شهدای مدافع حرم/اگر شهید شدم برام کانال تلگرام بزنید

شهید مدافع حرم مهدی عسگری:

عاشقانه های زندگی مشترک همسر شهید جاوید الاثر مدافع حرم مهدی عسگری را به روایت همسرش را با هم می خوانیم: زندگی مشترک ده ساله ام با مهدی سراسر رضایت بود و خاطره و عشق و شور. دعایش هم این است که “در مراحل رشد نازنین فاطمه یک و نیم ساله ام، روح پاکش یاورم باشد.”

0

همسر مهدی از روزهای تولد او می گوید:

در روز یکم مرداد سال 58 در منطقه آبگرم بوئین زهرا ، چهاردهمین فرزند پسر حاج محمدعلی عسگری بدنیا آمد، حاج محمد علی از خدا خواسته بود که 14 فرزند پسر به او عطا کند و خداوند دعایش را مستجاب کرده بود و حالا چهاردهمین فرزند پسرش بدنیا آمد و نام زیبای مهدی را بر او نهاد.


بهشت را به بها می دهند نه به بهانه

من همیشه به مادرم می گفتم که اگر در زمان جنگ تحمیلی بودم دوست داشتم خواستگاری برایم بیاید که اهل جبهه باشد و زمانی که اقا مهدی برای خواستگاری آمدند و از خودشان گفتند دیدم که با تمام معیار هایم همخوانی دارد ولی هیچوقت فکر نمی کردم که به این زودی در این زمانه ایشان شهید شود.

مهدی در روز خواستگاری به من گفت : هر زمانی که حضرت آقا بگویند نیاز به اعزام است من می خواهم بروم و این کار را دوست دارم. من هم اعتقاد داشتم  که عمر دست خداست و اگر بخواهد شهید شود چه در پیش من و چه در سوریه شهید می شود. به هر حال فکر می کردم فردی که نمی تواند نسبت به محیط اطرافش بی تفاوت باشد می تواند یک زندگی خوبی را برایم فراهم کند که در سال 1385 زندگی مشترکمان را شروع کردیم.

در همان جلسه اول به من گفتند که من بیشتر از 40 سال عمر نخواهم کرد و عاشق شهادت در راه خدا هستم و اگر مقام معظم رهبری دستور جهاد دهند تحت هر شرایطی که باشم عازم جهاد میشوم، من نیز شرطش را پذیرفتم و با هم به توافق رسیدیم و درسال 85 ازدواج کردیم.


مهدی مشوق من بود

مهدی بسیار خوش اخلاق، مهربان، با گذشت، قانع ومسئولیت پذیربود.

از هیچ کوششی برای رشد من دریغ نمی کرد ، برای ادامه تحصیل بسیار مشوق من بود و همینطور خودش نیز ادامه تحصیل داد و تا مقطع لیسانس رشته مدیریت دولتی درس خواند، خود من نیز در رشته کارشناسی امور تربیتی تحصیل کردم و در حوزه علمیه تا مقطع فوق لیسانس ادامه دادم و تنها مشوق من مهدی بود.

مهدی همیشه پشتیبانم بود به من می گفت شما درست را بخوان و اصلا نگران هزینه های تحصیلی نباش اگر شده گدایی میکنم تا هزینه های تحصیلت را جور کنم. در کنارش احساس آرامش میکردم .


راضی بودم و راضی هستم
روش زندگی ما طوری بود که مهدی بیشتر اوقات ماموریت بود و و من از اینکه مهدی مشغول کارهایی بود که به آن علاقه داشت راضی بودم.

ما در اواخر سال 1393 صاحب یک دختر به نام نازنین فاطمه شدیم که سه ماهش بود  آقا مهدی برای اولین بار اعزام شدند و یک ساله بود که پدرش شهید شد. چون نازنین فاطمه سن کمی داشت خیلی اذیت می شدم  اما بهشت را به بها می دهند نه به بهانه.

 در این مدت این کلمه را زیاد شنیدم که می گفتند بنده خدا شوهرش شهید شده که واقعا کلمه قشنگ و جالبی نیست زیرا شهادت چیزی جز افتخار نیست و من با تمام سختی های دنیایی اش به شهادت همسرم افتخار می کنم.


اعزام به سوریه

حضور وی در سوریه برای اولین بار در خرداد 94 بود که یک ماه در آنجا حضور داشت، بعد از برگشت از اولین ماموریتش مهدی ام خیلی تغیر کرده بود دائم در فکر فرو می رفت کمتر صحبت میکرد، مهدی که به خنده معروف بود از خنده و شوخی هایش خبری نبود و بسیار کم خواب شده بود، هر وقت از شب بیدار می شدم می دیدم که مهدی بیدار است و در حیاط قدم می زند از وی سوال میکردم که چه شده؟ میگفت خودم هم نمیدانم، باید به سوریه بروم من نمی توانم اینجا طاقت بیاورم، نمیتوانم اینجا بمانم، مهدی حتی بازی کردنش با نازنین فاطمه هم کم شده بود، انگار که از همه چیز دل کنده بود و دیگر زمینی نبود.

در خرداد ماه امسال (95) موفق شد برای بار دوم به سوریه اعزام شود.

مهدی این بار به عنوان فرمانده گردان امام رضا عازم سوریه شد.


اگر شهید شدم برایم کانال تلگرام بزنید

 آقا مهدی علاوه بر سی روز ماه مبارک رمضان ، ده روز بعد از عید فطر را هم  روزه می گرفت و خیلی کارهای فرهنگی دوست داشت و فیلم های شهدای مدافع حرم را می دید. می گفت: اگر من شهید شدم برایم کانال تلگرام بزنید و مراسم بگیرید. گفتم: آقا مهدی من این وسایل مجازی را ندارم و علاقه ای هم ندارم که گفت: بهم قول بده این کارها را انجام بدهی که  گفتم باشه.


دعا کن نه زخمی بشم و نه اسیر

دهم خرداد ماه بود که خداحافظی کرد وعازم سوریه شد ، شاید صدمین باربود که او را از زیر قرآن برای ماموریت هایش رد می کردم ولی این بار خداحافظی برایم رنگ دیگری داشت، حس آخرین بار به وجودم چنگ زده بود ولیکن راضی به رضایت بودم و نمیتوانستم مخالفت کنم.

در دومین اعزامشان به سوریه هنگام خداحافظی در اتاق نازنین فاطمه را بست و گفت نمی خواهم فاطمه را ببوسم .

 حالتی بود که انگار در و دیوار خانه نمی گذاشتند برود.

 فضای خانه سنگین بود و وقتی آقا مهدی رفت من  وارد منزل شدم و شروع کردم به گریه کردن که ۱۷ روز بعد شهید شدند .

من تمام این ایام گریه می کردم و با خودم می گفتم زشت است نباید گریه کنم و مقاوم باشم تا اینکه یک شب آقا مهدی بهم زنگ زد و گفت نگران نباش ، من دارم جایی می روم و سه چهار روز دیگر بر می گردم و خودم به شما خبر می دهم .

که دقیقا سه چهار روز بعد بهم خبر دادند آقا مهدی شهید  شده اند . آن زمان خواهرم بهم گفت همسرت زخمی شده است من گفتم نه امکان ندارد آقا مهدی شهید شده است چون همیشه بهم می گفت دعا کن نه زخمی بشم و نه اسیر بلکه شهید شوم

درباره اطمینان از شهادت آقا مهدی هم باید بگویم که همکاران ایشان گفتند که پشت بیسیم به ما گفت که دو تا تیر خورده است و خونریزی شدیدی دارد و ما احساس کردیم سومین تیر را هم خورد زیرا سه تا یاحسین گفت و  دیگر صدایی از مهدی نشنیدیم و متوجه شدیم که شهید شدند . فردای آن روز هم النصره تصاویر کشته های ایران را منتشر کرد.

زندگی مشترک ده ساله ام با مهدی سراسر رضایت بود و خاطره و عشق و شور. از مهدی راضی بودم امیدوارم خدا از او راضی باشد ، انشااله که در مراحل رشد نازنین فاطمه یک و نیم ساله ام، روح پاکش یاورم باشد.

/انتهای متن/

درج نظر