عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
فکرش را بکن، بهار باشد، روزهایی که هوا پر شده از عطر گل ها و بوی علف های تازه، حس شاعرانگی هم آمده باشد بخاطر روز سعدی، طبع شاعرانه آدمی در این فضا فقط یک مسمط دلنشین از بهار ادبیات معاصر ایران محمدتقی بهار را کم دارد که در رثای سعدی خوشسخن سروده است.
هنرمندان و هنرآفرینان بسیارند، شاعران و ادیبان بسیارند و بهوفور میتوان در زبان فارسی شاعرانی را یافت که قلم در عشق زدند و از جان سرودند. یکی از دانشجویان در حال ارائه کنفرانس بود فکرش را بکن، بهار باشد، روزها بوی شعر و گل احساس بدهد، در کلاس سعدی شناسی نشسته باشی و درحالیکه درختهای بهاری حیات دانشکده ادبیات را از پنجره نگاه میکنی، مسمط[1] دلنشینی از بهار ادبیات ایران محمدتقی بهار[2] را در رثای سعدی خوشسخن صاحب سخن بشنوی همه اینها در کنار همطبع را آماده میکند که شاعرانه شود و در دنیای غزلها و سخنها و لطافت غرق، کنفرانس تمام میشود، دانشجو بیت آخر شعر بهار را در مدح سعدی میخواند: « عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند داستانی است که بر هر سر بازاری هست »
روز بزرگداشت سعدی شیراز میهمان شاعرانههای دلنشین محمدتقی بهار باشیم؛ و بهار را بهارانه ترین تجربه کنیم.
سعدیا! چون تو کجا نادره گفتاری هست؟
یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست؟
یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست؟
هیچم ار نیست، تمنای توام باری هست
« مشنو ای دوست! که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست »
لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس
به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس
پایبند تو ندارد سر دمسازی کس
موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس
« به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست»
بیگلستان تو در دست به جز خاری نیست
به ز گفتار تو بیشائبه گفتاری نیست
فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست
ای که در دار ادب غیر تو دیاری نیست!
« گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست »
دل ز باغ سخنت ورد کرامت بوید
پیرو مسلک تو راه سلامت پوید
دولت نام توحاشا که تمامت جوید
کآب گفتار تو دامان قیامت شوید
« هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را، بر منش انکاری هست »
روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم
شب نباشد که ثنای تو مکرر نکنم
منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم
نزد اعمی صفت مهر منور نکنم
« صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبت گل خاری هست»
هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
« باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبله عطاری هست »
سعدیا! نیست به کاشانه دل غیر تو کس
تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس
ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس!
«نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست »
کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود
بیت معمور ادب طبع بلند تو بود
زنده جان بشر از حکمت و پند تو بود
سعدیا! گردن جانها به کمند تو بود
« من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست »
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند
طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند
اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند
وآن که او را کند انکار، به شیطان ماند
« عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند
داستانی است که بر هر سر بازاری هست »
[1] – مُسَمَّط از قالبهای ابداعی پارسیزبانان است که بنا بر اختیار شاعر، از چندین بخش تشکیل میشود. بدینصورت که در هر بخش، همهی مصراعهای آن بخش غیر از مصراع پایانی آن بخش باهم همقافیهاند. در مسمط هر بخش را “رشته”و مصراع پایانی هر بخش یا رشته را “بند”میگویند. زیبایی مسمط در این است که مصراع پایانی بخش اول، با مصراع پایانی بخشهای دیگر همقافیه است. برخی از مسمطها تضمینی از یک غزل مشهور است؛ مانند مسمط مسدس بالا از ملکالشعرای بهار که تضمینی بر غزل سعدی است.
[2] – محمدتقی بهار (۱۶ آبان ۱۲۶۵–۲ اردیبهشت ۱۳۳۰) ملقب به ملکالشعرا و متخلص به «بهار»، شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار، تاریخنگار و سیاستمدار معاصر ایرانی بود. آثار منثور و منظوم بهار متنوع است و انواع شعر سنتی و اشعار به زبان محلی، تصنیف و ترانه، مقالهها و سخنرانیهای سیاسی و انتقادی، رسالههای تحقیقی، نمایشنامه، اخوانیات و مکتوبات، تصحیح انتقادی متون، ترجمههای متون پهلوی، سبکشناسی نظم و نثر، دستور زبان، تاریخ احزاب، مقدمه بر کتابها و حواشی بر متون بهخصوص شاهنامهٔ فردوسی را در برمیگیرد.
/انتهای متن/