آبی ترین چشم ها، روایت تبعیض ونژادپرستی
“آبی ترین چشم ها” اولین رمان تونی موریسون نویسنده ی زن سیاه پوست است که روایتگر دنیای واقعی و مشکلات تمام نشدنی سیاه پوستان درغرب است و عمق ستم و تبعیضی را که سفید پوستان در کشور منادی ” حقوق انسان ها ” (ایالات متحده) بر دیگر نژادها از جمله سیاه پوستان روا می دارد، نشان می دهد.
فاطمه قاسم آبادی/
کتاب آبی ترین چشم ها نخستین رمان نویسنده ی معروف خانم تونی موریسون است. این کتاب که نثر زیبایی دارد، پیرامون دنیای واقعی و مشکلات تمام نشدنی سیاه پوستان در طول زندگی خود در غرب، به دوش می کشند، نوشته شده است .
کتاب آبی ترین چشمها تا کنون بارها توسط مترجمان مختلف به زبان های گوناگون ترجمه و در اختیار دوستداران و طرفداران نویسنده اش قرار گرفته است.
داستان کتاب
داستان رمان “آبي ترين چشم” در اجتماعي كوچك به نام “ميد وسترن” اتفاق مي افتد. تمام شخصيت هاي داستاني اين رمان سياه پوست هستند. اين رمان، تا حدودي بر اساس داستاني بود كه موريسون براي انجمن نويسندگان در سال 1966 نوشته بود؛ زماني كه بعد از شش سال زندگي مشترك با معمار جامائيكايي- هارولد موريسون- از وي جدا شد و به اين انجمن پيوست.
“پي كولا بريدلاو” شخصيت اصلي داستان، دختري سياه پوست بود كه هر شب براي داشتن چشمان آبي به درگاه خدا دعا مي كرد. اين دختر فكر مي كرد كه تمام مشكلاتش با داشتن چشمان آبي حل خواهد شد. راوي داستان يعني “كلوديا مك تري” سعي مي كند در روند داستان مشكلات پي كولا را ترسيم كند و در کل تمرکز داستان همواره بر روی ابعاد مختلف زندگی پی کولا در جامعه ی آن روز است.
نوع روایت
رمان آبی ترین چشم در چهار فصل و به شیوه نگارش روایی تنظیم شده است. نویسنده با بیان کودکانه و صمیمی ستم و تبعیضی را که نژاد برتر (سفید پوست) در کشور منادی ” حقوق انسان ها “(ایالات متحده) درگستره ی جهانی بردیگر نژادها روا می دارد روایت می کند.
این روایت اما به زبان زمخت گلوله و باتوم، نبردها، گریزها، بگیر و ببندهای خیابانی نیست، بلکه به زبان احساس و در قالب تعارض های نمایان در زندگی روزمره ی افرادی از سیاه پوستان به عنوان یک نژاد پست است و بیانگر نبرد نابرابر میان دو نژاد و کنش و واکنش ها و نتیجه های رفتاری و روان شناختی آن در زندگی سیاهان است.
تونی موریسون درجایگاه روایی اثرخاطره هایی ازدوران کودکی پرفراز و نشیب خویش را به شیوه چهارفصل روایت می کند. در ” آبی ترین چشم ” زندگی خانوادگی راوی با زندگی خانواده ی سیاه دیگری – خانواده بریدلاو – گره می خورد. شخصیت محوری اثر، ” پکولا بریدلاو “، از همین خانواده ی محروم و آواره سر در می آورد.
پکولا بریدلاو دختریست که در خانواده ای با نگرش ها ، رفتارها و کردارهای پرتضاد چشم به جهان گشوده است که اعضای آن تنها در هم نژاد بودن و هم خانه بودن اشتراک دارند . اعضای این خانواده ستمی دوگانه – از سوی نژاد برتر و پدر خانواده را- بر دوش را می کشند.
فصل بهار
در بخش بهار، خانواده پکولا که او را رها کردهاند، توصیف میشوند. پدرش چولی بریدلاو یتیمی است که از نوعی ترس و نا امیدی درونی شده در شخصیتش به هنجار گریزی شدید و لاقیدی بیحد رسیده است و حتی کودک خود را مورد تجاوز جنسی قرار میدهد. مادرش، پولین که از کودکی از پای شلش خجول بوده، با ورود به زندگی شهری و صنعتی از ساختارهای خانودگی سنتی فراتر میرود. بزرگترین دغدغه ی او نیز مانند همسرش یافتن راهی برای هضم شدن در جامعه ی آمریکاست و نهایتاً علیرغم استعدادها و علایقش بالاترین حد پیشرفتش به خدمتکاری خانه سفید پوستان ختم میشود.
فصل تابستان
در تابستان داستان اوج میگیرد. در این فصل حاصل احساس تنفر و حقارت درونی شده در پکولا خود را نمایان میسازد. او برای داشتن چشم های آبی همه یسرمایه خود را می بازد و کاملاً منزوی میشود. او که جسماً مورد تجاوز قرار گرفته است، در ذهن و روح نیز قربانی و استثمار میشود.
فصل پاییز
فصل پاییز به ناهنجاری درون خانواده بریدلاو و بی پناهی کودکان شان پکولا و سمی اختصاص دارد. عکس العملهای متفاوت سمی در فرار از خانه و سیاه نمایی عامدانه برای ترساندن دیگران و پکولا در فرورفتن در خود و فرافکنی واقعیت نیز روایت های متعددی از زندگی سیاهان را ارائه میکند.
در این میان، انواع تبعیض نهادینه شده برای مثال در مدرسه، فروشگاه، نظام مالی و مالکیت و … به عنوان ابزارهایی معرفی میشوند که هر روز بر احساس درونی حقارت و خود کمتر بینی پکولا میافزایند.
وجود شخصیت های مالیخولیایی مانند کشیش قلابی، سوپ هد چرچ (کلیسا کله صابونی) که حاصل ازدواج یک سفید و یک سیاه است، نیز تأثیر این ایده را بیشتر میکند؛ یعنی حتی تلاش برای ترکیب نژادی پاسخگوی حقارت و سیاهی نسل بعد نیست.
فصل زمستان
در فصل زمستان، موریسون به عمق خانوادههای سیاه پوست میرود؛ خانوادههایی که به طبیعت خو دارند و در مقابل هر فساد و مفسدهای اعم از مشروبات الکلی و دخانیات و دغل و دروغ مصون هستند. البته تأکید میشود تا زمانی که “مهاجرت” نکردهاند.
“مهاجرت” برای موریسون فراتر از مهاجرت فیزیکی از روستا به شهر یا به خانه یسفیدپوستان است. بلکه مهاجرت برای بسیاری از سیاهان ورود ایشان و تلاش برای تطبیق با فرهنگ و ارزش های سفیدپوستان است.
امید نافرجام
نقطه ی عطف داستان در اینجاست که پکولا حتی پس از داشتن چشم های آبی تشخصی در جامعه آمریکا نمییابد و همواره این تردید در او باقی است که شاید چشمانش به قدر “کافی” آبی نیست.
در حقیقت این داستان بیانگر بی شان بودن نژاد سیاه در بین سفید پوستان است و این به این معنا است که فرقی نمی کند که چند سال در این کشور زندگی کرده باشی و به چه جایگاه اجتماعی و علمی رسیده باشی، حتی مهم نیست که کمی از نظر ظاهری شبیه ما ( سفید پوستان ) شده باشی، در نهایت تو تنها یک سیاه پوست هستی و بس.
بدین ترتیب برای موریسون، زیبایی ” آن چیزی نیست که انسان داشته باشد، بلکه آن چیزی است که انسان میتواند انجام دهد. “
موریسون تلاش میکند در قالب زندگی شخصیت های اصلی و فرعی داستان، ریشه های اصلی تبعیض و موانع تساوی فردی در جامعه آمریکا را مشخص کند.
فرازهای زیبایی از کتاب
- او همان طور كه مردم اتاق هتلي را ترك مي كنند، مرا ترك كرد . اتاق هتل جايي است كه هرگاه مشغول كار ديگري هستي، آنجا خواهي ماند و خودش به تنهايي اهميتي در شكل زندگي كسي ندارد. اتاق هتل راحت و مناسب است اما راحتي آن محدود به زماني است كه نياز داري به خاطر آن كار مشخص در آن شهر بخصوص حضور داشته باشي.
- ” آنها خانه سفيدپوستان را اداره مي كردند و خودشان نيز اين را مي دانستند . وقتي مردان سفيد شوهران شان را مي زدند ، خون آنها را از زمين پاك مي كردند و به خانه مي رفتند تا خشونت شان را كه حاصل آن جنايت ها بود تحمل كنند.”
- ” شايد دليل اندوه زنان نيز همين باشد كه مردان پيش از آنكه از آنها بچه دار شوند ترك شان مي كنند.”
/انتهای متن/