رسیدم تا به نزدیک مدینه…

در تاریخ ایران بانوانی فرهیخته بوده اند که اقدام به سفرنامه نویسی کرده و آن را برای مخاطبان به یادگار گذاشته اند. سعی می کنیم در چند شماره به معرفی چند تن از این بانوان سفرنامه نویس بپردازیم.

0

 این بار کمی درباره قدیمی ترین سفرنامه ای که یک بانوی ایرانی نوشته است، بدانید.

رحله یا سفرنامه کتابی است که نویسنده در آن شرح مسافرت، شهرها و روستاهایی که به آن وارد شده و هرآنچه که دیده و به نظرش جالب آمده را می نویسد. معمولا بیشتر سفرنامه نویسان به شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و اقتصادی منطقه جغرافیایی که به آن وارد شده اند و مردمان آن اشاره می کنند و همه اینها یعنی سفرنامه ها حاوی مطالبی خواندنی و جذابی هستند که بسته به اطلاعات، دقت و معرفت نویسنده آن میتواند قابل تامل تر باشد.

 

بانوی سفرنامه نویس عصر صفوی

یکی از قدیمی ترین سفرنامه های باقی مانده که نوشته یک بانوی ایرانی است، «سفرنامه منظوم حج بانوی اصفهانی» است. متاسفانه درباره هویت نویسنده اطلاعات چندانی در دسترس نیست و تنها همین را می دانیم که احتمالا نامش «شهربانو بیگم» است و از سادات اردوباد. اما وی خود را همسر «میرزا خلیل» یکی از منشی های دیوان عالی شاه سلطان حسین صفوی معرفی می کند. او در ابتدای سفرنامه منظوم خود (همه سفرنامه به زبان شعر است) توضیح می دهد که پس از فوت همسر عزیزش نتوانسته غم فراق «میرزا خلیل» را تحمل کند و برای تسکین غم از دست دادن همسر، عزم سفر «حج» می کند.  

احساسات زنانه در سفرنامه همسر میرزا خلیل، موج می زند. او از دیدن چند تن از اقوامش در منطقه دولت آباد قزوین بسیار ذوق زده می شود و یا مثلا وقتی در طول سفر با سختی ها و ناامنی ها منطقه تحت سلطه عثمانی ها مواجه م یشود، از ترس ها و اضطراب هایش سخن میگوید و حتی چون خیلی به شهر اصفهان علاقه داشته وقتی به شهر حلب (در سوریه امروزی) می رسد و بازارها و کوچه و خیابان های آنجا را شبیه اصفهان می یابد خوشحالی اش را اینگونه بیان می کند:

شبیه اصفهان دیدم حلب را                  به ایران توأمان دیدم حلب را

 

شهربانو بیگم و اعمال حج

وقتی این بانو به شهر مکه می رسد به توصیف دیده هایش می پردازد:

به سنگستان کعبه رو نهادند                غم و اندوه را یکسر نهادند

ز بعد چار فرسخ، پنجم ماه                 نمایان گشت چون مه، کعبة الله

سپس شروع به توضیح دادن اعمال حج می کند:

سحر چون خور برآورد از افق سر       روان گردیدم از وادی معشر

چو نزد جمره عقبی رسیدم                 عنان محمل خود را کشیدم

به فرمان خداوند یگانه                      نمودم رجم و گردیدم روانه

پس آنگه در منی خرگه تکیدم             جمل از بهر قربانی خریدم…  

 

عشق به اهل البیت-علیهم السلام-

علاقه شهربانوبیگم به خاندان رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم- در اشعارش عیان است. به ویژه وقتی به مدینه می رسد و می بیند که در حرم ائمه بقیع بوریا پهن شده است خیلی ناراحت می شود و آرزو می کند که شاه ایران برای آن حرمهای مطهر فرش بفرستد.

ز فرقت شرحه شرحه گشت سینه        رسیدم تا به نزدیک مدینه

ز شوق مرقد طه و یاسین                  فراق کعبه قدری یافت تسکین

چو چشمم زان حرم گردید روشن        تو گویی کرد رجعت روح در تن

و در نهایت این بانو با غم، شرح جدا شدن از مدینه و حرکت به سوی وطن را در آخر اشعارش آورده است.

 

*برگرفته از کتاب «سفرنامه منظوم حج»، به کوشش رسول جعفریان، نشر مشعر، چاپ اول 1374.ش

/انتهای متن/

درج نظر