عقیله یزید را بر تخت خلافت حقیر کرد
کاروانسالار که با کاروان اسیران به شام رسید، روز شامیان را سیاه کرد و کاخ دمشق را بر سر قبیله جور خراب، وقتی زبان به سخن گشود. عظمت سخنان بر حقِ او، یزید را مغلوب کرده بود. یزید بر تخت خلافت حقیر شده بود، در دل گویی ترس عجیبی داشت و راه چاره نه! تا به حال هیچ زنی را اینگونه ندیده بود…
همهمه ی جمعیت چیزی از شور و تمرکز او نمی کاست، نگاه ها همه به سمت او بود، برخی با کینه، برخی با تعجب و برخی با احسنت به او می نگریستند.
تا زبان گشود به سخن، جمعیتِ حاضر، علی ( ع ) را دید، گویی فاتح خیبر مقابل آنان ایستاده و فریاد برمی آورد که وای بر شما!
این زن چطور اینگونه سخن می گوید! معجزه است… وای بر ما که او نوه پیامبر خداست… کم کم زمزمه ها بلند می شد… صدای پرطنین این زن، هر غافلی را از خواب خرگوشیِ جهل و غفلت بیدار و هوشیار می کرد، گویی ستون های کاخ به سجده درآمده بودند… این بانو فرزند علی (ع) و زهرا(س) است، مگر مادرش را از یاد برده اید! او اصیل زاده و فرزند فصیحان است، سخنوری در این خاندان نهادینه است … اصلا مگر می شود سخن حق باعظمت و شکوهمند نباشد…
عظمت سخنان بر حقِ او، یزید را مغلوب کرده بود. یزید بر تخت خلافت حقیر شده بود، در دل گویی ترس عجیبی داشت و راه چاره نه! تا به حال هیچ زنی را اینگونه ندیده بود…
“یابن الطلقاء ! گویا زمان تو را با خود برده! فراموش کرده ای که سند آزادی خاندان تو به دست جد ما امضا شد! خود را چگونه می بینی که جرأت می کنی به سر برادرم اهانت کنی!
فرزند بدکاره ها و جگرخواره ها ! شرم نمی کنی که حرم رسول الله اینگونه بی حرمت شوند و کنیزکان تو در پرده باشند!
به کلام الله سوگند که : « گمان نکنند آنان که کافر گشته اند، این که ما آنها را مهلت می دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی درپیش است، دردناک و جانسوز…»
به کلام الله سوگند که پشیمانی تو بعد از این سودی نخواهد داشت و تو و اطرافیان و حامیان تو بدترین سرنوشت ها را خواهید داشت…”
سکوی اسکان اسیران
هنوز تصویر آن مسجد با ستون های بلند و سقف های مرتفع که بر شکوه آن می افزود، در خاطرم مانده است. وقتی وارد مسجد شدیم، راهنمای کاروان به سکویی اشاره کرد که محل اسکان اسرای کربلا بوده، سکویی در مسجد یا کاخ اموی در دمشق! همان کاخ سبز رنگ ِمعروفی که در شام بود و خطبه های بی نظیر بانوی کربلا، زینب (س)، آن را به لرزه درآورد.
وقتی به دیوارها و ستون ها و سقف ها نگاه می کنی، گویی عظمت معماری آن تو را فرا می گیرد! چطور یک بانوی داغدار بین آن همه جمعیت و در حضور یک حاکم باده نوش و چشم های ناپاک ِ ملازمانش، اینگونه فصیح سخن می گفت! چه زیبا رسوا کرد آن قبیله ی ظلم و جور را.
بی دلیل نبود که فرزند برادر، عمه را عالمه ی بدون معلم می خواند، بیراه نیست که حسین(ع) در اوج بلا، دل خوش دارد به دعای نماز شبِ خواهر…
پرستاری که پرستاری می خواست
زینب(س) همان مادری است که فرزندانش را به مسلخ عشق فرستاد، او که در اوج مصیبت و بلا، زیباترین تعبیر را در ذهن ها ثبت کرد « جز زیبایی ندیدم!»
عقیله العرب، فخر زنان بنی هاشم، پرستار صبور کربلا که خود پرستاری می خواست برای مرهم زخم هایش… شیر زنی که یادگارهای آل رسول را محافظت می کرد، همان بانویی که کربلا را در تاریخ جهان ماندگار کرد! تاریخ جهان…
امیدِ دل برادر، سایه سر کاروان در اوج مصیبت، صبور بانویی که هنوز قابیلیان را از او هراس است! همان تکفیریان و یزیدیانی که در ابتدای توطئه ی سوریه، به حریم حرمش هجوم آوردند و به خیال خام خود قصد هتک حرمت حرم را داشتند
و…
این ها همه زینب (س) است و زینب(س) همه ی این ها نیست.
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
/انتهای متن/