منیژه جانقلی/
نگاهش که به دسـتهای قطع شـدهی آرپیچی زن افتاد، خم شـد و آرپیجی را برداشـت. تانک عراقی با سـرعت پیش میآمد. آرپیجی زن خون زیادی را از دسـت داده بود، با التماس نگاهش کرد:
ـ تو را به فاطمه زهرا، گلوله را حرام نکن.
میدانسـت خبر ندارد، او دورهی آموزش را گذرانده اسـت. آرپیچی را روی دوشـش گذاشـت. زیرلب زمزمه کرد: «الهی به امید تو»
شـلیک کرد. تانک منفجر شـد. آرپیچی زن که دیگر رمقی نداشـت، مبهوت و با تحسـین نگاهش کرد.
ـ شـیری که خوردی حلالت باشـد، خواهر!
برگرفته از کتاب رسم دلدادگی / انتهای متن/