همسرم به خانه برنمی گردد

ازدواج، پیمانی است برای آغاز زندگی مشترک که مسئولیت هایی برای هر دوی زوجین به همراه دارد. اگر هر یک از آنها از انجام این مسئولیت ها سرباز زند، زندگی دچار مشکل و نابسامانی می شود، همان طور که زندگی آقای ظهوری دچار مشکل شده است.

0

آقای ظهوری بعد از 35 سالگی ازدواج کرده. او در خانواده ای چهار نفره بزرگ شده، پدر و مادر و یک برادر، خانواده ای پرمهر که محیطی آرام و مساعد داشته برای رشد و تحصیل. شاید علت دیر ازدواج کردنش هم ادامه تحصیل بوده و وابستگی به این محیط باصفای خانوادگی. اما حالا او بعد از تنها شش ماه که از آغاز زندگی مشترکش می گذرد، دچار گرفتاری و مشکل شده است. خودش می گوید:

تازه درسم تمام شده بود و از دفاع پایان نامه و گذراندن طرح و تحقیقات خلاص شده بودم که مادرم اصرار به ازدواج من کرد ومن چون دیگر دلیلی برای مخالفت نداشتم، تسلیم شدم. فکر کردم تا مورد مناسبی برای ازدواج پیدا کنم، کاری هم پیدا می کنم و مشغول به کار خواهم شد. بهترین و در دسترس ترین فرصت کاری برای من، تدریس در آموزشگاه های خصوصی بود و در کنارش کار در دفاتر فنی و مهندسی که با رشته من مناسبت داشته باشد.

مادرم دنبال دختری مناسب بود و من دنبال شغلی مناسب و آبرومند و با درآمد.

 بالاخره روزی مادرم آمد و گفت که آماده باشم برای رفتن به خواستگاری. من هم که دیگر یک قرارداد کاری امضا کرده بودم و کارم را شروع کرده بودم، خوشحال شدم که به موقع همه چیز رو به راه شده است و حالا مناسب ترین موقع زن گرفتن است.

پس قبول کردم که به خواستگاری برویم.  بعد از صحبت با دختر خانم یعنی میترا او را مناسب برای زندگی یافتم، از نظر تحصیلات و خانواده و فرهنگ خانوادگی مناسب هم بودیم. میترا هم مرا پسندید و  من هم او را یاری خوب و همراه برای زندگی مشترک یافتم.

بعد از یک سال آشنایی و نامزد بودن، بالاخره اوایل امسال ازدواج کردیم و در خانه کوچکی که در همین یک سال با وام و پس اندار و غیره خریدم، زندگی مشترک مان را شروع کردیم.

روزها و ماه های اول، زندگی خوبی داشتیم. میترا زن خوب و مومن و بساز و تحصیل کرده ای بود ولی مادری وسواسی و منزوی داشت که تحمل خیلی افراد و آدمها را نداشت. با اینکه خانه ما  فاصله دوری از خانه مادرمیترا داشت، او سعی می کرد هفته ای یکی دوبار به مادرش سر بزند.

در طی این چند ماه من متوجه شدم که همسرم قرص هایی مصرف می کند و حالت های غیر طبیعی و غیرعادی دارد. در حالی که قبل از ازدواج نه من چیزی فهمیده بودم و نه خودش در مورد بیماری اش چیزی به من گفته بود. وقتی علت مصرف قرص ها را از او پرسیدم گفت: من بیماری غدد دارم و باید قرص هایی مصرف کنم که باعث ضعف جسمی و روحی وعصبانیتم  می شود که دست خودم نیست. من هم چیزی نگفتم. فکر می کردم این یک بیماری قابل کنترل است و ؛ چون همسرم را دوست دارم و می خواهم با او زندگی کنم، نباید به این موضوع اهمیتی بدهم.

 بعد از چندماه پیشنهاد کردم که چون سن مان بالاست بهتر است زودتر بچه دار شویم ولی میترا گفت: من نمی توانم بچه دار شوم؛ چون قرص مصرف می کنم، بچه دار شدن برای من و بچه خطرناک است. من می دیدم که به دلیل مصرف دارو همیشه خسته و خواب آلود بود و هیچ کار خانه هم انجام نمی دهد. البته در جواب من در این مورد هم می گفت: کارهای خانه به من ربطی ندارد، من که نیامده ام کار کنم، وظیفه من نیست که خانه تمیز کنم و رخت و لباس بشویم و غذا بپزم.

 من هم از سر کار که می آمدم خودم غذا درست می کردم و برای ناهار او هم می گذاشتم. حتی اگر می خواست بیرون برود، لقمه برای بیرون برایش می گذاشتم که  گرسنه نماند. و همه کارهای خانه را هم انجام می دادم. با این حال میترا همیشه ابراز خستگی و بی حالی می کرد و اکثرا هم خواب بود.

بعد از شش ماه، یک شب وقتی به خانه آمدم، دیدم میترا نیست. فکر کردم باید منزل مادرش رفته باشد. تماس گرفتم، گفتم: من آمده ام خانه، شما هم بیایید. گفت: من دیگر به آن خانه بر نمی گردم. من در خانه تو اذیت می شوم و حاضر به بازگشت و زندگی با تو نیستم. در حال حاضر سه ماه است رفته و من را تنها گذاشته. هرچه دنبالش رفتم و از او خواهش کردم، نیامد. پدر و مادر و اقوامی را برای پادرمیانی فرستادم که علت ترک منزل و زندگی را از او سوال کنند، ولی مادر میترا گفته که دخترم راضی نیست برگردد. باز هم علت را جویا شدم، مادرش گفت که دخترشان مرا دوست ندارد.

تا امروز هیچ اقدام قانونی نکرده ام تا شاید پشیمان شود و برگردد.

الان یک ایراد میترا به من این است می گوید: من آمده ام خانه وسایلم را بردارم، شما قفل در را عوض کرده بودید.

به او توضیح دادم که دزد آمده و به خانه همسایه ضرر و خسارت وارد کرده و به پیشنهاد مدیر ساختمان مجبور به تعویض قفل ها شده ام، ولی او قانع نشد.

 چند روز پیش هم من احضاریه ای آمده برای من که نوبت دادگاه درخواست مهریه اش برای چند هفته دیگر است.

الان نمی دانم چه اقدامی کنم. همسرم دیگر حاضر نیست برگردد. می دانم زندگی در خانه مادرش برایش بسیار سخت است ولی احتمالا به خاطر دخالت های مادرش نمی خواهد برگردد.

من از همه حقوق خودم گذشتم، از همه چیزهایی که از من پنهان کرده بود، گذشتم تا  زندگی کنم، ولی همسرم حاضر نیست به خانه برگردد.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری :

  1. در دادگاهی که جهت دادخواست مهریه تشکیل می شود، شرکت کنید و با توجه به تازه به کار مشغول شدن تان و درآمد کم می توانید پرداخت مهریه را قبول کرده و با مدارک و شاهد، اعسار خود را به دادگاه اثبات کنید تا با قسط بندی آن موافقت کنند.
  2. قبل از اینکه همسرتان دادخواست دریافت نفقه بدهد، شما دادخواست تمکین و بازگرداندن همسرتان به زندگی مشترک بدهید که در صورت عدم پذیرش حکم دادگاه جهت بازگشت به خانه، به ایشان نفقه تعلق نخواهد گرفت.
  3. برای اثبات عدم تعلق نفقه در این چند ماه به همسرتان، باید اثبات کنید که با اجازه و به دستور شما خانه را ترک نکرده، بلکه بدون خبر و اطلاع شما این کار را انجام داده. در این صورت نیز نفقه به ایشان تعلق نمی گیرد، چون به میل خود از تمکین زوج سرباز زده.
  4. اگر ایشان با مراجعه به خانه و مواجهه با تغییر قفل منزل، به کلانتری شکایت کرده باشد، شما می توانید با دریافت نامه ای از مدیر ساختمان مبنی بر وجود مشکل در مجتمع مسکونی و دستور تعویض قفل از طرف مدیریت ساختمان، از خود رفع سوءظن کنید.
  5. در صورت عدم پذیرش حکم دادگاه مبنی بر الزام به تمکین و بازگشت به خانه، شما می توانید درخواست اجازه ازدواج مجدد را از دادگاه بخواهید.
  6. همه این دادخواست ها، جدا از پرداخت مهریه است. مهریه در صورت پذیرش و عدم پذیرش به زندگی مشترک باید یا یک دفعه  یا به اقساط به زن پرداخت شود. چون حق اوست و دینی است  بر عهده شما و پرداخت آن بر شما واجب است. مگر اینکه زوجه خود از این حق خود صرف نظر کند.

/انتهای متن/

درج نظر