خانه نو، خانه خرابم کرد

اگر قرار باشد که زن درآمد داشته باشد و آن را در خانه خرج کند و این باعث شود که نقش مرد و اقتدار و صلابت او ندیده گرفته شود، قوام و دوام خانواده از دست می رود؛ این همان بلایی است که به سر محمدرضا آمده است.

0

حمیدرضا از زندگی 15 ساله اش و کم و زیادهای آن اینچنین می گوید:
15 سال پیش با همسرم مهرنوش در یک مهمانی خانوادگی آشنا شدم. او یکی از اقوام دور پدری من است. وقتی از مادرم خواستم که برای خواستگاری مهرنوش پا پیش بگذارد،  با اعتراضش مواجه شدم و حرفش هم این بود که این دختر و خانواده اش از نظر فرهنگی با ما خیلی فرق دارند، شاید در ظاهر مثل ما باشند ولی در اصل  سبک زندگی شان با ما خیلی متفاوت است و شما بعداً با هم دچار مشکل می شوید. مادرم راهنمایی کرد ولی خیلی هم شدید مخالفت نکرد. چون اساساً مادرم زن دخالت کن و سلطه گری روی بچه ها و نظر بچه هایش نبوده و نیست. برای همین هم بالاخره به خواسته من تن در داد و برای خواستگاری مهرنوش  رفتیم. خانواده آنها از نظر اقتصادی از ما وضع بهتری داشتند ولی از نظر فرهنگی نه. ما سال ها بود که از شهرستان به تهران آمده بودیم ولی آنها تازه آمده بودند. به هر حال با چند بار رفت و آمد برای خواستگاری و نوشتن شرط و شروط و گذاشتن قول و قرارهای معلوم، ما عروسی کردیم.
 من هم تازه سرکار جدید رفته بودم و بعد از عروسی  توانستم با کمک پدرم که بخشی از ودیعه مسکن را به من داد، خانه ای اجاره کنم و زندگی مان را آغاز کردیم.
اوایل وضع مان خوب بود و  در حدی که درآمد داشتم، زندگی می کردیم. بعد از دو سال هم صاحب فرزندی شدیم و زندگی مان رو به بهبودی هم می رفت. البته از همان روزهای اول مثل همه زندگی های جدید، با هم سر چیزهای مختلف بگو مگو داشتیم ولی من که در خانواده ای آرام و کم جمعیت تر زندگ کرده بودم، سعی می کردم کوتاه بیایم و سروته قضیه را جمع  کنم، ولی همسرم چون در خانه ای پر جمعیت با هفت دختر و دو پسر شر و شور زندگی کرده بود، عادت داشت با جاروجنجال و زد و خورد مسائل را حل کند. من فکر می کردم این چیزها بخاطر این است که هنوز به هم عادت نکرده ایم و بعدا وضع  خوب می شود. ولی کم کم دیدم مهرنوش در هر دعوایی وقتی نمی توانست با منطق قضایا را حل کند، با هرچه دم دستش می آمد مرا کتک می زند. من هم گاهی در دفاع از خودم مجبور می شدم او را بزنم. خلاصه کم کم به این نتیجه رسیده بودیم که با هم کمتر حرف بزنیم تا دعوایمان نشود.
بعد از 9 سال زندگی مستاجری پدر مهرنوش برای تمام فرزندانش یک آپارتمان کوچک خرید که همه با هم زندگی کنند و دیگر مستاجر نباشند. مهرنوش هم از من پول پیش خانه ای را که اجاره کرده بودم، گرفت و قرار شد که در آپارتمان او زندگی کنیم و بعد با آن پول همه وسایل ریز و درشت خانه را عوض و نو کرد. این عادتی بود که از اول زندگی مشترک مان داشت. هر یکی دو سال کل وسایل خانه را می داد بیرون و نو می خرید. با اینکه می دانست من پس اندازی را که کرده ام نیاز دارم و باید با آن وسایل کار و ابزار کار بخرم ولی به زور و دعوا از من پول می گرفت و وسایل خانه ای را که هنوز نو بودند و سالها قابلیت استفاده داشتند، بیرون می ریخت و از نو می خرید. این بار هم همین کار را کرد. هرچه من مخالفت می کردم او کار خودش را کرد.
بعد از یکی دو سال زندگی در خانه او هروقت اختلاف و دعوایی پیش می آمد، من را از خانه بیرون می کرد و اجازه نمی داد من به خانه بیایم. من هم مجبور بودم در پارکینگ خانه در ماشین تاکسی که داشتم و با آن کار می کردم، بخوابم و زندگی کنم. هیچکدام از اقوامشان که در همین پارکینگ رفت و آمد داشتند و این وضعیت را می دیدند، در این مورد  نه سوال می کردند و نه اجازه دخالت داشتند. نهایتا وقتی این قضیه خیلی طول می کشید من مجبور می شدم به منزل پدرم بروم  و بعد از آن بود که مهرنوش  به بهانه های مختلف مرا به خانه فرا می خواند که مثلا بچه اذیت می کند و من تنهایی از عهده اش بر نمی آیم و من بر می گشتم.
در این مدت من یک ماشین هم خریدم و به نام مهرنوش کردم. او هم با آن بچه را به مدرسه می برد و می آورد. در همین سال بود که با صحبت با مادر بچه ها و راننده سرویس های مدرسه، او هم جزو سرویس های مدرسه شد و از این راه برای خودش درآمد پیدا کرد. بعد هم چون اصولا آدم رفیق بازی بود، با خانم های همکارش دوست شد به حدی که دیگر به من کاری نداشت و خودش با آنها به مسافرت و تفریح و مهمانی می رفتند و اصلاً انگار نه انگار که من هم هستم.
یک بار بعد از یک بگومگوی مفصل به من گفت که کلید خانه را بده و دیگر اجازه نداری به خانه بیایی. من باز هم سرگردان شدم و بعد از مدتی زندگی در پارکینگ به منزل مادرم رفتم. مادرم هیچ دخالتی نمی کرد و نه چیزی می پرسید و نه اظهار نظری می کرد.
بعد از ده ماه یک روز برای من نامه ای از دادگاه و شورای حل اختلاف آمد که نشان می داد مهرنوش از طریق شورای حل اختلاف بخشی از مهریه اش را درخواست کرده است و همین طور اجرت المثل ایام زوجیت را از طریق دادگاه درخواست کرده بود. همه این کارها هم توسط وکیل انجام شده بود. همین وکیل بعد از این دادخواست ها اظهار کرده بود  که او برای طلاق توافقی آمادگی دارد. در حال حاضر منتظرم احکام دادگاه به دستم برسد که ببینم چه بلای دیگری می خواهد بر سرم بیاورد.
الان می خواهم بدانم که آیا من هم می توانم  از همسرم شکایت کنم که مرا از خانه بیرون کرده و آیا مهریه و اجرت المثلش را نپردازم تا به زندگی برگردد؟

پاسخ دکتر فرزانه اژدری:
باید به آقای حمیدرضا قبل از پاسخ دادن به سوالات شان تذکر داد که شما قبل از اینکه خانه ی تقدیمی پدر همسرتان درکار باشد، با تکیه بر کار و زحمت خود زندگی تان را تشکیل دادید و با همان درآمد خودتان خانه را رهن و اجاره کرده بودید و از پس همه هزینه های زندگی بر می آمدید. چه نیازی بود که به کمک های مالی همسرتان متکی شوید؟ این کمک ها که در واقع موجب مهم ترین مشکلات برای زندگی شما شد.
 به قول بزرگی پولی که مرد به خانه می آورد برکتش خیلی بیشتر از پولیست که زن می آورد یا از جایی کمک می شود. خرج کردن درآمد زن در خانه گاهی پیامدهایی دارد که به اساس زندگی خانوادگی لطمه می زند.
 یکی از اشکالات این تکیه بر درآمد زن،  بی حرمت شدن مرد در خانواده است و چنین مردی معلوم است که اعتماد به نفس خود را از دست می دهد. بنای چنین زندگی مشترکی هم سست است و خانه ای اینگونه هم که اساس درستی ندارد، متاسفانه رو به خرابی و ویرانی می رود. در چنین خانه ای راه توهین و تحقیربه افراد خانواده مخصوصا مرد باز می شود.
باید توجه داشت که نحوه تعیین  وظایف معین برای اعضای خانواده حکیمانه است و باعث احترام و عزت و اقتدار هریک از اعضای خانواده می شود. نمی توان به راحتی آن را جابجا کرد و بعد هم انتظار سلامت و صلابت و محبت و غیره در خانواده  را داشت.
ضمن این که یک مرد هم باید خود اول حافظ جایگاه و اقتدار خود در خانواده باشد. دادن اختیارات غیرضروری و زیاد به همسر خیلی وقت ها موجب به هم خوردن تعادل در شخصیت همسر و هم در خانواده می شود، کما این که در مورد محمدرضا این اتفاق افتاده است.
دقیقا به همین دلایل است که  آقا حمیدرضا و خانواده اش الان دچار مشکل شده اند تا جایی که ناچارند یا این نحوه  زندگی را عوض کنند و یا این که به جدایی تن دهند که البته راه سخت تر است.
در خانواده  باید مرد جای خود باشد و زن جای خود.
اما توصیه های ما به شما :
1- اگر می خواهید بنای خانواده را از نو بر اساسی درست بگذارید، بهتر است فعلا به همسرتان توصیه کنید که به جای کار کردن بیرون از خانه، خانه اش را اجاره دهد تا منبع درآمدی داشته باشد. این می تواند مانعی برای  رفتارهای غلطی گردد که موجب سستی و تزلزل خانواده هم می شود.
2-  بهتر است خود شما با درآمد خود و حتی با قرض و وام  برای تهیه مسکن اقدام  کنید و خانه که آماده شد، دادخواست تمکین داده و همسرتان را به خانه ای که مال شماست و توسط شما فراهم شده، برگردانید. این گونه اقتدار همسرانه و پدرانه خود را برگردانید.
3-  فرزند شما الان انسانی مستقل و بزرگ است و باید حقوقش در این زندگی حفظ و رعایت شود. در این دعواها و اختلاف ها باید به وضعیت و حقوق او هم توجه شود. همسر شما نمی تواند مانع ملاقات شما و فرزندتان شود.
4- شما نمی توانید هیچ مبلغی، کم یا زیاد، از مهریه همسرتان کم کنید مگر اینکه خود او بذل کند و اجرت المثل و بقیه حقوق مالی او هم همینطور است. تنها می توانید باید با دادن درخواست اعسار، آنها را به اقساط به همسرتان پرداخت کنید.
5-  در هر حال مساله مهم این است که  استقلال و اقتدار پدرانه شما در این خانواده باید برگردد. در غیر این صورت نمی توانید زندگی تان را حفظ کنید و باید به خواسته همسرتان که جدایی است تن دهید که البته این هم اصلا تصمیم خوبی نیست.

/انتهای متن/

درج نظر