نه دزدم، نه کلاهبردار
زهره برای کار پرستاری از سالمند به یک خانه می رود و بعد به دلیل ندانستن قانون کارهایی می کند که امروز متهم به دزدی و کلاهبرداری شده است
زهره برای کار پرستاری از سالمند به یک خانه می رود و بعد به دلیل ندانستن قانون کارهایی می کند که امروز متهم به دزدی و کلاهبرداری شده است. شاید اگر قانون را می دانست امروز به این دردسر گرفتار نمی شد.
زهره دختری 25 ساله به نظر می رسید ولی وقتی از زندگی اش تعریف کرد معلوم شد که زنی 31 ساله است که هشت سال پیش از شوهرش به علت اعتیاد و سوء رفتار زناشویی طلاق گرفته و از شهرستان به تهران آمده که هم درس بخواند و هم کار کند و مخارج خودش را تامین کند.
به دفتر که رسید ناراحتی و اضطراب در صورت و صدایش موج می زد.
تو را به خدا به من کمک کنید، مشکل بزرگی دارم که نمی دانم به چه کسی بگویم و چه کنم؟
این اولین جمله اش بود وقتی نشست .
پرسیدم: مشکلت چیست؟
گفت: نمی دانم از کجا شروع کنم.
گفتم: طوری حرف بزنید که بتوانم کمک تان کنم.
گفت: وقتی از شوهرم جدا شدم مادرم خیلی ناراحت بود. به همین دلیل تصمیم گرفتم از شهرمان به تهران بیایم. خوشبختانه در دانشگاه هم قبول شدم. درتهران برای کار به شرکت خدماتی مراجعه کردم. برای نگهداری سالمندی به یک خانه فرستاده شدم. در این خانه خانم سالمندی زندگی می کرد و همه کارهای خانه با من بود و من مثل دخترشان بودم. این خانم چهار پسر بزرگ هم داشت که دو تا از آنها در خارج از کشور بودند و دو تا از پسرها هم در ایران زندگی می کردند.یکی از این پسرها که خیلی قید و بندی در رفتار و زندگی اش نداشت و اهل دین و ایمان هم نبود درخانه خودش زندگی می کرد و پسر دیگر که خیلی آدم مومن و عاقلی به نظر می رسید و هیچ وقت مزاحم کار و زندگی من هم نبود با مادرش در همین خانه بود. مثلا می دیدم که چون می دانست من با حجاب هستم، رعایت مرا می کرد.
البته اینها خانواده بسیار ثروتمندی بودند. بعد از چند سال مادرشان فوت کرد و من از آن خانه بیرون آمدم. ولی از آنجا که من مثل خواهر پسر این خانم و امین خانه آنها شده بودم، یک روز پسر کوچکتر خانواده که حدود 45 سال سن داشت به من زنگ زد که چون به شما اعتماد دارم و کس دیگری غیر از شما را نمی شناسم می خواهم به من کمک کنی که مقداری طلا و جواهری را که دارم، از صندوق امانات بگیرم و بفروشم و خانه ای برای خودم بخرم. چون ممکن است همین روزها مرا از این خانه بیرون کنند و خانه ی ارثی مادرم را بفروشند. من هم قبول کردم و طلاها را از بانک گرفتیم و برای فروش آن به طلا فروشی رفتیم. این آقا فکر می کرد که قیمت طلاها حدودا 200 تا 300 میلیون تومان می شود و می تواند با فروش آن یک خانه کوچک بخرد.ولی وقتی برای فروش طلاها رفتیم، متوجه شدیم که ارزش طلاها خیلی بیشتر از این یعنی حدود یک میلیارد تومان است. وقتی این را فهمید گفت: 3 خانه می خرم و یکی را هم به عنوان دستمزد به نام شما می زنم. در میان این طلاها سه انگشتر بسیار گران قیمت بود که طلافروشان اصلا نتوانستند برای آن قیمت تعیین کنند و آنها را بخرند. آنها را به کارشناسان خبره نشان دادیم و به دلیل نداشتن شناسنامه و برگه خرید، آنها را به کارشناسان معتبر در یکی از شهرستان های بزرگ بردیم. گفتند یکی از انگشتر ها نگینی دارد از الماس به قیمت چند میلیارد ولی چون ترک کوچکی دارد حدود 300 میلیون تومان ارزش دارد. دوتای دیگر هم حول و حوش همین قیمت ها بود. ما برگه ای برای تائید و شناسایی این انگشتر از اتحادیه گرفتیم و برای فروش بقیه طلاها به راه افتادیم. در اطراف تهران اولین خانه را خریدیم و این آقا آن را به نام من زد. هر روز از صبح تا شب تهران و اطراف تهران را برای فروش طلاها و خرید خانه زیر پا می گذاشتیم. در همین حین متوجه شدیم برادر بزرگتر که در تهران است، دادخواستی علیه این برادر داده و او را به عنوان محجور معرفی کرده که باید در دادگاه حاضر شود و حق فروش اموالش را ندارد. از فردای آن روز من دیگر این آقا را ندیدم. انگشترها پیش من ماند که برده ام به شهرستان و امانت پیش همان کارشناسان گذاشته ام. مدتها هرچه به او زنگ می زدم تلفنش را جواب نمی داد. بالاخره یک روز که جواب داد، طرف مقابل گفت من این گوشی را پیدا کردم و منتظرم صاحبش زنگ بزند تا به او برگردانم. به او التماس کردم که اگر صاحب گوشی را دیدید بگویید من منتظرش هستم تا اموالش را تحویلش بدهم ولی هرچه منتظر شدم هیچ خبری نشد.
از آن طرف برادرش به من زنگ زد که تو از برادرمان دزدی کردی و سر او را کلاه گذاشتی و طلاهایش را بردی و فروختی و پولش را برداشتی، ما از تو فیلم داریم که در طلافروشی طلاها را فروختی. بعد هم تهدید کرد که به شوهر سابق من جریان را گفته اند و قصد دارند به مادرم هم بگویند.
در حالی که من هرجا رفته بودم با خود صاحب طلاها رفته بودم و در فیلم ها هم هست و اگر می خواستم چیزی بدزدم که انگشترها را با زحمت زیاد با خود این شهر و آن شهر نمی بردم و پیش اتحادیه کارشناسان نمی گذاشتم. همه آن آقایان هم در این مورد شاهدند. الان می خواهم وکیل بگیرم تا بی گناهی خودم را ثابت کنم. حتی می دانم سند این خانه هم که به نام من است شرعا مال من نیست. از طرفی اگرچنین اتهاماتی را در مورد من به مادرم بگویند مادرم دق می کند. مادرم مرا با عزت و احترام و خوشنامی، دست تنها بزرگ کرده و اگر بفهمد که من پرستار بوده ام و در خانه مردم کار می کردم در بین فامیل سرشکسته می شود و از غصه می میرد .من نمی خواهم مادرم بفهمد. می خواهم مشکلم را خودم حل کنم.
ضمنا من می ترسم مرا دستگیر کنند و هیچ راهی برای اثبات بی گناهیم نداشته باشم. کمکم کنید.
از زهره پرسیدم: طلاهایی که این آقا داشت مگر جزو ماترک متوفی نبود و دیگران از آن سهم نداشتند؟ گفت: نه. او نامه ای همراه این طلاها در صندوق امانات داشت که مهر و امضا و اثرانگشت مادر پای آن بود و نشان می داد که این مقدار طلا را به او بخشیده و سهمش را از بقیه جدا کرده است. سه برابر این مقدار را در صندوق دیگری برای بقیه وراث گذاشته است. این خانواده از خانواده های قدیمی و صاحب نام بودند و ثروت شان زیاد است. من بعد از دیدن نامه حاضر شدم به ایشان کمک کنم و کارشناسان نیز چون از صحت نامه مطمئن بود حاضر به کمک و شهادت دادن برای او شد.
پرسیدم: چرا مسئله را با مادرتان درمیان نمی گذارید که از نگرانی و ناراحتی در بیایید. شاید اگر مادرتان قضیه را بداند بتواند کمک تان کند که در این مشکلات تنها نباشید.
گفت: نه اصلا نمی توانم به او چیزی بگویم. اگر بفهمد که من برای تامین مخارجم در خانه مردم کار می کرده ام اصلا نمی تواند تحمل کند.
زهره را راهنمایی کردم که شما فعلا هیچ اقدامی نکنید. چون شما شاهد دارید که هیچ قصد سوئی در این کار نداشتید و درحال حاضر هم که امانات را نزد جایی سپرده و رسید گرفته اید که اگر لازم شد، به صاحبش برگردانید، هیچ جرم و عنوان مجرمانه ای متوجه شما نیست. ولی شما چند کارهای اشتباه کرده اید:
1. از اول با همه اعتمادی که به این آقا و کارشان داشتید بی پروا و بااطمینان با ایشان دنبال کار فروش طلاها و خرید خانه رفتید. شما مگر کارشناس مسکن یا کارشناس طلا بودید؟ اگر در فروش و خرید اشتباهی کردید چه جوابی داشتید بدهید.ضمن این که هیچ نسبتی بین شما و این آقا وجود نداشت جز آشنایی در دوره کار در خانه مادرش که آن هم به دلیل فوت او از بین رفته بود.
2. با تعریفی که شما کردید به اینکه این آقا ارزش واقعی این همه طلا و جواهری را که نزدش بود نمی دانست و اصلا فکر نمی کرد که ممکن است آنقدر قیمتی باشد، ممکن فرض برادرانش درست باشد و او محجور بوده باشد. به این معنی که صلاح و صرفه مالی خود را نمی دانسته و ممکن بود به جای شما با شخص سودجوی دیگری همراه می شد که با مبلغ بسیار کمتری طلاها و اموالش را می خرید و او متوجه نمی شد.( به طور کلی محجور ازنظر رفتار عادی زندگی مشکلی ندارد ولی سود و زیان مالی خود را درک نمی کند)
3. بااین که شما اینجا خلافی نکرده اید و همه کارها را با مدارک و اسناد انجام داده اید، ولی ذی ربط هم نیستید که در دعوای برادرانی که ادعایی علیه یکی اقامه شده وارد شوید. شما حتی از محجوریت احتمالی این آقا هم خبر نداشتید.
پس فعلاصبر کنید تا با شما تماس بگیرند و شما با مدارک و اسناد و رسید پول هایی که از طریق فیش های بانکی برای خرید خانه و فروش طلاها پرداخت کرده اید، به دادگاه مراجعه کرده و خود را از سوء ظن های وارده تبرئه کنید.
4.اینکه مادر از قبل سهم این فرد را جدا کرده شاید بنا به دلایلی بوده که یکی ممکن است همین باشد که دیگران سهمش را به دلیل محجوریت احتمالی نادیده نگیرند و به او ظلم شود.
5. به هر حال اگر برادران بتوانند محجوریت این فرد را ثابت کنند، دادگاه سرپرست و قیمی برای اداره اموال او و نظارت بر هزینه کردن آن قرار می دهد که کسی نتواند به وی ضرر و زیان مالی وارد کند. همه خرج و مخارجش هم زیر نظر قیم انجام می گیرد. در آن صورت شما می توانید با اطمینان اموال و مدارکی را که دارید به این فرد که از طرف داداگاه و با حکم قاضی و نامه تائید قیمومیت نزد شما می آید تحویل دهید.
در آخر زهره پرسید که: پس دستمزد من که آن قدر زحمت کشیدم و شب و روز با این بنده خدا به شهرهای مختلف پیش کارشناسانی که معرفی می کردند می رفتم و می آمدم تا توانستم برایش خانه بخرم چه می شود؟
به زهره تفهیم شد که در حال حاضر نمی تواند درخواست هیچ حق و حقوقی داشته باشند تا زمانی که وضعیت مالکیت این فرد بر اموالش بر اساس محجوریت یا عدم محجوریت معلوم شود. آن وقت یا از خودش یا از قیمش با ارائه دلیل و مدرک و شاهد موجود درخواست دریافت دستمزد کنید. والا هیچ حق و حقوقی به کمک های داوطلبانه به این آقا تعلق نمی گیرد.