اعظم بروجردی/
صحنه ی دوم
میرزاتقی: عجب دست پختی داری کبری جان، دستت درد نکنه.
کبری: نوش جان.
(صدای همهمه تظاهرات از بیرون خانه به گوش می رسد.)
کبری: چه خبره؟
میرزاتقی: خاک تو سرشون که نمی دونن چه غلطی دارن می کنن.
همون احمدشاه رو می خوان که روزی صد دفعه باباشون رو بکنه تو آتیش و در بیاره.(کبری سر دیوار می رود تا بتواند بیرون را تماشا کند.) چی میخوای ببینی؟
کبری: امنیه چی ها دور جماعت رو گرفتن. وای خدا مرگم بده یک توپ گنده هم دارن.
میرزاتقی: چشمشون کور، ننه نسا قلیون و علم کردی؟
کبری: انگار هزارتا پالون دوز، جوالدوزشون رو از آتیش بیرون کشیدن و زدن تو زخم جماعت.
میرزاتقی: بذار اینقده جلز و ولز بکنن تا ببینم کی می بره. آخه بدبختی نیست؟ خیال می کنن امنیه بوقه که نتونه حریف یک مشت آدم زپرتی بشه.
کبری: زنها رو نگاه میرزا!
میرزاتقی: حریف شووراشون نشدن، آمدن و عقده هاشون رو اونجا خالی کنن. خاک تو سرها نمی رن بکپن تو خونه هاشون و بچه هاشون رو بزرگ کنن.
کبری: وای دارن شروع می کنن، دارن صف می کشن.
(میرزا کنار دیوار می آید. یک باره چیزی به خاطر می آورد.)
میرزاتقی: مریم، مریم.
ننه نساء: قلیون رو آماده می کنم.
میرزاتقی: پس تو چکار می کنی؟
ننه نساء: شام می دادم به این زن بیچاره بخوره.
(خیال میرزا راحت می شود.)
میرزاتقی: زن بیچاره ، کوفت بخوره، زهر هلاهل بخوره.
ننه نساء: نخورد، اگه تو لب زدی اونم لب زد.
میرزاتقی: بگو مریم زودتر قلیون رو بیاره.
ننه نساء: نه بابا، چمپاته زده اون زیر.
میرزاتقی: همچنین بدم نشد، که…
کبری: که چی؟
میرزاتقی: که این زنه، امشب رو اومد اینجا.
کبری: چطور مگه؟!
میرزاتقی: نه کبری جون، واسه ی خاطر دختره می گم. سرش رو گرم کرده و گرنه حالا داشت دلم مثل سیر و سرکه می جوشید.
(صدای گلوله باران.)
کبری: وای، یا امام زمان! آخ الهی دستتون ناقلوسی بگیره، مردم رو مثل برگ درخت ریختن زمین. مهلتشون نمی دن.
میرزاتقی: به درک صدتا نون خور کمتر، سر تو بیار پایین.
کبری: توپ، توپ، می خوان مسجد و به توپ ببندن. ای بر گور پدر پس اندازتون لعنت.
میرزاتقی: بیا این طرف، به تو چه که گزارش می دی. این یکی دیگه شده باغ شوم. هر کدام یک عیبی دارن، خدا یا تو زن بی عیبم خلق کردی؟ ما که ندیدیم.
کبری: الهی بمیرم یک دختر جوون رو، یک امنیه اسب سوار با تیر زد.
میرزاتقی: پس مریم این قلیون چی شد؟
کبری: آخی، دلم خنک شد. یه پسر جوونم پرید رو امنیه و کشیدش پایین زدش، امنیه افتاد. آخ الهی دستتون بشکنه جوون مردم رو از پشت زدن.
(صدای شیون ننه نساء از پایین به گوش می رسد.)
میرزاتقی: چی شده، دختره ی ندونم کار خونه رو آتیش زد؟
ننه نساء: آره ننه، آره خودشو کشت.
میرزاتقی: کی؟ مریم، ای خدا به دادم برس.
کبری: چه روز نحسی ، چه روز شومی باید پام برسه توی این خونه خراب شده.
ننه نساء: رگ دستشو با یک شیشه تیز بریده. چه دلی، چه جراتی، خدا به دور.
(دور خودش فوت می کند.)
میرزاتقی: ای بر پدرتون لعنت. صدبار گفتم راهش ندین توی این خونه ی بی صاحب مونده، می خواست خونش بیفته گردن ما.
(ننه نساء گریه می کند و کبری اسبابهایش را جمع و جور می کند.)
میرزاتقی: تو کجا جمع و جور می کنی؟
کبری: می ترسم، بگی قدم من نحس بوده میرزا.
میرزاتقی: یک سگ کمتر،(یک باره یاد مریم می افتند.) مریم کوش؟
وvش دار از اون زیر زمین بیارش بیرون. بگو به تو چه دختر که واسه ی یک لش گریه می کنی؟
ننه نساء: کوش، کجاست، کوش؟…
میرزاتقی: کی؟!
ننه نساء: مریم، مریم؟
کبری: روی دستهای مریم، دارن می یارنشون.
میرزاتقی: بچه ی من رو؟! دختر من رو؟! مریم، مریم؟
کبری: با جوون مردم.
میرزاتقی: چه روز نحسی، چه وقت شومی. چه قدم نحسی داشتی تو زن ، الهی ننه ات نمی زاییدت.
(بیرون می رود.)
ننه نساء: چی شده، بازم دعوا،(به دور و برش فوت می کند.) اجنه ها حمله کردن؟! حکما دیگه فاتحه ی این خونه خوندست.
(کبری بارو بندیلش را بر می دارد و راه می افتn.)
ننه نساء: تو کجا؟!
کبری: هر طور که می خوان می پوشم، هر طور که می خوان راه می رم، هرطور که می خوان می خورم، هرطور که می خوان زندگی می کنم، اما که هیچ جا خونه ای من رو تو خودش نگه نمی داره. هیچ جا خونه ی من نیست. واسه ی اینه که پا قدم ندارم. اینم از بخت و اقبال منه.
(صدای ضجه ی جگر خراش میرزاتقی که فریاد می کشد.)
میرزا تقی: مریم، مریم، مریم…
پایان
/انتهای متن/