می‌توان با این خدا پرواز کرد

روزهای نخستین اردیبهشت، یاد و خاطره شاعری را زنده می‌کند که نه‌تنها از میلادش طبیعت جشن گرفت بلکه از مرگش دنیای شعر و شاعری در عزا و ماتمی همیشگی فرورفت.
قیصر امین پور شاعر اردیبهشتی ادبیات معاصر، بزرگ شاعری بود که از دل سرود و از دل نوشت.

0

برخی شاعر هستند و شعر می گویند اما برخی‌ها شاعری را اعتبارند، بعضی‌ها شعرهایشان سخت است و برای خواندن شعرهایشان دانش ادبی فراوان می‌خواهی، اما بعضی‌ها شعرهایشان ساده و روان و صمیمی است این بعضی‌ها قلم در دوات خیال خود می‌زنند و شعر میگویند و شعر می‌گویند و شعر تا شکوفه‌های فروردینی درختان با ملودی شعرهایشان فروریزند و درختان جامه اردیبهشتی خویش را بپوشند

بعضی‌ها برای همین در اردیبهشت تولد یافته‌اند.

اردیبهشت تنها به خاطر لطافت طبیعتش نیست که دوست‌داشتنی است، بلکه دلایلی دیگری هم وجود دارد که بهشت گونه‌ترین ماه سال است. اردیبهشت در خود رویش‌هایی دارد که امتداد بهار بودند و مرگشان تداوم زمستان.

روزهای نخستین اردیبهشت، یاد و خاطر شاعری را زنده می‌کند که نه‌تنها از میلادش طبیعت جشن گرفت بلکه از مرگش دنیای شعر و شاعری در عزا و ماتمی همیشگی فرورفت.

قیصر امین پور[1] شاعر اردیبهشتی ادبیات معاصر، بزرگ شاعری بود که از دل سرود و از دل نوشت.

به بهانه میلادش، به دنیای شعرهایش سری می‌زنیم.

پیش از اینها فکر می کردم خدا

خانه ای دارد میان ابرها   
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
پایه های برجش از عاج وبلور 
بر سر تختی نشسته با غرور 
ماه برق کوچکی از تاج او 
هر ستاره پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان
رعد و برق شب صدای خنده اش 
سیل و طوفان نعره توفنده اش
دکمه پیراهن او آفتاب 
برق تیغ و خنجر او ماهتاب
هیچکس از جای او آگاه نیست
هیچکس را در حضورش راه نیست
پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان دور از زمین
بود اما در میان ما نبود
مهربان و ساده وزیبا نبود
در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست
آب اگر خوردی، عذابش آتش است
هر چه می پرسی، جوابش آتش است
تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند
کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند
تا خطا کردی عذابت می کند
در میان آتش آبت می کند
با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم پر ز دیو و غول بود
نیت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا 
هر چه می کردم همه از ترس بود 
مثل از بر کردن یک درس بود 
مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
مثل تکلیف ریاضی سخت بود

 ****  
تا که یکشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر
در میان راه در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا
زود پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه خوب خداست!
گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند
با وضویی دست ورویی تازه کرد
با دل خود گفتگویی تازه کرد
گفتمش پس آن خدای خشمگین 
خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟
گفت آری خانه او بی ریاست
فرش هایش از گلیم و بوریاست
مهربان وساده وبی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است
می توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد 
می شود درباره گل حرف زد 
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد 
چکه چکه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
می توان با او صمیمی حرف زد 
مثل یاران قدیمی حرف زد
میتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بی الفبا حرف زد
میتوان درباره هر چیز گفت
می شود شعری خیال انگیز گفت…
*****
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست 
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر…

[1] – قیصر امین پور (زاده ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ – درگذشته ۸ آبان ۱۳۸۶) از خطه جنوب بود و نویسنده، مدرس دانشگاه و شاعر معاصر ایرانی. از آثار وی می‌توان به گزینه اشعار، مجموعه شعر گل‌ها همه آفتابگردان‌اند و دستور زبان عشق اشاره کرد. دستور زبان عشق آخرین دفتر شعر قیصر امین پور بود که تابستان ۱۳۸۶ در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش‌ها، در کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید.

/انتهای متن/

درج نظر