“تختی”، اسطوره ای که نابود شد
«تختی» تا یک سوم پایانی فیلم بینظیری است. فیلم به خوبی نشان میدهد که چگونه این کودک نحیف که در دل سیاهی و نکبت بزرگ شده، با تلاش و پشتکار موفق میشود خود را به قله قهرمانی جهان برساند و محبوب قلب یک ملت شود.
بهرام توکلی و سعید ملکان پس از فیلم «تنگه ابوقریب»به سراغ زندگی یک قهرمان ملی و محبوب رفته اند.
داستان «تختی» از کودکی او در خانیآباد، در میان حلبیآبادها و گلولای شروع میشود و تا زمان مرگ او در 37 سالگی زندگی ورزشی و خانوادگی او را روایت میکند.
فیلمساز قبل از شروع داستان میگوید که هیچکس نمیتواند ادعا کند که همه چیز را درباره تختی میداند و اینگونه میخواهد خود را از درستی و یا غلط بودن روایت فیلم مبرا سازد.
«تختی» تا یک سوم پایانی فیلم بینظیری است. فیلم به خوبی نشان میدهد که چگونه این کودک نحیف که در دل سیاهی و نکبت بزرگ شده، با تلاش و پشتکار موفق میشود خود را به قله قهرمانی جهان برساند و محبوب قلب یک ملت شود. سکانسهای کشتی تختی به قدری ملموس و واقعی پرداخته شده اند که مخاطب با هیجان و دلهره کشتی تختی را نگاه میکند و در دل دعا میکند که او برنده مسابقه باشد، به ویژه سکانس کشتی فینال در المپیک ملبورن و قهرمان شدن تختی با چشمانی بسته و زخمی که در مخاطب حس غرور را برمی انگیزد. سبک فیلمبرداری، میزانسن ها و سیاه و سفید بودن فیلم موجب شده تا میان صحنه های بازسازی شده و فیلم های مستند آرشیوی، هماهنگی قابل قبولی به چشم بخورد و فیلم یکدست شود.
فیلم میخواهد کاملاً به مخاطب بفهماند که تختی قهرمانی مردمی بوده و از کمک کردن به مردم در هر شرایطی دریغ نمیکند، شادی مردم برای او مهم تر از مدال آوردن است و بخاطر فقر و تنگدستی مردم حاضر نیست به دستگاه حکومت روی خوش نشان دهد، به همین منظور فیلمساز از یک خبرنگار و عکاس ورزشی به عنوان راوی استفاده کرده که بعد از هر سکانسی وضعیت تختی و رفتار و منش او را برای مخاطب بازگو میکند. این نریشنهای مزاحم مثل وصله ای ناجور به داستان میچسبد و در ذوق مخاطب می زند؛ گویی فیلمساز درک مخاطب را دست کم گرفته و می خواهد او را کاملاً شیر فهم نماید! این در حالی است که کسی می تواند راوی باشد که در تمام طول داستان در کنار قهرمان فیلم حضور داشته باشد اما این خبرنگار فقط در معدود سکانس های مسابقات کشتی حضور فیزیکی در کنار تختی دارد.
شخصیت تختی با آن لبخند شیرین و طمأنینه خاص برای مخاطب دوست داشتنی است، انتخاب یک نابازیگر نیز با گریم فوق العاده به این باورپذیری کمک میکند اما این تصویر زیبا و دوست داشتنی از این قهرمان در پایان فیلم برای مخاطب فرو می ریزد. تختی در یک سوم پایانی فیلم کسی است که دوست و دشمن او را تنها گذاشتهاند، دیگر نه پول دارد، نه اجازه ای برای کشتی گرفتن، نه زندگی خانوادگی بسامان و نه حتی روح و جسم سالم و در پایان تنها و افسرده در کنج اتاقی در یک هتل خودکشی میکند و این یعنی اسطوره ای که در ذهن مخاطب نابود میشود.
مشخص نیست چگونه فیلمساز به این نتیجه قطعی رسیده که تختی خود کشی کرده است؟ مخاطبی که با توجه به ذهنیت قبلی و آنچه در فیلم دیده تختی را قهرمانی دوست داشتنی شناخته ناگهان همه تصوراتش را نقش بر آب میبیند. مخاطب نمیتواند قبول کند کسی که بدهکاری و طلبکاریهایش را مو به مو در وصیت نامهاش نوشته، اهل نماز و ترک محرمات است و با آیت الله طالقانی مراوده داشته و بالاتر از آن دچار یک خودمراقبتی شدید است تا بتواند الگوی خوبی برای مردم باشد به چنین عمل حرامی دست بزند. حال اگر یک درصد هم در واقعیت اینگونه باشد چرا باید فیلمساز آن را به این آشکاری نشان دهد؟ چرا فیلمی به این خوبی باید فدای پایان بندی فاجعه آمیزش شود؟ و چرا فیلمساز عامدانه این قهرمان را نابود میکند؟ تنها به این دلیل که نشان دهد جسارت دارد تا به شبههها در خصوص مرگ جهان پهلوان تختی پایان دهد و در این راه پیش قدم باشد؟! آن هم در حالی که در ذهن اکثریت مردم جامعه مرگ او مشکوک و منتسب به ساواک است.
«تختی» با وجود استانداردهای قابل قبول سینمایی و فنی شخصیت های فرعی دارد که در حد تیپ میمانند. لیلا با بازی ماهور الوند نقشی در روند داستان ندارد و برای مخاطب هم قابل باور نیست که در آن زمان یک دختر چنین جسارتی داشته باشد که به پسر مورد علاقه خود ابراز عشق و علاقه کند و یا زن تختی با بازی بهنوش طباطبایی که مخاطب از او هیچ اطلاعاتی ندارد و نمی فهمد چرا انقدر تختی با آن مرام و مسلک جوانمردی از او فراری است؟ فیلم همچنین سکانس های زائدی نیز دارد؛ از سکانس های نریشن خوانی گرفته تا سکانس رقص و پایکوبی زنان و مردان در کاباره.
نفیسه ترابنده، تسنیم /انتهای متن/