روح الله در دامن این سه زن پرورش یافت
در پرورش شخصیت روح الله خمینی، همان کسی که پایه گذار و رهبر بزرگ ترین انقلاب قرن شد، سه زن سهیم بودند: هاجر خانم مادرش، ننه خاور، دایه اش و صاحبه خانم، عمه روح الله که از او شخصیتی محکم، آگاه و شجاع ساختند.
روحالله الموسوی الخمینی در روز بیستم جمادیالثانی روز کوثر ولادت فاطمه زهرا (س) ۱۳۲۱ق/ ۱۲۸۱ش. چشم به جهان گشود. روح الله در خانوادهای متدین و اهل تقوی رشد پیدا کرد تا بتواند سالها بعد سرنوشت یک کشور را عوض کند.
هاجر خانم مادر روح الله
هاجر خانم، مادر روح الله دختر میرزا احمد مجتهد خوانساری از علما و مدرسان والامقام بـود که با آقا مصطفی که از شاگردان پدرش بود، ازدواج کرد. بعد از ازدواج به همراه همسرش که قصد بهره گیری از محضر علمای نجف را داشت، راهی آن دیار شد. در نجف خداوند اولادی به آنها اعطا میکند که نامش را «اولیاء خانم» میگذارند. آنها مدت پنج سال را در نجف سپری میکنند و بعد به دعوت مردم خمین به زادگاه خود باز می گردند.
ننه خاور دایه روح الله
هاجر خانم در خمین چهار فرزند دیگر به دنیا آورد تا نوبت به روح الله رسید. هاجر خانم برای این بچه شیر کم داشتند و دنبال یک دایه می گشتند که به این بچه شیر بدهد. بالاخره متوجه شدند کربلایی میرزا که یکی از خدمتگزاران آقا مصطفی بود، خانمی به نام خاور دارد و بچه کوچک آنها تازه فوت شده است، روح الله را به او می دهند تا شیر دهد. ننه خاور هم سریع وضو می گیرد و سوره اخلاص می خواند و به او شیر می دهد. بعدها همراه با رشد روح الله، وظیفه آموختن دو مهارت تیراندازی و شنا به روح الله هم برعهدۀ همسر ننه خاور قرار میگیرد.
صاحبه خانم و تربیت روح الله
هنوز بیـش از پنج مـاه از ولادت روح الـلـه نمى گذشت که خوانین تحت حمایت عمال حکومتی که طاقت تحمل حق طلبیهای آقا مصطفی را نداشتند، در مـسیر خمـیـن به اراک وى را بـه شهادت رسانـدنـد. بعد از شهادت آقا مصطفی سرپرستی و تربیت کودکان بر عهده هاجر خانم و صاحبه خانم خواهر آقا مصطفی قرار گرفت. صاحبه خانم بانوی عالم و با شهامتی بود. ایشان ابتدا با شکرالله خان که منزلش در روستای قره کهریز بود ازدواج میکند و از خمین به آنجا میرود. شکرالله خان و برادرش کریم خان در برابر ظلم حاکم آن ولاد قیام میکنند ولی طولی نمی کشد که در جنگ با آن حاکم شکست خورده و کشته میشوند. بعد از این واقعه صاحبه خانم با کوله باری از رنج به خمین باز میگردد و سالها بعد با ملا محمد کمرهای که از ملاکین خمین بود، ازدواج میکند. صاحبه خانم از این دو ازدواج صاحب اولادی نمیشود و بعد از شهادت برادر به منزل او میرود و مراقبت از فرزندان او را بر عهده میگیرد.
یکی از کارهای مهم صاحبه خانم پیگیری قصاص قاتلان آقا مصطفی بود.
وقتی مدتی از شهادت آقا مصطفی گذشت و خبری از قصاص قاتلین آن نشد، صاحبه خانم تصمیم گرفت برای دادخواهی به تهران بیاید. ایشان به همراه هاجر خانم و همهی بچهها، بجز روح الله که هنوز دوران شیرخوارگی اش به پایان نرسیده بود، به تهران آمد و مدت دو ماه در شمس العماره ماند و اتابک اعظم را به قصاص قاتلان مجبور کرد.
صاحبه خانم بارها بارها داستان تلخ شهادت برادرش و مبارزاتش با خوانین ظالم را برای بچهها بازگو میکرد و سعی میکرد با بیان این مطالب روحیه ایستادگی و مقابله در برابر ظالم را در آنها بالا ببرد. روح الله شجاعت را در اعمال عمهاش بارها دیده بود که یکی از آن برخورد صاحبه خانم در ماجرای زندانی کردن حسین خان بود.
حسین خان را آزاد کن
ماجرا از این قرار بود که یک روز حسین خان قره کهریزی از اقوام شکرالله خان، به دیدار محمد خان حاکم خمین رفت اما حاکم خمین دستور داد او را زندانی کنند. حسین خان، خان دو قریه بود و گویا مردی بی سواد و یاغی. وقتی صاحبه خانم متوجه زندانی شدن حسین خان شد به حاکم پیغام داد تا حسین خان را آزاد کنند ولی حاکم زیر بار نرفت.
بعد از مدتی یک شب تعدادی تفنگچی به سرکردگی علی جان خان برادر حسین خان به شهر آمدند و برج محل زندان حسین خان را محاصره کردند و با نگهبانان برج درگیر شدند. آنها توانستند نگهبانان را شکست داده به اتاقک زیر برج رفته و حسین خان را آزاد کنند. آنها به آزادی حسین خان بسنده نکرده و خواهان خون حاکم شدند و به صاحبه خانم گفتند که حاکم را تسلیم ما کن. حاکم هم از ترس در صندوقخانه مخفی شده بود. صاحبه خانم به آنها گفت تیراندازی را متوقف کنید تا من حاکم را بیاورم. وقتی انگشتها از روی ماشه کنار رفت؛ ایشان دست مرتضی برادر بزرگتر روح الله را گرفت و به صندوقخانه حاکم رفت و به او گفت که بیرون بیاید، محمد خان که مانند بچهها او را عمه خطاب میکرد، پاسخ داد عمه جان مرا میکشند. صاحبه خانم پاسخ داد: تا ما اینجا هستیم ترا نمیکشند.
و ادامه داد: من به تو گفتم حسین خان را آزاد کن؛ چرا نکردی؟
حاکم دست مرتضی را گرفت و گفت نمیگذارم او را ببری، تا او اینجا هست آنها مرا نمیکشند. عمه به زور دست مرتضی را از دستانش بیرون کشید و محمد خان مجبور شد در حالی که تفنگش را به زمین گذاشته بود و قرآنی در دست داشت از صندوقخانه بیرون بیاید. علی جان او را به حیاط برد، دستهایش را بست و بعد از غارت اثاثیه، در حالی که محمد خان همراه می بردند، آنجا را ترک کردند.
زندگی در کنار صاحبه خانم و نیز مادری دلسوز و مهربان، از روح الله فرزندی شجاع و دلسوز ساخت تا در سالهای نه چندان دور ادامه دهنده راه پدر باشد و در مقابل ستم ظالمان ساکت ننشیند. البته این همراهی روح الله با مادر و عمه طولی نکشید و وقتی که ایشان 15 سال بیشتر نداشت، مادر و عمهاش را بر اثر بیماری وبا از دست بدهد.
منابع:
سید علی قادری، خمینی روح الله، تهران، نشر عروج 1383.
محمد جواد مرادی نیا، خاطرات آیت الله پسندیده، تهران سوره مهر، 1388.
/انتهای متن/