هنوز بيد، پريشيده سر فكنده به زير
روزهای پایانی دیماه یاد بزرگمردی را زنده میکند که به جان کوشید تا سرفرازی میهنش را تضمین کند؛ امیرکیبر بزرگ امیری که بزرگیاش حاکمان جور را بیتاب کرد و ما به بهانه روزهایی که او را یادآور میشوند، زیبا شعری از فریدون مشیری را میخوانیم.
وطن، واژهای سرفراز که سرهای بسیار در راهش رفته است، وطن تنها یک واژه نیست و در آن دریایی از خونها، جانها و ایثارگریها به چشم میخورد، وطن یعنی خونهای در ظلمت ریخته شده و جانهای بسیار، که برای جاودانگیاش لبریز شده است .روزهای پایانی دیماه یاد بزرگمردی را زنده میکند که به جان کوشید تا سرفرازی میهنش را تضمین کند امیرکبیر بزرگ امیری بود که بزرگیاش حاکمان جور را بیتاب کرد و امروز ما به بهانه روزهایی که او را یادآور میشوند زیبا شعری از فریدون مشیری را میخوانیم.
رميده از عطش سرخ آفتاب كوير،
غريب و خسته رسيدم به قتلگاه امير،
زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،
زمين، هنوز همين جان سخت لال شده،
جهان هنوز همان دست بسته ي تقدير !
هنوز، نفرين مي بارد از در و ديوار .
هنوز، نفرت از پادشاه بد كردار .
هنوز وحشت از جانيان آدمخوار !
هنوز لعنت بر بانيان آن تزوير .
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بيد پريشيده سر فكنده به زير،
هنوز همهمه ي سروها كه : « اي جلاد
مزن ! مكش ! چه كني ؟ هاي ؟ !
اي پليد شرير !
چگونه تيغ زني بر برهنه در حمام ؟
چگونه تير گشايي به شير در زنجير ! ؟ »
هنوز، آب به سرخي زند كه در رگ جوي،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطره ي گلگونه، رنگ مي گيرد،
از آنچه گرم چكيد از رگ امير كبير !
نه خون، كه عشق به آزادگي، شرف، انسان
نه خون، كه داروي غم هاي مردم ايران !
نه خون، كه جوهر سيال دانش و تدبير .
هنوز زاري آب،
هنوز ناله ي باد،
هنوز گوش كر آسمان، فسونگر پير !
هنوز منتظرانيم تا زگرمابه
برون خرامي *، اي آفتاب عالم گير .
« نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد ست
تو را زكنگره ي عرش مي زنند صفير ! »**
به اسب و پيل چه نازي كه رخ به خون شستند،
در اين سراچه ي ماتم پياده شاه، وزير !
چنو دوباره بيايد كسي ؟
-محال …محال…
هزار سال بماني اگر،
چه دير…
چه دير… !
/انتهای متن/