باید از فقدان گل خونجوش بود
اگر قلم برداری و بخواهی از فاطمه بسرایی فرشته ها می آیند و به تو الهام می دهند و دستی از غیب می آید و قافیه را فاطمه می گذارد. این روزها که شیشه عطر خدا به دیوار خورده است و عطرش همه عالم را گرفته است ، فاطمیه ای از احمد عزیزی می خوانیم .
شاعر وقتی شاعر می شود که سوژه هایش ناب باشد ، این روزها شاعران می روند به دنبال سوژه های نو و غیر تکراری ، اما من سوژه شاعرانه ای را می شناسم ، که همیشه نو ، تازه و دوست داشتنی است ، سوژه شاعرانه از یک زن ، نه از این زن های معمولی ، یک زن که شاهکار آفرینش خداوندی است ، به راستی خداوند آن زمان که یاس ترین یاس هستی در قالب وجود فاطمه ای والا آفرید، حرف تازه ای داشت (انا اعطیناک الکوثر ) فاطمه سوژه نابی برای همه شعر های عالم است آن قدر ناب و خاص و شنیدنی که می توان برایش واژه آفرید. اصلاً اگر قلم برداری و بخواهی از او بسرایی فرشته ها می آیند و به تو الهام می دهند و دستی از غیب می آید و قافیه را فاطمه می گذارد این روزها که شیشه عطر خدا به دیوار خورده است و عطرش همه عالم را گرفته است ، فاطمیه ای از احمد عزیزی[1] می خوانیم.
عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس در هر جا نوید آشتیست
یاس دامان سپید آشتیست
در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه میخندید؟ یاس
یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو كردهاند
یاس را پیغمبران بو كردهاند
یاس بوی حوض كوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشكش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچكانید اشك حیدر را به راه
عشق معصوم علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس
اشك میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس كبود
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ نسترن
گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است
گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بیخبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمهشب دزدانه باید در مغاك
ریخت بر روی گل خورشید خاك
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدك زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز دو كس از قبر او آگاه نیست
**********************
گریه بر فرق عدالت كن كه فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن كن تا سحر
كه پر است از لخته خون جگر
گریه كن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنهلب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس كن
گریه بر طفلان بیعباس كن
باز كن حیدر تو شط اشك را
تا نگیرد با خجالت مشك را
گریه كن بر آن یتیمانی كه شام
با تو میخوردند در اشك مدام
گریه كن چون گریه ابر بهار
گریه كن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادان كه مادرمردهاند
مثل طفلانی كه آتش خوردهاند
گریه كن در زیر تابوت روان
گریه كن بر نسترنهای جوان
گریه كن زیرا كه گلها دیدهاند
یاسهای مهربان كوچیدهاند
گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل در تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من یاس سپید
[1] – احمد عزیزی در چهارم دی ماه 1337 در سر پل ذهاب کرمانشاه به دنیا آمد. وی در کودکی با عشایر سیاه چادرنشین حشر و نشر فراوان داشت و قبل از رفتن به دبستان، خواندن و نوشتن را بدون داشتن معلم و تنها از روی کنجکاوی و تأمل و دقت از نوشته های روی تابلوها و اسامی خیابان ها و… به خوبی فرا گرفت.وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به دعوت شمس آل احمد به تهران آمد و موفق به دیدار شهید آیت الله مطهری شد. وی با آغاز جنگ به همراه خانواده به تهران آمد و سپس برای مدتی ساکن شهرستان نور شد سپس در تهران اقامت گزید و به همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی پرداخت عزیزی در اسفند ماه 1395 بعد از تحمل کردن 9 سال درد و رنج بیماری در کرمانشاه دیده از جهان فرو بست .
از آثار وی می توان به :«کفشهای مکاشفه» 1367، «شرجی آواز» 1368، «خابنامه و باغ تناسخ» 1371، «ترجمه زخم» 1370، «باران پروانه» 1371، «رودخانه رؤیا» 1371، «ملکوت تکلم»، «سیل گل سرخ» 1352، «ناودان الماس»، «فلاسفه و قیمت گوحه فرنگی» اشاره کرد.