زنان هنرمند صنایع دستی : خلاقیت زیاد و امکانات کم
خانمها برای آفریدن آفریده شدهاند. بعضیها آشپزی را دوست دارند. بعضی کارهای تزیینی، بعضی هم خیاطی و بافتنی را. در اینکه همهی خانمها هنرمندند، شکی نیست. اما چطور میشود این هنرها را کشف کرد، آگاه شد و گسترش داد؟ چقدر میشود به هنرهای دستی، نگاه اقتصاد مقاومتی داشت؟ درآمد حاصل از هنرهای دستی درمقایسه با هنرهای وارداتی چطور است؟
باید مشتری را مجاب کنیم که خرید از یک هموطن …
زینبسادات اهل اهواز است، دو فرزند پسر دارد و کار بدلیجات انجام میدهد. اوائل سال 93 بود که فعالیت پیج اینستایش را به طور رسمی شروع کرد. قبلترش هم بخاطر عرضهی کارهایش وارد اینستاگرام شده بود اما نتوانسته بود با فضایش ارتباط بگیرد. اما بعد از یک وقفهی دو ماهه فعالیتش را شروع کرد. بااینکه درابتدا مخاطبی محدودی داشت اما عکسالعمل مثبت زیادی دریافت میکرد که مشوق خوبی برای عرضه بیشتر هنرش شده بود. از یک سنجاق ریزطلایی شروع کرده بود. در سنجاقها منجوقهای ریزی رد میکرد و به انتهایش نیز یک آویز کوچک، نصب. اما کم کم تعداد کارهای دستسازش را بیشتر کرد.
برای اینکه سطح مهارت و خلاقیتش را بالا ببرد، سایتهای خارجی تزیینات را دنبال میکند. میگوید: واردات محصولات مشابه هم، واقعا درحد تصور نیستند. فروشگاههای زیادی داریم که از همین بدلیجات زیبا دارند که اتفاقا به قیمت مناسبی هم میفروشند. ولی تجربهی دوسالهی من در زمینه بدلیجات میگوید که نحوه برخورد ما با مشتری و ارائهی ما خیلی مهم است. اینکه مشتری را مجاب کنیم خرید محصول از یک هموطن مسلمان شیعه که مقید به اسلام و شرعیات است، خیلی پربرکتتر از خرید کالا از یک کشور بیگانه است. و اینکه چیزی که برایش درحال تولید است، منحصربهفرد است و واقعا دارد برای او تولید میشود، نه برای همه. و اینکه میتواند به سلیقه خودش، رنگ و جنس و مدل را انتخاب کند، تأثیر خوبی بر خریدار دارد.
اولویتم کار در فضای کاملا خانمانه است
زینبسادات که نیاز مالی به فروش محصولاتش ندارد، میگوید: اولینبار کارهایم را در خانه به نمایش گذاشته بودم. بعد هم نمایشگاه نیمهخصوصی و فامیلیای را راه انداختم. اولویت اولم برای عرضهی هنرهایم این است که کاملا در فضای خانمانه ارائه دهم. برای همین در نمایشگاه عمومی شرکت نمی کنم. امیدوارم هیچ خانمی برای رفع مسائل مالیاش وارد دنیای هنر نشود چون میدانم لذت انجامدادن هنر بصورت تفننی چقدر زیاد است. وقتی آدم به درآمد هنرش نیاز داشته باشد، همهی چیزها یکطور دیگر رقم میخورد و ر ریالی که خرج میکند برایش مهم است و حسابشده. اما خب از اینکه برای خودم استقلال مالیای ایجاد کرده است که در برخی از خرجهایم، همسرم اذیتی نشود هم خوب بوده است. یا گاهی هم پیش آمده بود که درآمد من کمککننده همسرم هم شده بود و مثلا کالایی برای خانه با این درآمد گرفته بودیم که آنزمان همسرم توان خریدش را نداشت.
به اعتقاد زینبسادات، حمایت همسر و تشویقش خیلی موثر است و اینکه حواسمان باشد که لزوما هرچیزی را که تولید کردهایم، با استقبال مواجه نمیشود. باید همزمان مخاطبپروری و مخاطبسنجی هم داشته باشیم. یعنی هم بدانیم مخاطب چه نیازهایی دارد و آن را تولید کنیم و هم بتوانیم با خلاقیت و نوآوری چیزی تولید کنیم که مخاطب به آن احساس نیاز پیدا کند و با ذوق بخرد درحالیکه شاید هیچوقت به داشتن چنین چیزی فکر نکرده بوده است.
از تلویزیون یاد گرفتهام
مهسا یک روز پیش، وارد 27سالگی شده است. یک فرزند دوساله دارد و فرزند دومش را نیز باردار است. شوهرش کارشناسیاش را تازه تمام کرده است و باید به سربازی برود. آنها خادم مسجد شدهاند و به همین دلیل در مسجد زندگی میکنند. وضع مالی خوبی ندارند اما مهسا با روحیه خلاقی که دارد، برنامههای هنری تلویزیون را دنبال میکند و فقط و فقط از همین طریق توانسته است کیفدوزی، رباندوزی، گلهای کریستال، تاجهای نگینی، سفره عقد، آستیندست مخصوص عروس، میوهآرایی، دستهگل عروس و سفره سفالی را یاد بگیرد و به فروش برساند. هنرهایش کمکم در برازجان دست به دست چرخید و دیده شد و او را معروف کرد و حتی به آموزشدادن سوقش داد.
میگفت چون خودم بابت یادگرفتن این هنرها، هزینهای پرداخت نکرده بودم، دلم نمیآمد از شاگردانم که به دلیل علاقهمندی به سمت این هنرها کشیده شده بودند، هزینهای دریافت کنم. هزینهی کلاس هایم آنقدر کم است که تقریبا اکثرا من را برای آموزش انتخاب میکنند. اگر هزینهاش را داشتم، میتوانستم مغازهای بزنم و یا کارگاهی تا بتوانم کارم را گسترش دهم ولی متاسفانه چون هنوز شوهرم نتوانسته کاری پیدا کند، نمیتوانم به این گزینهها فکر کنم و باید با همین شرایط هنرها را بیشتر کنم و عرضه. اولین شاگردانم، مادران فرزندانی بودهاند که وارد موسسه قرآنی شده بودند. مادرانی که ساعتهای کلاس را میماندند تا فرزندان شان را بعد از اتمام کلاس ببرند. در این ساعات من با مادرها کار میکردم.
در برازجان، کریستالی برای شروع کارم وجود نداشت و ما برای خریدش به شیراز میرفتیم. یادم است که سه سال گذشته، در ابتدای ازدواجم، مبلغ چهارصدتومان دستم آمده بود. همه این مبلغ را به خرید کریستال گذاشتم. برای همین کلاس های کریستالم شاگردان بیشتری داشت چون لازم نبود برای خریدش به شیراز بروند.
در برازجان، یک نمایشگاه برگزار میشود که آنهم نمایشگاه بهاره است. در نمایشگاه بهارهی برازجان، کارهایم را عرضه کرده بودم اما هزینهی غرفهها برای ما بالا بود. برای ده روز، مبلغ پانصدهزارتومان. برای همین با خانمی که لباس میفروخت، غرفهای را به طور شریکی گرفته بودیم و دور تا دور غرفه لباس بود و یک میزی در وسط غرفه، کارهای من. سال دوم در همان نمایشگاه بهاره، با پسری که کارهای سفال انجام میداد، غرفهی مشترکی گرفته بودیم که اصلا قبول نکرده بود از ما پولی بابت غرفه دریافت کند. خواسته بود به ما کمکی کرده باشد. واقعا هم هیچوقت این کمکش را فراموش نمیکنیم.
اگر فنی حرفه ای با هنرمندها همکاری می کرد
بارها خواستم در فنیوحرفهای برازجان به آموزش بپردازم اما داشتنِ مدرک را الزامی میدانستند. من هم کارهایم را نشان میدادم و میگفتم فقط یکب ار از من امتحان بگیرید تا لازم نباشد کل دوره را بگذرانم اما اصلا قبول نکردهاند. شرایط رفت و آمد را نداشتم. مادر همسرم نیز فوت کرده بود و کسی را نداشتم که فرزند کوچکم را کنارش بگذارم. اگر فنیوحرفهای با شرایط هنرمند ها همکاری میداشت و اقلا وامی برای زدن کارگاه میداد، خیلی خوب میشد.
همسرم خیلی مشوق کارهای هنری من بود. مخصوصا وقتی میدیدم با چه ذوق و شوقی میگوید همسرم از تلویزیون این کارها را یاد گرفته است، انگیزهام برای ادامه هنرها و خوشحالکردن همسرم دوبرابر میشد. هیچوقتی نبوده است که بگوید نمیخواهد دیگر ادامه بدهی. همیشه باافتخار از کارهایی که درست میکردم، تعریف میکند. همین باعث شد که آموزش هنرها را به اردوهای جهادیای که میرویم هم ببرم که خیلی استقبال شده بود، مخصوصا برای گلهای کریستال. در تمامی مراسمها و تولدهایی که دعوت میشویم هم، از کارهای خودم بعنوان هدیه استفاده میکنم. غالبا تبلیغات اثرم با همین کارها بوده است. یک بار از صداوسیمای بوشهر تقاضا کرده بودم که به مسجدمان بیایند و از شرایط هنرآموزها و نحوه تدریسمان برای بخش هنریشان فیلمی تهیه کنند اما خبری ازشان نشده است بااینکه شماره تماسم را هم داده بودم. اگر انگیزه و ذوق و شوق هنری فرد و حمایت خانواده نباشد، با بیذوقی کادرهای دولتی، مطمئنا این هنرها تابهحال نابود شده بود.
بافتنی را بعد از فوت پدرش جدی گرفت
ساناز اهل تبریز است اما بافتهایش در همهی خانه ها در کل شهرهای کشور، از تهران تا اهواز وجود دارد. از دوره راهنمایی بخاطر درس حرفهوفن، بافتن را که یاد گرفته بود، علاقهمند شد. بهنظرش میآمد به خلقکردن پرداخته و همین شوقبافتنش را در وسایل بزرگتر و کارهای جدیدتر دوبرابر میکرد. اول دبیرستان اولین بلوزش را بافت. مادرش هم در بافتنی با دومیل و قلاب خیلی ماهر است. این اشتیاق را از مادرش هم میگرفت. تعطیلات سوم دبیرستان بود که بلوز بعدیاش را نیز بافت. باورش نمیشد که فقط با یک قلاب، اینهمه مدل خوب و عالی را میتواند ببافد که برای خودش نقش و نگاری هم پیدا میکند. پدرش تا وقتی که در حیات بود، خیلی تشویقش میکرد که از این کارها بعنوان هدیه به دوستانش استفاده کند. از آنجا بود که به بافت عروسک روی آورد. بعد از فوت پدرش، بافتنی را کنار گذاشت اما ذوق و شوق و سفارش یکی از دوستانش که کیلومترها با او فاصله هم داشت، روزهای پرکاری را برایش رقم زد. وبلاگی درست کرد و از طریق وبلاگش، بافتهای فانتزی و عروسکهای دستبافت زیبایی را به فروش رساند. اشتیاقش وقتی دوچندان شده بود که دوستش، سیسمونی کامل نوزادش را به او سفارش داده بود. بعد از فوت پدرش مجبور شده بود که برای کسب درآمد و پرداخت هزینههای تحصیلش، بافتنی را جدی بگیرد.
نگرانی فروش را در بافت داریم
از نظر ساناز، رونق بازار بافت لباس با قلاب خوب است. اما برای بافتنیهای دومیل، رونق بازار توسط کسانی با دروغ از بین رفته است. کسانی که با ماشین در عرض سه ساعت میتوانند عروسکی را ببافند اما بعنوان کارهای دست عرضه به بازار میکنند باعث شده است زحمت بافت من که با دست همان کار را مثلا در 12ساعت انجام میدهم، نادیده گرفته شود. مردم، کار دست را دوست دارند. یکی از مشتریهایم میپرسید که آیا هنگام بافتن، با کارهایم حرف میزنم؟ گفتم بله، چطور؟ گفت: کارهایت شادابند، عروسکهایت جور دیگر میخندند. انگار همهی حسهای خوب را در خودشان جمع کردهاند.
اما مغازهها برای فروش، کارها را به قیمت کمی میخرند که اصلا به زحمتی که برایش کشیدهام نمیارزد. و اگر مطمئن بودم کارهایم همیشه و هر روز مشتری دارد، کار بیرون را هیچوقت انتخاب نمیکردم و بافت را بدلیل علاقهی زیادم همچنان ادامه میدادم و راضی هم بودم. اما نگرانی فروش را در بافت داریم. چون فقط چند ماه در سال است که سفارشاتی خواهم داشت. تابهحال هم کارهایم را در نمایشگاه و بازارچهای نبردهام. زمان و موقعیتش پیش نیامده بود. وگرنه خیلی دلم میخواهد بهطور مستقیم چند روزی را به عرضه کارهایم اختصاص دهم.
از طرفی همه کتابهای خوب آموزش بافتنی، ترجمه هستند. بافتنیهای خیلی خوبی هم دارند که من بهشخصه خیلی ایده گرفتم. تولیدات خارجی دستبافت را هم دیدهام که بهنظرم قابل رقابت با کارهای من هستند اما همانها را به قیمت خیلی بیشتری میخرند.
قلمزنی، فروشی در ملایر ندارد
مریم، قلمزن ملایری است. حدودا 6 سالی میشود که قلمزنی انجام میدهد. بهطور خیلی اتفاقی بههمراه دوستش برای ثبتنام کلاس تیراندازی رفته بود. اما در آنجا نمونهکارهایی از قلمزنی وجود داشت که واقعا به دیدش زیبا آمده بود و جذب این حرفه شد. همانروز و همان لحظه بود که برای قلمزنی ثبیتنام کرد و تیراندازی را فراموش. چون همیشه عاشق کارهای هنری بوده. رشته تحصیلیاش هم هنرهای تجسمی بوده. در خانوادهشان نیز فقط او به سمت هنر و قلمزنی رفته است. اما میگوید که قلمزنی فروش خاصی در شهر خودش ملایر ندارد. فکر میکند چون مردم راجع به ارزش قلمزنی اطلاع زیادی ندارند، حاضر نمیشوند بابتش هزینهای پرداخت کنند. کارهای قلمزنیاش را مدتی در مغازههایی که اجناس قدیمی دارند، میگذاشت اما بهنظر مردم قیمتهایش بالا بود و برای همین نمیخریدند.
میگوید: درحالیکه نمیدانند من برای هر کار چند ماه وقت میگذارم. معمولا اگر مس قدیمی در خانه داشته باشند، میآورند تا برایشان در قسمت روی مس، قلمزنی داشته باشم. کاش بازارچهای برای فروش محصولات دستی ازجمله قلمزنی داشتیم. چندبار کارهایم را در نمایشگاه صنایع دستی ملایر هم برده بودم اما هیچ فروشی نداشتم.
مریم با ناراحتی میگوید فقط شانس آوردهام که برای غرفهها هزینهای نداده بودم.
/انتهای متن/