آکنده از غم و درد کرد و بي اختيار گريه کرد.
پيامبر(ص) فرمود: “خديجه”! دل آرام دار و صبر پيشه کن.
بانو گفت: گوهر گران بهايي داشتم که از دستم رفت.
پيامبر(ص) فرمود: آيا راضي نيستي که چون روز قيامت شود او را ببيني که بر در بهشت ايستاده است و انتظار ترا ميکشد تا ترا به بهشت ببرد؟
بانوگفت: آيا اين نعمت تنها نصيب من ميشود؟
پيامبر(ص) فرمود: نصيب تو و نصيب هر بندهي مؤمن که صبر کند و نيت خود را براي خدا خالص گرداند. بدرستي که خدا کريمتر و حکيمتر از آن است که ميوهي دل بندهاش را از او بگيرد و با اين وجود او را عذاب کند!
يک ماه بعد” عبدالله” نيز به برادرش پيوست.کودکی که هنوز شير مادر می نوشيد. بانو شکسته شد، خميده شد. غم از دست دادن فرزند آن چنان او را از پا انداخت که حتي دخترانش هم نتوانستند اين غم را از دل مادر بزدايند.
رسول خدا(ص) فرمود: اي” خديجه”! چرا گريه ميکني؟
بانو گفت: يا رسولالله، شير من جاري شده است. کاش “عبدالله” آنقدر زندگي ميکرد که او را از شير ميگرفتم.
پيامبر(ص) فرمود: در بهشت او را از شير ميگيرند.
بانو متعجب پرسيد: با آن که عملي ندارد، جايگاه آنها در بهشت است.
پيامبر(ص) فرمود: خدا ميداند که اگر آنها در دنيا زندگي ميکردند جز عمل صالح از ايشان سر نميزد.
قلب بانو آرام گرفت به نويدي که پيامبر خدا(ص) داد.
اما هنوز اضطراب از وجودش بيرون نرفته بود. غم و ناراحتي به دلش چنگ ميزد و آرامش را از او ميگرفت.
عربها به زيادي فرزندان مينازند و به داشتن فرزند پسر فخر ميفروشند. رسول خدا(ص) هر زمان که نوزاد دختري به دنيا آورد خدا را شکر کرد تاکنون نشنيده است از او که خواهان دختر است يا پسر.
ـ همان گونه”زينب”و”رقيه”و”امکلثوم”را ميبوسيد که”عبدالله”و”قاسم” را. -اما طعن حسودان چه؟ همانها که تا ديروز طعنه ميزدند او با يتيم عبدالله ازدواج کرده است. امروز طعنه ميزنند که او پسري ندارد؟
/انتهای متن/