راه نجاتی برای زندگی ام هست؟
بیماری روانی و روحی می تواند از عوامل تزلزل یا فروپاشی زندگی مشترک باشد وقتی که برای آن چاره ای جسته نشود. البته ممکن است در مواردی هم تلاش ها و تدبیرها به کارنیاید و نهایتا کانون خانواده بر اثر وجود چنین اختلالاتی به خطر بیفتد. این همان سرنوشتی است که گریبان آقای صابر و خانواده اش را گرفته است.
آقای صابر مردی متاهل و حدوداً 48ساله است، پای بند به زندگی خانوادگی و معتقد به حق و حقوق زن و فرزند. با این حال در طول زندگی 18 ساله خانوادگی از گذرگاه های سختی عبور کرده و الان در بن بستی ناخواسته واقع شده است.
خودش می گوید:
خیلی جوان بودم که مادرم ناهید را دید و پسندید و برای من خواستگاری کرد. آن موقع ناهید 14 ساله بود و من 17 ساله. ابتدا فقط عقد و محرمیت داشتیم تا او به سن قانونی برسد. بعد از چند سال وقتی او 17 سال داشت و من 20 سال، با هم ازدواج کردیم. بعد از ازدواج زندگی مشترک مان را در کنار پدر و مادرم در یک اتاق شروع کردیم. مادرم با کمک همسرم مدیریت و اداره خانه را داشت و خیلی هم راضی و خوشحال بودیم. سال دوم زندگی مان بود که خداوند به ما دختری داد که پس از آن رونقی در کار و کسب و زندگی مان پیدا شد و خانه پدرم با وجود او بسیار گرم و شاد شد. یک سال و نیم بعد هم دارای پسری شدیم بسیار دوست داشتنی. بعد از دوسال یعنی وقتی دخترم سه چهار ساله و پسر کوچکم یک سال و خرده ای داشت، خانه ای اجاره کردیم و از پدرو مادرم جدا شدیم.
خانه ما طوری بود که مجبور بودیم از میان خانه صاحبخانه عبور کنیم تا به منزل خودمان وارد شویم. بعد از یک سال، ناهید که تا آن وقت زنی صبور و سازگار بود، شروع کرد به ناسازگاری با من و طلب کردن چیزهایی که در توان من نبود. هرچه به او می گفتم که ندارم و باید صبر کنی تا چیزهایی که لازم داریم را فراهم کنیم، قبول نمی کرد. دیگر حوصله بچه ها و اداره خانه را نداشت و کم کم افسرده شد و نه با من رفتار خوبی داشت و نه با بچه ها. هرروز از سر کار می آمدم، باید خودم خانه را تمیز و بچه ها را روبراه می کردم و غذا تهیه می کردم تا برای شب و فردای بچه ها غذا داشته باشیم. همسرم دیگر تبدیل شده بود به یک جسم بی رمق. هرچه او را پیش دکتر و مشاور و روانشناس بردم تاثیر نداشت. مثل این بود که تصمیم گرفته بود بیمار بماند. دائم از من می خواست از خانه بیرون بروم و او را تنها بگذارم. ولی با این همه یک لحظه اجازه نمی داد بچه ها را با خودم بیرون ببرم. وحشت داشت که نکند بچه ها را ببرم و او دیگر آنها را نبیند. بالاخره بعد از سه سال تحمل این وضع مجبورم کرد که طلاقش بدهم. تهدید کرد که اگر طلاقش ندهم، خودم و بچه ها را می کشم. بالاخره ناهید را طلاق دادم و به دلیل رعایت حالش، بچه ها را نزدش گذاشتم. با خارج شدن من از زندگی اش کم کم حالش بهتر شد. منتها من چون مجبور بودم که هرروز به بچه ها سر بزنم و نیازهای آنها را تهیه کنم، به من پیشنهاد داد که برای اینکه رفت و آمد به خانه برای او اذیت کننده و سخت نباشد به عقد موقت من درآید و من پذیرفتم. الان هم هنوز بدون رابطه ای با ناهید به او و بچه ها سر می زنم.
بعد از مدتی من با خانم دیگری ازدواج کردم. سارا شرایط مرا می دانست و آن را قبول کرده بود. اما متاسفانه سارا هم بعد از مدتی چون من به بچه هایم سر می زدم و خودش بچه دار نمی شد، زندگی را رها کرد و رفت و مجبور شدم او را هم طلاق بدهم.
پس ازآن دوباره ازدواج کردم. زهره همسر فعلی ام که 10 سال است با هم زندگی می کنیم، مثل من سابقه دو بار ازدواج ناموفق داشته است و من همسر سوم او هستم.
مشکلی که الان با زهره دارم و خودش هم این مسئله را می پذیرد، این است که چون در زندگی از همسران قبلی خود محبت و احترام ندیده، نمی تواند پاسخگوی محبت و علاقه ای که به او ابراز می کنم باشد. در این سالها من بارها به ماموریت هایی رفتم که بسیار امکان داشت دیگر بازگشتی نداشته باشد.من نسبت به او هم حضوری و هم تلفنی، وقتی که دور هستم، خیلی ابراز علاقه می کنم ولی زهره با من بسیار سرد و بی روح برخورد می کند و حتی یک بار هم نشده که به ابراز علاقه های من پاسخ مناسبی بدهد.هیچ وقت نشده که به من که همسر دائمش هستم بگوید که مرا دوست دارد و یا اینکه از زندگی اش راضی است. با همه محبت هایی که به او و حتی خانواده او دارم، با من جروبحث کرده و حتی مرا مورد ضرب و شتم قرار داده است. مثل این که باور ندارد که من شوهر او هستم و او همسر من و باید رضایت دوطرفه از یکدیگر داشته باشیم. واقعیت این است که من از این مسئله خیلی رنج می برم؛ طوری که با این سن، ظاهرم مثل پیرمردها شده است. آنقدر که فرزندانم هم این را حس می کنند و نگران سلامت من هستند.
برای همین است که الان قصد دارم برای همسرم در ادامه زندگی شرط بگذارم که شاید متوجه مشکلش شود.
البته من او را در جلسات متعدد نزد روانشناس و مشاور خانواده برده ام ولی او به حرف های مشاور گوش نمی دهد و هیچ چیزی را رعایت نمی کند. به همین علت شرط کرده ام که یا مهریه اش را ببخشد و طلاق بگیرد و چون هیچ کس و هیچ جا برای زندگی ندارد، به صورت عقد موقت کنار هم بمانیم. یا به راه های درمانی که روان شناسان و مشاورها توصیه می کنند، عمل کند و به عنوان همسر دائم من در کنارم بماند و زندگی کنیم.
حالا می خواهم بدانم آیا شرعاً و قانوناً می توانم این کارها را انجام دهم؟ آیا در این صورت نسبت به همسرم قصور و تقصیری مرتکب نمی شوم؟
پاسخ دکتر فرزانه اژدری :
گاهی اوقات با ندانم کاری و یا از روی بد خلقی و عصبانیت کاری می کنیم که به اصل و اساس زندگی لطمه وارد می شود و زندگی در مسیری می افتد که دیگر برگرداندن آن به مسیر اصلی بسیار سخت است.
می شود جلوی خیلی از لطمات و صدمات را گرفت اگر واقعیت را بپذیریم و برایش چاره درستی پیدا کنیم.
بیماری روانی و روحی یکی از زوجین در زندگی مشترک تاثیر منفی زیادی دارد.منتها همین مشکل هم اگر برخورد منطقی و صحیح با آن شود، راه چاره دارد.
به نظر می رسد آقای صابر با همه تلاشی که برای حل مشکل بیماری روحی همسرش انجام داده هنوز به نتیجه امیدوارکننده ای نرسیده است.
اما در مورد سوالاتی که داشته و دو شرطی که برای ادامه زندگی برای همسرش گذاشته باید گفت:
- شما می توانید این تقاضای بخشش مهریه را از هسمرتان داشته باشید. وجود و عدم مهریه، چه از ابتدای عقد تعهد شده باشد چه نشده باشد و چه بعد از عقد اضافه یا کم یا بذل شود، به اصل عقد نکاح دائم خدشه ای وارد نمی کند و زن می تواند آن را بذل کندو البته این نکته را باید کتباً در دفتر اسناد رسمی بنویسد. زیرا بذل شفاهی و یا غیر رسمی جای خدشه دارد وچون در مقابل سند رسمی ازدواج قرار می گیرد، جای عرض اندام ندارد. ولی اگر در دفاتر اسناد رسمی نوشته شود حکم سند رسمی دارد و بعد از ثبت در دفتر اسناد رسمی با مراجعه به دفترخانه ازدواج می توان آن را در عقدنامه ثبت کرد. البته اگر زوجه ای این عمل را انجام دهد و زوج بخواهد سوءاستفاده کرده و زنی که مهریه اش را بخشیده طلاق بدهد، غیر از اجرت المثل ایام زوجیت، دادگاه اگر مطلع شود، برای زوجه یک حداقل مهریه ای را درنظر می گیرد.
- در صورت طلاق زوجه یا دریافت مهریه، ادامه یا عدم ادامه زندگی مشترک بستگی به طرفین دارد. به هرحال عقد موقت با تعیین مدت و پرداخت مهریه، بدون مشکل است. منتها زوجه باید بداند که در عقد موقت برای زوجه نه نفقه هست و نه ارثیه. در مورد نفقه ممکن است زوجه شرط بگذارد و زوج قبول کند ولی شرط ارث نمی تواند گذاشته شود و اگر شرط ارث شده باشد، چون عقد ازدواج موقت مشروط به چنین شرطی شده است، باطل خواهد بود. بنابراین به زوجه شما پیشنهاد می کنیم که بهتر است با بذل مهریه در عقد دائم شما بماند تا هم خودش ازم وقعیت بهتری برخوردار باشد و هم خانواده شرایط بادوام تری داشته باشد.
باز به ایشان توصیه می شود حتماً برای ادامه زندگی و رفع مشکلات رفتاری خود به روانشناس بالینی رماجعه نمایند و شما نیز در این امر مثل گذشته به ایشان با صبر و محبت کمک نمایید.
/انتهای متن/