برای تحصیل این دختر فال فروش هم فکری کرده ایم؟
داستان آناهیتا و دوستان فال فروش و آدامس فروش و گل فروشش مثل دختر کبریت فروش افسانه نیست، واقعیت همین شهر پر سر و صدای ماست که مخصوصا در روزهای اول مهر دوباره باید نگاه شان کرد با کوله پشتی پاره وکفش کهنه و …
روزهای پایانی شهریور بود، شهر زیر زمینی تهران پر از هیاهو و شلوغی و همهمه بود، دستفروشانی که از هیاهوی شهر بالایی به کنج واگن های زنانه مترو پناه آورده بودند، هر یک چیزی می فروختند. آناهیتا دخترک دستفروش مترو با آن قد کوتاه و اندام نحیفش از میان جمعیت انبوه مترو عبور می کرد و سعی داشت که خانم های مترو سوار را قانع کند تا از تل های او بخرند چند دخترک کوچک دیگر در مترو، فال و آدامس و جوراب می فروختند و در این میان بودند دختران همسال آنها که کیف مدرسه نویی را که آن روز با مادرشان خریده بودند، بر دوش داشتند و با نگاهی که علامت های سؤال در آنها موج می زد دختران دستفروش را نگاه می کردند.
آناهیتا به نزدیک من رسید، نمی دانم چرا به محض دیدنش به یاد کودکی ها و آرزوهای خواهر زاده ده ساله ام افتادم. شاید به خاطر اینکه فهمیدم که آناهیتای قصه ما هم 10سال بیشتر سن ندارد. جلویم ایستاد و یکی از تل هایش را مقابلم گرفت و گفت: خاله شما تل نمی خواهید؟ بی اختیار دستم به سمت کیفم رفت و یک تل از آناهیتا خریدم.
صدایش کردم، اسمش را پرسیدم و گفتم: تو مدرسه می روی؟
گفت: باید بروم کلاس چهارم اما نمیدانم که امسال بتوانم یا نه؛ هنوز پولم برای خرید مانتو و کیف و کفش و کتاب کافی نیست.
کفش های کهنه و کیف نیمه پاره اش را نشان داد و گفت نمی دانم شاید مجبور باشم امسال را هم با همین ها سر کنم …
داستان آناهیتا، داستانی است که این روزها در این شهر بیشتر و بیشتر و بیشتر دیده و شنیده میشود، داستان آناهیتا و دوستان فال فروش و آدامس فروش و گل فروشش مثل دختر کبریت فروش افسانه نیست، واقعیت همین شهر خاکستری پر سر و صداست که بعضی مسئولینش درگیر املاک نجومی، حقوق های نجومی و… است اما کودکان و دختر بچه هایش کودکی شان را در کف راهروهای مترو تجربه می کنند و تحصیل می نمایند.
شاید در کمتر کشوری مانند ایران، هزاران، هزار نهاد و ارگان و موسسه خیریه وجود داشته باشد، شاید در کمتر کشوری مانند ایران در طول سال، جشن نیکوکاری و عاطفه ها و امثال این برگزار شود اما این جای صد افسوس و حسرت دارد با وجود همه اینها هر روز بر شمار کودکانی که از زهر تلخ فقر، دنیای کودکانه شان، گزنده و تاریک می شود افزوده می شود.
شای برای همین است که این روزها دیگر مردم خود دست بکار شده اند .کافی است سری در تلگرام و ایسنتاگرام و سایتها و شبکه ها بزنیم تا بفهمیم که هزاران هزار نفر از مردم با دیدن محرومیت کودکان در سن تحصیل دور و بر شان خود آستین همت بالا زده اند، در روزهای پایانی آخرین ماه تابستان، بسیار دیدم و شنید م، حرکتهای مردمی را که بپا خاسته اند تا این کودکان روزهایی را که باید صرف آموختن و شادمانه زندگی کردن کنند در جایی مثل کف راهروهای مترو و سنگفرشهای خیابان در جستجوی فردا نباشند.
اما یک سوال مهم تر هم مطرح است:
به راستی این موج فزاینده فقر ریشه در چه دارد و خیل عظیم زنان و دختران و مردانی که دادشان از فقر بلند است و بهانه ایجاد گروها و تشکل ها و حرکتهای مردم نهادی چون عمار و کوله پشتی و دستان گره گشا و خشتی برای بهشت و … شده اند، بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه از پیروزی انقلاب چرا هنوز چاره اساسی نشده و بلکه گاه رو به گسترش است؟ دولتمردان و مسئولین حکومتی دراین مورد چه چاره و فکری دارند؟.
همین حرکتهای مردمی و این خیل عظیم آدمها که با گذران زندگی شان دست به گریباناند، یک هشدار برای کسانی است که سکان ازگان هایی مثل کمیته امداد، بهزیستی و… دردست دارند.
تا کِی ما باید شاهد باشیم صحنه ناهنجار این دختران با کفش های کهنه، کیف های پاره و …را که فقط به مدد حرکت های مقطعی و گاه و بی گاهی که توسط نهادهای مردمی و ارگان های مختلف حمایتی برای محرومیت زدایی صورت می گیرد، قرار است چاره برایش پیدا شود؛ چاره ای موردی و مقطعی؟
دختران فال فروش و گل فروشی که روز به روز بیشتر و بیشتر می شوند پرده از این واقعیت نامیمون بر می دارند که دولت و مسئولین نه تنها نتوانسته اند کمکی موثر و اساسی به رفع فقر و نیازمندی در کشور کنند، بلکه بنظر می رسد هر روز بر شمار افراد زیر خط فقر افزوده می شود.
شاید دستان خیر خواه و نگاه انسان دوستانه هزاران هزار بانیان حرکت های مردمی لحظه ای از رنج محرومین جامعه کم کند اما این یک حقیقت است که این رنج به یک مرهم التیام نمی یابد. برای این زخم باید در پی یک درمان اساسی بود.
/انتهای متن/