شلاق اعتراض یک دلقک به نازیسم و کلیسای کاتولیک
کتاب “عقاید یک دلقک” نوشته “هاینریش بُل” داستان زندگی دلقکی است که از راه سرگرم کردن مردم روزگار را می گذراند ولی در واقع این دلقک، تصویری معترضانه ایست نسبت به ایدئولوژی نازیسم که آتش جنگ جهانی را روشن کرد و در آن جان و مال مردم بسیاری را سوزاند و مذهبی که در مقابل چنین جنگ افروزی بزرگی فقط سکوت کرد.
وقتی برای اولین بار کتاب عقاید یک دلقک را از یکی از دوستان به امانت گرفتم فکرش را هم نمی کردم که خواندنش تا این حد برایم جالب و حسم نسبت به کتاب این قدر متفاوت از خیلی کتاب های دیگر باشد. قبلا شنیده بودم که هانریش بل از آن نویسنده های دو آتشه ضد جنگ و خونریزی به معنای معمول جنگ است؛ اما بعد از خواندن کتاب عقاید یک دلقک متوجه شدم که محدوده ی ضد جنگی هانریش بل تنها جنگ با سلاح را بر نمی گیرد، بلکه او یکی از مخالفان پرو پا قرص اوضاع سياسي زمان خودش و كليساي محافظه كار بوده است و در واقع عقاید یک دلقک را هم با خشم و اعتراضی که نسبت به كليساي كاتوليك دارد، نوشته است.
.
داستان
داستان کتاب “عقاید یک دلقک” درباره دلقكي به نام “هانس شينر” است. او فرزند كارخانه دار معروفي است كه به ثروت پدر، پشت پا زده و زندگي ساده اي را در پيش گرفته است.هانس مدت پنج سال است که در مجامع مذهبي با سخنان طنز آميز خود، تماشاگران را سرگرم مي كند.
هانس فکر می کند که از بیماری های زیادی از جمله افسردگی، سردرد و تنبلی رنج می برد. ضمن این که او از این که تنها زنی که بشدت دوستش داشته، ترکش کرده، بشدت رنج می برد. در واقع او تنها قادر است خودش را در کنار ماری( زن محبوبش) تصور کند و نه هیچ زن دیگری. ماری دختری کاتولیک است و علیرغم احساس گناه شش سال با هانس زندگی کرده است، بدون اینکه ازدواج کرده باشند زیرا هانس دلقک اعتقادی به ازدواج روی کاغذ نداشت و همچنین نمی خواست مجبور باشد فرزندانش را کاتولیک بار بیاورد.
داستان کتاب عقاید یک دلقک از جایی شروع میشود که ماری با یک یادداشت هانس دلقک را برای همیشه ترک گفته تا با فردی کاتولیک ازدواج کند و خود را از زیر بار عذاب وجدان و احساس گناه نجات دهد. این اتفاق ضربهی بسیار شدیدی به دلقک وارد می کند. درهمان زمان هانس حین اجرای روی صحنه آسیب می بیند و با مشکلات مالی فراوانی هم روبرو می شود. رفته رفته اختلالات روانی و مالیخولیایی در شخصیت هانس پدیدار می شود و داستان با واگوییهای دلقک مستأصل ادامه پیدا می کند که گاه شرح زمان حال است و گاه به گذشته اش با ماری نقب می زند…
.
کتابی ضد همه نوع جنگ و بی عدالتی
هاينريش بل در این کتاب با صراحت می گوید که از نظر او كليسا درسده گذشته به مردم آلمان خيانت كرده و با سكوت خود در برابر اعمال غير انساني هيتلر و ایدئولوژی نازیسم، عملا از ظالمان حمايت كرده است. آوردن شخصیت هایی مثل ماری و دلقک در این داستان به خوبی احساسات دو گانه نفرت و عشق بل را نسبت به مذهب و کلیسا بیان می کند.
کتاب عقاید یک دلقک در زمان انتشارش با انتقاد هاي بسياري مواجه شد که البته با توجه به درونمایه اش مشخص بود که چنین مخالفت هایی با آن به وجود می آید ولی در نهایت با گذشت زمان کتاب عقاید یک دلقک اهميتي تاريخي پيدا كرد. انتقاد بل از كليسا در واقع فریاد میلیون ها انسانی است که بی گناه زندگی شان را در جنگی بی ثمر از دست دادند و کلیسا هیچ کمکی در جلوگیری از این جنگ ها و حتی مهارش نکرد و این درد اصلی بل در تمام داستان هایش است.
.
بی اعتمادی نسبت به دین و دولت
یکی از نکات قابل توجه کتاب به نظر من بازه زمانی است که در آن زندگی این دلقک به تصویر کشیده شده است. شرایط اجتماعی مردم تحت سلطه ی هیتلر و پس از دوران جنگ در این کتاب به قدری قابل لمس است که مخاطب به راحتی می تواند خود را جای شخصیت های این داستان بگذارد، بدون اینکه به خاطر تفاوت زمانی و مکانی گیج و سر در گم شود.
با توجه به اینکه بل خودش یکی از بازماندگان جنگ است این نفرت و بدبینی به حکومت وقت و کلیسا کاملا در نگاهش قابل درک است. او به خاطر تمام سختی ها و رنج هایی که خودش و هموطنانش متحمل شدند، معترض است و تیر اعتراضش هم متوجه حکومت حاضر و مذهب مسیحیت کاتولیک است؛ حکومتی که به طمع جهانگشایی و به تقلید از بقیه کشورهای اروپایی که بخش هایی از جهان را مستعمره خود کرده بودند، آتش جنگی جهانی را روشن کرد و خیل عظیمی از مردم را به چنگال هلاکت و مرگی بی ثمر انداخت و مذهبی که این جنایات را در سکوت نظاره کرد.
.
هنر را یا گران می خرند یا ارزان
قسمت های زیبایی از کتاب را با هم بازخوانی می خوانیم:
- مدت هاست که دیگر با کسی درباره ی پول و هنر حرف نمی زنم. هر وقت که این دو با هم برخورد می کنند، یک جای کار لنگ است. هنر را یا گران می خرند یا ارزان. در یک سیرک سیار انگلیسی دلقکی را دیدم که کارش بیست برابر و هنرش ده برابر من ارزش داشت، و روزانه کمتر از ده مارک می گرفت: اسمش جیمز الیس بود و نزدیک پنجاه سال داشت، و وقتی او را به شام دعوت کردم-غذا عبارت بود از املت گوشت خوک، سالاد و شیرینی سیب- حالش به هم خورد. او در عرض ده سال گذشته این مقدار غذا را در یک وعده نخورده بود. از وقتی جیمز را دیده ام دیگر درباره ی پول و هنر با کسی حرف نمی زنم.”
- هرگز نباید سعی در تکرار لحظه ها داشت.باید آن ها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد.
گمان نمی کنم هیچ انسانی در دنیا قادر به درک یک دلقک باشد. حتی یک دلقک هم نمی تواند دلقک دیگری را خوب بشناسد چون در این رابطه رشک و حسد نقش بزرگی را بازی می کنند.
برای هنر، یا کمتر از آنچه در خورش است پرداخته شده و یا بیشتر از آن.
به اعتقاد من،عصر ما تنها شایسته یک لقب و نام است: عصر فاحشه. مردم ما به تدریج خود را با فرهنگ فاحشه هاعادت می دهند.
- صدای حاضرین باغ گاه خیلی بلند می شد ، طوری که آسمان را می شکافت و از فراز حصار باغ می گذشت و به خانه همسایه ها می رسید ، فریاد هایی که هرگز دلیل درستی نداشتند و صرفاً به خاطر مسائل پوچ و بیهوده بودند : به طور مثال وقتی یک نعلبکی می شکست ، توپی شاخه گل ها را خم می کرد ، دست کودکی سنگریزه به سوی اتومبیل جلا داده شده پرتاب می کرد و یا وقتی فواره های آب لباسی تازه شسته و اتو شده را خیس می کردند اما فریادهایی که به خاطر کلاهبرداری ، زنا و سقط جنین باشند مجاز نبود به گوش در و همسایه ها برسد و اگر موردی هم پیش می آمد ، یک نفر ملامت کنان می گفت :
“آخ گوشهایت خیلی حساس شده اند ، باید فکری به حالشان بکنی “
نه ماری تو نباید گوشهایت را از شنیدن این فریادها محروم کنی.
/انتهای متن/