با اولین قدم آزاده ها بر خاک ایران خستگی هایم تمام شد
او لقب”مادر آزادگان” را دارد .
دوران جنگ، اسارت، تحمل دوری از عزیز اسیر و بی خبری از رزمنده گم شده خیلی سخت بود و از از زنانی بود که با تمام وجود تلاش می کرد که این سختی ها را برای خانواده های اسرا و مفقودین آسان تر کند. پای صحبت هایش نشستیم به بهانه روز آزادگان.
هشت سال ایستادگی در برابر رژیم عراق جز با شجاعت و از خود گذشتگی مردان سرزمین مان ممکن نبود، اما بی انصافی است اگر از همه مسائل و جنبههای مختلف جنگ، ایثار و فداکاری های سربازان و مبارزین سخن گفته شود و از مقاومت و ایثار زنان حرفی به میان نیاوریم. بهجت افراز بود یکی از بانوانی است که در دوران جنگ صبورانه به امور اسرا و مفقودین در سازمان هلال احمر رسیدگی می کرد و تمام سعی اش را برای گرفتن خبری از آنها و آزادی شان و همچنین رسیدگی به امور خانواده های شان به کار می برد.
پای صحبت های قشنگ و دلنشین بهجت افراز نشستیم تا از یک تاریخ خاطره برای مان بگوید.
شروع کار در هلال احمر
بهجت افراز از جنگ و نقش خودش در آن می گوید:
جنگ که شروع شد، من در تب و تاب آن بودم که بتوانم برای رزمندگان کاری انجام بدهم. مرد که نبودم اسلحه دست بگیرم و به منطقه بروم. جمع آوری کمک های نقدی و غیر نقدی مردمی برای جبهه هم مرا راضی نمی کرد. شاید برای همین بود که وقتی اوایل سال 63 آقای دکتر وحید دستجردی رئیس هلال احمر پیشنهاد کار جدیدی را به من داد، دلم لرزید و پایم سست شد. در دم یادم آمد که به دفعات از خداوند خواسته بودم که برایم شرایط را طوری فراهم کند که بتوانم مستقیما در جنگ نقش داشته باشم و تجربیات 32 سال کار فرهنگی ام را جای مناسبی به کار بگیرم.
پیشنهاد آقای دکتر وحید دستجردی به خانم بهجت افراز این بود که ایشان پاسخگوی خانواده های اسرا و مفقودین در هلال احمر بشود و به مسائل خانواده های آنها هم رسیدگی کند. قبول این شغل از سوی خانم افراز او را به خواسته اش که انجام کاری برای رزمندگان و جنگ بود، رساند.
پیگیری وضعیت اسرا
زن همیشه یاور رزمنده ها در ادامه می گوید:
کارم را در دفتر هلال احمر آغاز کردم. ابتدا کارمان این بود، که به خواسته های عده ای که همسر، فرزند و برادرشان گم شده بودند و هر روز به اداره می آمدند، رسیدگی کنیم. هرچه جنگ بیشتر ادامه پیدا می کرد، مراجعات ما هم افزایش می یافت. با هر حمله، هجوم خانواده های مفقودین و اسرا به اداره بیشتر می شد. هر کس از هر جای ایران می دید که خبری از عزیز جبهه رفته اش نیست، می آمد اداره ی ما. ما هم در ابتدا فرم هایی را – که به آن فرم جستجو گفته می شد – تو وسط خانواده های مراجعه کننده پر شده بود، به انگلیسی ترجمه می کردیم و می فرستادیم برای نماینده صلیب سرخ در تهران. آنها هم فرم را می فرستادند ژنو که از آنجا برای نماینده صلیب سرخ در بغداد فرستاده شود و آنها پیگیری کنند و ببینند که آیا این شخص در کشور عراق اسیر شده است یا نه.»
آرام کردن خانواده اسرا و مفقودین
از کارهای دیگرش این طور تعریف می کند:
آرام کردن خانواده های اسرا و مفقودین که به ما مراجعه می کردند، یکی از کارهای ما بود. آنها برای گرفتن خبری از عزیزشان بی تابی می کردند. صدای گریه، زاری، فریاد، ناله و ناراحتی در دفتر ما همیشه همواره بلند بود. باید با یک حس همدلانه به درد دل مراجعین گوش می کردیم و سعی می کردیم با برآوردن خواسته هایشان بار غم آنها را تا حدودی کم کنیم. ذره ای از ناراحتی شان کم کنند. اگر این خانواده ها به تهران می آمدند و احیانا مریض می شدند و به بیمارستان می رفتند، برایشان آمبولانس می فرستادیم تا برای رفتن به شهر های شان کمک شان کند. اگر مسکن شان به تعمیر نیاز داشت برای تعمیر پولی در اختیارشان می گذاشتیم.
شش میلیون نامه رد و بدل کردیم
در مورد روال پیگیری کار اسرا توضیح می دهد:
در آن زمان گاهی صلیب سرخ بعد از بازدید از محل اسرای ایرانی، برگه هایی به اسرا می داد تا برای خانواده های خود نامه بنویسند. اگرچه بیشتر این نامه ها توسط سانسورچی های عراقی سانسور و یا مطالبی به آنها اضافه می شد ولی همین هم برای گرفتن خبری از آنها غنیمت بود. خیلی تلاش می کردیم برای رسیدن این نامه ها به دست خانوادهایشان. زمانی هم که نامه ها به دست ما می رسید، ما نهایت سعی مان را می کردیم که آنها را هرچه زودتر به دست صاحبان شان برسانیم و در خوشحال کردن دل های نگران آنها سهمی داشته باشیم. در عرض 10 سال یعنی از شروع جنگ تا آزادی اسرا ما در اداره حدود شش میلیون نامه از طرفین رد و بدل کردیم و این در صورتی بود که تقریبا نیمی از 40 هزار اسیر ما ثبت نام شده بودند و از حضور بقیه اسرا در اسارت تنها در ایام آزادی شان خبردار شدیم.
لحظات پر اضطراب
این مکاتبات اتفاقات ریز و درشت بسیاری را با خود به همراه داشت. یکی از این اتفاقات رسیدن اطلاعات فردی، عکس پیکر، گواهی شهادت، نام قبرستان و شماره قبر اسیر یا مفقودی بود که در اردوگاه به شهادت رسیده بود. هیچ موقع فراموش نمی کنم اضطراب آن لحظات را. از طرف صلیب سرخ می آمدند، پاکت حاوی اطلاعات شهدا را می گذاشتند روی میز و می رفتند. بعد از باز کردن پاکت در اتاق من قیامتی به پا می شد. اول نگاه می کردیم که از خانواده های اسرا و مفقودین کسی داخل راهرو نباشد و ما را در این وضعیت نبیند که روحیه اش از دست برود و فکر کند در مورد عزیزش خبری آورده اند، بعد عکس اجساد مطهر دسته گل های پرپرمان را در می آوردیم و مثل ابر بهار پای هر عکس و پرونده ساعت ها اشک می ریختیم. با هر جان کندنی بود موارد رسیده را مطالعه می کردیم و آدرس و شماره خانواده های شان را درمی آوردیم و با آنها تماس می گرفتیم.
پایان انتظار
از آخر جنگ به عنوان خاطره ای شیرین این طور تعریف می کند:
سرانجام جنگ پس از حدود هشت سال در مرداد ۱۳۶۷ با قبول آتش بس از سوی دو طرف تمام شد اما همچنان اسرا در بازداشتگاه های عراق به سر می بردند. آخر آرزوی ما و خانواده های اسرا در تمام روزها و سال های سخت، آزادی اسرا بود. سرانجام صدام پس از گذشت دو سال از اتمام جنگ با آزادی اسرای ایرانی در 26 مرداد 1369 موافقت کرد.
یادمان می اید که ما برای استقبال از اسرا به همراه همسر شهید تندگویان و سه نفر از همراهانش راهی مرز خسروی شدیم.
برای ما این همه چشم انتظاری و خون دل خوردن بالاخره داشت به آخر می رسید. خاطرات تلخ و شیرین سال های خدمت در اداره اسرا و مفقودین داشت یکی یکی مثل یک فیلم سینمایی از جلوی چشمانم رد می شد. تصاویر پدران، مادران، همسران و خانواده های اسرا بدون وقفه در نظرم مجسم می شد و صدای گریه ها و ناله هایشان در گوشم زنگ می زد.
با اولین قدمی که اولین آزاده بر خاک ایران گذاشت، تمام خستگی های روحی و جسمی چند سال خدمتم در اداره، از تنم بیرون رفت. اینکه می دیدم دعاها و تلاش هایمان بالاخره به ثمر نشسته، تا آخر عمر شرمنده خانواده های این عزیزان نشدیم، اینکه با وجود تمام سختی ها، فشارها و شکنجه های متفاوت روحی و جسمی، بچه هایم را در نهایت سلامت روح و نشاط روان می دیدم، اینکه بالاخره نتیجه دعوت به صبر کردن هایم از خانواده های این عزیزان پربار و پرثمر می دیدم، همه و همه چنان آرامشی برای قلبم به ارمغان آورد که تا کنون مثل آن را تجربه نکرده ام.
منابع:
چشم تر، فاطمه دوست کامی، قم، پیام آزادگان، 1390.
خاطرات خانم بهجت افراز (ام الاسراء)، حکیمه امیری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378.
خانم افراز پيام حضرت امام(ره) را در فرودگاه مهرآباد براي جمعي از آزادگان كه به تازگي به ميهن برگشتهاند میخوان.
/انتهای متن/