امان از این داماد و پدرش!
این بار مادری نگران برای مشورت و چاره جویی در مورد ازدواج نافرجام و پردردسر دخترش مراجعه کرده بود . او از مشکل دخترش این طورگفت:
سال 91 بود که دخترم ثمین در یک رشته مهندسی از دانشگاهی معتبر در تهران در مقطع فوق لیسانس فارغ التحصیل شد؛ دختری مومن که شاگرد اول رشته خودش در هردو مقطع تحصیلی بود.
اواخردوره درسی اش بود که حامد یکی از همکلاسی هایش از او خواستگاری کرد. به نظر پسری معقول و باهوش می آمد که به دخترم هم می خورد. ظاهرا در خانواده ای با فرهنگ و تحصیل کرده پرورش یافته بود؛ پدر حامد پزشک است و مادرش خانه دار.
در تمام طول مدت خواستگاری پدر و مادر حامد و خودش رفتار خیلی خوب و صمیمانه ای داشتند طوری که من و همسر و دخترم هیچ ایرادی از آنها ندیدیم. هرجا هم که تحقیق کردیم همه از آنها تعریف می کردند. اما بعد از اینکه این دو به عقد هم درآمدند، یک دفعه ما شاهد رفتارهای عجیب و غریبی از آنها بودیم. مثلا یک بار درحضور خانواده ما بدون هیچ ملاحظه ای، پدرحامد شروع کرد به فحاشی و تهمت زدن به همسرش و مادرش هم به همان بدی جوابش را داد. تازه آنجا بود که ما فهمیدیم با چه خانواده ای وصلت کرده ایم. فهمیدیم که پدر حامد بسیار فحاش و بددهن است و دست بزن دارد به طوری که همه اعضای خانواده از جمله مادر و بچه ها و خود حامد از شرش در امان نیستند و حامد حتی در این سن هم از پدرش کتک می خورد و باید حتما هرچه او می گوید انجام دهد!
بعد از عقد فهمیدیم که این پسر بر اساس علاقه به دخترم خواسته با او ازدواج کند ولی پدرش با این ازدواج مخالف بوده است و گفته که هیچ کمکی به آنها نمی کند و مراسم عروسی هم نمی گیرد. به آنها گفته بود که خانه ای مخروبه در اطراف تهران دارند که باید همان را برای زندگی شان تعمیر کنند .
دخترم به همه اینها راضی بود ولی کم کم معلوم شد که خود حامد هم به دلیل رفتار خشونت بار و ناهنجار پدر، غیر عادی رفتار می کند. در همین دوران عقد به دخترم می گفت که من تو را نمی خواهم؛ دیگر دنبال من نیا. حتی وقتی دخترم در بعضی کارهای مربوط به زندگی مشترک شان از او کمک خواست، با فحاشی و کتک او را از خود راند و گفت: تو را دوست ندارم، برو طلاق بگیر. هنوز شش ماه از عقدشان نگذشته بود که دیگر نه زنگ زد و نه سراغ ثمین آمد. از خانواده اش هم هیچ خبری نشد.
من و همسرم برای زندگی دخترمان خیلی نگران بودیم. بعد ازپیگیری و تحقیقاتی که کردیم متوجه شدیم که حامد چون تحمل رفتارهای پدرش را نداشته، از خانواده جدا شده و در نقطه ای دور در اطراف تهران خانه ای گرفته و آنجا زندگی می کند. بالاخره با پرس و جو خانه را پیدا کردیم و همسایه ها گفتند که این آقا اینجا با خانمش زندگی می کند. در حالی که دختر من ثمین هنوز به خانه شوهر نرفته بود و نزد ما زندگی می کرد. ولی همسایه ها می گفتند که حامد و همسرش هر روز صبح با هم به سرکار می روند و در کوچه و محله با هم هستند و خرید می کنند، هیچ کس هم با آنها رفت و آمد ندارد و وسایل زیادی هم در خانه ندارند.
با مراجعه به کلانتری محل و شرح ماجرا قرار شد که پیگیری کنیم که اطلاعات همسایه ها درست است یا خیر. با دخترمان به خانه حامد رفتیم و در زدیم که در را باز نکرد. بعد از کلی انتظار کشیدن معلوم شد که حامد از پدرش کمک خواسته . این است که دیدیم پدرش عصبانی از راه رسید. من برای اینکه دخترم مورد ضرب و جرح قرار نگیرد، او را از دسترس پدر حامد دور کردم و او در عوض به جان من افتاد و مرا آنقدر کتک زد که یکی از استخوان هایم شکست و بسیار اذیت شدم. مجبور شدیم یه کلانتری و پزشکی قانونی مراجعه کنیم. بالاخره حامد را دستگیر کردند و معلوم شد ماههاست که با یک زن دیگر در این خانه زندگی می کند و ظاهراً وی را صیغه کرده و می خواهد با او زندگی کند در حالی که دختر ما بلاتکلیف بوده است.
چاره ای نداشتیم جز اینکه مهریه دخترم را اجرا بگذاریم. ابتدا قاضی فکر کرد که دخترم به مهریه طمع دارد ولی با آمدن این پسر به دادگاه قاضی همه چیز را متوجه شد.
دردادگاه قاضی از حامد پرسید: چرا وقتی زن داشتی بدون اجازه همسر اول بطور غیرقانونی زن گرفتی؟
حامد در جواب قاضی گفت: به او مربوط نیست، به دادگاه هم مربوط نیست. دلم خواست زن بگیرم.
قاضی گفت: پس معلوم است که اظهارات همسرت درست است.
دادگاه حامد را محکوم به پرداخت نیمی از مهریه کرد و پدرش که تا آن روز مخالف پسرش بود و او را ملعون می دانست حاضر شد یک جا نصف مهریه دخترم را بدهد و حکم عدم امکان سازش نیز برای آنها صادر شد و دخترم طلاق گرفت. در همان دادگاه پدرش ما را تهدید کرد که روزگارتان را سیاه می کنم. و از فردای آن روز به جان من و پسرم افتاده. از پسرم بابت ضرب و جرح شکایت کرد، در صورتی که پسرم سرباز است و اصلا در محل نیست که بخواهد با او درگیر شود. از من به عنوان مادر عروسش شکایت کرده با ادعای اینکه از من کتک خورده و درخواست دیه از من و پسرم دارد. البته چون پزشک است در پزشکی قانونی اعمال نفوذ می کند و گزارشات را به نفع خود بر می گرداند و با احضار شهود دروغین به مطالب کذب خود صورت حقیقت می بخشد.
دیگر از دست این آدم عجیب خسته شده ایم. مخصوصا برای پسرم نگرانم که نکند از روی جوانی و عصبانیت کاری انجام دهد و مشکل به بار بیاورد.
پاسخ دکتر فرزانه اژدری:
برای حل مشکلات این خانم و دخترش توصیه شد:
- ظاهرا این خانواده دچار مشکلات عدیده ای است. در تحقیقات قبل از ازدواج هم چون از پدر خانواده ترسیده اند اطلاعات درست و کاملی حاصل نشده است. جای شکرش باقی است که دخترتان قبل از شروع زندگی مشترک متوجه مشکلات شده و از زندگی سختی که در آینده در انتظارش بوده بیرون آمده.
- در حال حاضر دیگر نباید هیچ رابطه ای بین خانواده شما و خانواده دامادتان باشد. البته ممکن است پدر حامد به دلیل مشکل روحی که دارد برای شما دردسر درست کند. اما شما برای هر اقدامی باید فقط از طرق قانونی و صحیح پیگیر اختلافات باشید. سعی کنید پسرتان را که جوان است آرام کنید تا از هرنوع برخورد زبانی و یا فیزیکی با پدر حامد پرهیز کند که بهانه ای به دست او برای شروع دعوا نداده باشید.
- در مورد دعوای ادعایی بر علیه پسرتان چون شما می توانید ثابت کنید که او در دوران سربازی و در پادگان بوده، مبری خواهد شد.
- در مورد خودتان هم می توانید با توجه یه گزارش پزشکی قانونی و رای خلافی که دادگاه بدوی بدون در نظر گرفتن صدمات وارده به شما که در گزارش پزشکی قانونی ذکر شده صادر کرده، درخواست تجدیدنظر بدهید. و در صورت عدم توجه به حقوق تان و اعمال نظر احتمالی در رای دادگاه می توانید ازقاضی به دادسرای ویژه قضات شکایت کنید.
/انتهای متن/