دو روزقبل تولدش به آسمان پر کشید
اهالی سینما به بهانه اکران فیلم به وقت شام ابراهیم حاتمی کیا بود که روز 22 بهمن از خانواده شهید مدافع حرم «حسین معز غلامی» تجلیل کردند، دبیر جشنواره فیلم فجر و هم معاون رئیس جمهور و همه حاضرین در سالن برج میلاد با هم برخاستند و با تشویق ممتد به استقبال پدر و مادر او رفتند.
“ابراهیم حاتمیکیا” کارگردان فیلم «به وقت شام» هم پیش از حضور خانواده شهید حسین معز غلامی بر روی سِن، پدر این شهید مدافع وطن را در آغوش گرفت.
روایت این هفته ی ملازمان حرم سایت به دخت، صحبت های شیرین و باصلابت مادر شهید مدافع حرم، حسین معز غلامی است که در پانزده سالگی جانباز شد و درچهارم فروردین ماه سال 96 درست دو روز مانده به تولد ۲۳سالگی اش شهادت رسید.
روایت مادرانه
هنگام اذان ظهرکه صدای حسین در درمانگاه امیدیه اهواز پیچید. روزهای اول فروردین سال ۱۳۷۳ خداوند بعد از ۹ سال حسین را به ما هدیه داد. تک پسر شد و عزیزکرده کل خانواده. همسرم افسر ارشد نیروی هوایی ارتش است. آن زمان منتقلشده بودیم امیدیه. حسین ۱۵ ماهش بود که به همسرم انتقالی دادند و آمدیم تهران.
احترام به بچه ها سفارش حسین بود
از کودکی برای شخصیت خود و دیگران بشدت اهمیت قائل بود. سهچهارساله بود که منزل یکی از اقوام مهمان بودیم. میزبان در پذیرایی بیدقتی کرد و برای حسین پیشدستی نگذاشت. تا آخر مهمانی هر بار به او هرچه تعارف کردم نخورد. به خانه که آمدیم علتش را پرسیدم و گفت که برای او بشقاب نداشتهاند و به او برخورده است. اگرچه توجیه کردم که او را با من که مادرش هستم در نظر گرفتهاند تا من هرچه میخواهم به او بدهم به خرجش نرفت. از آن به بعد هر بار مهمانی به خانه ما میآمد که حتی بچه بغلی و نوزاد هم داشت برایش بشقاب و پیشدستی میگذاشتیم. حسین این توصیه را کرده بود. بزرگتر که شد، بچههای کوچک را خیلی تحویل میگرفت، مخصوصاً اگر ما میزبانشان بودیم. توضیح میداد که احساس شخصیت از بچگی در فرد شکل میگیرد و باید به بچه باشخصیت داد و احترام گذاشت تا بزرگمنش بار بیایند!
عاشق مداحی بود
مداحی کردن را هم دوست داشت. شعرهای مذهبی را با کمک پدر و خواهرهایش حفظ میکرد تا در هیئت بخواند.
از همان بچگی با این چیزها کیف میکرد. در اتاقش را میبست و برای خودش میخواند یا به مسجد میرفت تا مکبر نماز جماعت باشد.
از بچگی عاشق خدمت کردن و کارهای نظامی بود. دربازیهایش چند بالش رویهم میگذاشت و برای خودش سنگر درست میکرد. لوله جاروبرقی را هم مثل اسلحه در دستش میگرفت و تیراندازی میکرد.
دوران نوجوانی حسین
حسین دورههای تحصیلیاش را در غرب تهران و محدوده بلوار فردوس گذراند. در دوران دبیرستانش دو سال بطور غیررسمی در حوزه آیتالله مجتهدی و پای درس خود ایشان شاگردی کرد. حسین ۱۳ سال در مسجد قمر بنیهاشم (ع) فعالیت کرد؛ و در سالهای اخیر در عرصه فرهنگی بسیار تلاش کرد. از سال ۹۱ تمرکز خود را بهصورت جدی برای راهاندازی و تحکیم هیئت نوجوانان منتظران المهدی قرارداد. در این زمینه بسیار با اخلاص و موفق فعالیت میکرد. در مداحی و ذکر امام حسین بسیار با دقت، با اخلاص و با علم رفتار میکرد و معتقد بودند به شان دستگاه بههیچوجه نباید خدشهای وارد شود . تا چند ماه مبلغ قابلتوجهی از حقوق ماهیانه خود را خرج این هیئت میکرد.
بشدت مهربان و بامحبت بود. نسبت به امربهمعروف و نهی از منکر حساس بود. شیوهاش هم شیوهی محبت و رفاقت بود و از این طریق سبک اخلاق اسلامی و معارف اهلبیت را ترویج میداد.
فتنه ۸۸ و دیدن گریههای سید مظلوم امام خامنهای، حسین را که تنها ۱۵ سال داشت جذب بسیج کرد و در درگیری با عناصر فتنه در همان سال از ناحیه کتف آسیب دید که هرگزدرمان نشد. وی پسازآن مسئول حلقه صالحین بسیج شد و به اذعان اهالی محله، تاثیر شگفتانگیزی روی جوانان داشت. از جذب جوانان منحرف تا جلوگیری از اقدام به خودکشی دوستان.
آرزو داشت پاسدار شود
یکی از آرزوهای حسین این بود که پاسدار شود.
بااینکه رشته خوبی هم در دانشگاه قبول شد اما چون میخواست پاسدار شود نرفت. درنهایت دانشگاه امام حسین (ع) امتحان داد و قبول شد.
حسین از ۱۸ سالگی پاسدار شد. درست زمانی که سوریه وارد جنگ شد. همان ابتدا همه اعضای خانواده پیگیر اخبار و شهدای سوریه بودیم. خانواده ما همه مطلع هستند. ما میدانستیم اگر رزمندگان ما جلوی دشمن ایستادگی نکنند، باید در کرمانشاه و همدان با آنها بجنگیم. حسین هم از آن موقعها هوای رفتن داشت. میدانستیم باید برود، اما پدر و مادر حتی اگر بخواهد هم نمیتواند وابستگی خودش را از بین ببرد . هر بار میخواستیم توجیهش کنیم، میگفت «اگر من نروم، پس چه کسی باید برود؟» حسین تک پسر ما بود.
از ازدواج طفره می رفت
تمام اراده ما این بود حسین در سلامت باشد. حتی میخواستیم گشتهای شبانه بسیج را نرود. اگر میتوانستیم برای حفاظتش از رفتوآمد در مدرسه و کوچه هم منع میکردیم. تلاش کردیم حسین ازدواج کند، اما هر بار بهنوعی طفره میرفت . گاهی حسین از برخورد ما راضی نبود. ما خیلی دوستش داشتیم. حتی هر دفعه که وارد خانه میشد پدرش از جایش بلند میشد؛ اما او این کار را دوست نداشت و میخواست این وابستگی روحی را کم کند . ما همیشه دنبال این بودیم که بدانیم حسین چه غذایی دوست دارد تا برایش درست کنیم. یا چه چیزی نیاز دارد برایش فراهم کنیم، اما حسین هیچوقت چیزی بروز نمیداد.
تا سه نشه، بازی نشه
یک روز قبل از اینکه برود سوریه رفت گمرک برای خودش کولهپشتی و لباس نظامی خرید. بهش گفتیم مگر آنجا به شما این چیزها را نمیدهند؟ گفت «آنجا میدهند ولی من که توانایی مالی دارم خودم میخرم وسایل آنجا را استفاده نکنم.» حدود ۲۰۰ هزار تومان از پولش هم دستکش خرید و همه را با خودش برد تا به رزمندهها بدهد.
دفعه آخر هم باکسی خداحافظی نکرد. چون یکی از اقوام حال روبراهی نداشت و میگفت: «اگر بفهمد، حالش بد میشود.» حتی دوست نداشت تا فرودگاه با او برویم. وقتی در حال رفتن بود روی پاگرد ایستاد و برگشت سمت من گفت «مادر تو را به خدا گریه نکن!» دلشوره عجیبی داشتم. حس می کردم حسین خیلی نورانی شده است. حسین سه بار برای ماموریت به سوریه رفت. رفقای حسین میگویند او همیشه میگفت: «تا سه نشه بازی نشه.» برای همین بار سوم برای همه ما پر از اضطراب بود.
بعد از رفتن کارم این شده بود که مدام کانال های خبری مدافعان حرم را چک کنم و ببینم چه خبر است. هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم حتی لحظهای فکر کنم که من زنده باشم و حسینم زنده نباشد. بااین حال هر شب خواب تشییع جنازه عظیمی را میدیدم که شهیدش حسین نبود؛ اما این خواب هر شب تکرار میشد. تا اینکه روزهای آخر خواب دیدم یکی از شهدا خودش را «حسین بورس» معرفی کرد. او لباسهای حسین را برایم آورده بود. بیدار که شدم نامش را سرچ کردم. دیدم بله یکی از شهدای خان طومان است. آنقدر استرس داشتم که شب ها گوشی موبایل را روی قلبم می گذاشتم که نکند حسین پیام بدهد و من نفهمم. روز مادر و تحویل سال باهم حرف زدیم و تبریک گفت. مدام میگفت نگران نباش؛ اما آخر خبر شهادتش را خودم در همین کانالهای تلگرامی خواندم.
در درگیری حماه، حسین که تنها دو روزبه تولدش مانده بود به آسمانها پر کشید و به آرزوی دیرینهاش رسید. سه تیر به چشم راست، گونه راست و همان کتفی خورده شد که در فتنه مصدوم شده و او را به شهادت رساند.
هدیه خداوند در هشتم فروردینماه به خاک سپرده شد و در جوار دوستان شیر مردش در قطعه ۵۰ بهشتزهرای تهران آرام گرفت.
/انتهای متن/