از ایرانم از شهر آزادگان
و چه خوش گفت فردوسی پاکزاد از ایران و ایرانیان و چقدر این روزها سروده اش را بیشتر باید بر زبان و در دل داشته باشیم.
ایران من! بعضی ماهها، روزها ، هفته ها و لحظهها میشود که بیشتر از قبل دوستت دارم.
بعضی ماهها، روزها ، هفته ها و لحظهها که میشود صدایی از عمق وجودم فریاد می زند و نام تو را صدا میکند
و دوست دارد بگوید که از توست و فرزند تو ست.
این ماهها، روزها، هفته ها و لحظهها دوباره عظمتت که در عمق رگهای فرزندانت ریشه دارد همگان به تماشا نشانده است .
این ماهها، روزها، هفته ها و لحظهها باز هم چون همیشه تاریخ، تمامی جهان در برابر صلابت فرزندانت سر تعظیم فرود آوردهاند .
این ماهها، روزها، هفته ها و لحظهها دلخوشم به داشتن وطنی، رهبری و سردمدارانی که هیچگاه کینه بدخواهان و کید کید ورزان، صدای پرصلابت حقخواهی و عدالت دوستیشان رو به لرزه نیانداخته .
و امروز دوباره همنوا با فردوسی پاکزاد این نوای دلنشین در دل من و همه فرزندان غیورت تکرار میشود که:
از ایرانم از شهر آزادگان.
سیاوش منم نه از پریزادگان
از ایرانم از شهر آزادگان
که ایران بهشت است یا بوستان
همی بوی مشک آید از بوستان
ندانی که ایران نشست من است
جهان سر به زیر دست من است
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندادند شیر ژیان را به کس
همه یکدلانند و یزدان شناس
به نیکی ندارند از بد هراس
دریغ است که ایران ویران شود
کنام شیران و پلنگان شود
همه جای جنگی سواران بدی
نشستن گه شهریاران بدی
چو ایران نباشد تن من مباد
بر این بوم و بر زنده یک تن مباد
همه روی یکسر به جنگ آوریم
جهان بر بد اندیش تنگ آوریم
ز بهر بر و بوم و پیوند خویش
زن و کودک وخرد و فرزند خویش
همه سر به تن کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم
/انتهای متن/