که باد، عطرِ غمانگیز مرگ را آورد
به میانههای ماه جمادیالاول که میرسیم ماتم تمام وجود را میگیرد چراکه این بار داغ داغ سنگین بیمادری است دل عزم گریه دارد و شاعرانهای زیبا از مهدی زارعی میتواند در دلت روضهای مادرانه را نجوا کند.
همه غمهای دنیا که روی سرت خراب شود یکسو و غم بزرگ هجران مادر در سوی دیگر، در تمامی روزها سال هستند روزهایی که داغدارند، داغهایی بزرگ از غروبهایی دلگیر و جانفرسا اما بعضی داغها یک روز و دو روز ندارند و دل برای روزها و روزها به غم مینشاند به میانههای ماه جمادیالاول که میرسیم ماتم تمام وجود را میگیرد چراکه این بار داغ داغ سنگین بیمادری است دل عزم گریه دارد و شاعرانهای زیبا از مهدی زارعی[1] میتواند دلت روضه ای مادرانه را نجوا کند
اتاقِ کاهگلی بود و مَرد و یک گل زرد
که باد، عطرِ غم انگیزِ مرگ را آورد
اُتاق کاهگلی ماند و مرد و یک تابوت
و لحظه های پُر از اضطراب و ماتم و درد
ستاره ها همه از عمقِ آسمان دیدند
که یک ستاره ی پُر نور، در زمین شد سرد
اتاق کاهگلی ناگهان به خود لرزید
و سقف، در وسط خود دریچه ای وا کرد
دریچه پُر شده بود از مه غلیظ و غبار
و یک فرشته که می گفت: پیشِ ما بر گرد!
و از دریچه ی غمگین، گُلی به بالا رفت
به روی دوشِ هزاران فرشته ی شبگرد
دریچه بسته شد و سقفْ جای خود برگشت
و خانه ماند و فضای گرفته ای از گَرد
و بعد آن شب غمگین، کسی نمی داند:
کجاست قبر تو بانو، کجاست آن گل زرد