تحمل زندگی با یک بیمار را ندارم
این بار مشاور حقوقی ما برای ازدواج یک دختر و پسر مشاوره داده که اگر چه جنبه های حقوقی در موضوع مشاوره چندان پررنگ نبوده، اما به دلیل اهمیت و رواج موضوع، آن را برای مخاطبان به دخت مطرح می کنیم.
سارا چهره ای معصوم و صمیمی داشت، خوش رو بود و حدود 23-24 ساله به نظر می رسید. برای مشاوره درموضوع انتخاب شریک زندگی اش آمده بود تا در این تصمیم گیری مهم، نظر مساعد یک بزرگتر را با خود داشته باشد و بعد از جواب مثبت یا منفی دادن به خواستگارش احساس ناراحتی و به اصطلاح وجدان درد نکند. سارا مسئله اش را این طور مطرح کرد:
من در خانواده پر جمعیتی بزرگ شدم و فرزند آخر هستم و به خاطر همین همیشه در همه کارها پدرو مادر برای من تصمیم گرفته اند و مرا راه می برده اند. الان سن من بالای سی سال است ولی چهره ام کوچکتر از سنم به نظر می رسد. با این که سن و سال کمی ندارم، هنوز هم در فکر کردن و تصمیم گرفتن، دیگران کمکم کنند ومن به تنهایی قادر به تصمیم گیری نیستم. حالا به خاطر مسئله ازدواج دچار مشکل شده ام.
مدتی قبل آقا مسعود برای ازدواج به خانواده ام معرفی شد. با خانواده برای خواستگاری آمدند. آقا مسعود حدود چهل سال سن دارد و از من حدود هفت سال بزرگتراست. برای دختری در سن من شاید او از نظر فکری و اعتقادی و از نظر تحصیلات و شغل مناسب ترین مورد ازدواج باشد. آقا مسعود برعکس من با اعتماد به نفس و پرجرات است و روحیه ای قوی و مصمم دارد. از نظر ظاهری هم آدمی شایسته و جا افتاده و بسیار معقول است. من هم از نظر ظاهر، خانواده و هم تحصیلات آن شرایطی را که او در نظر داشته، دارم. حتی بعضی خصوصیات خاصی هم که مورد نظرش بوده در من پیدا کرده است. به این ترتیب در ظاهر امر هیچ مشکلی برای این که ما با هم به تفاهم برسیم و زندگی خوبی را شروع کنیم، وجود ندارد. بعد از سه چهار جلسه که صحبت کردیم، او احساس تعلق و وابستگی خود را به من اظهار کرد. من هم به نوبه خود به آقا مسعود علاقه مند شدم طوری که جواب منفی دادن به او برایم راحت نیست. البته درا ین میان یک مشکل هست. بعد از جلسه سوم آقا مسعود مطلبی را در مورد بیماری خاصی که داشت با من درمیان گذاشت و در ادامه گفت که این بیماری ژنتیکی نیست و شش سال است که به آن مبتلا شدم و زیر نظر دکتر هستم و هیچ مشکلی در زندگی ما ایجاد نمی کند. بعد ازفهمیدن این موضوع، من در انتخاب خودم تردید کردم. چون به همان دلایلی که گفتم، من تحمل بیمار و بیماری را ندارم و از فکر اینکه باید در کنار فردی بیمارزندگی کنم، مضطرب می شوم. از طرف دیگر من نمی توانم این مطلب را تنها پیش خودم نگه دارم و باید با خانواده ام درمیان بگذارم و در این صورت مطمئنم دیگر این مسئله به عنوان یک راز پیش پدر و مادرم محفوظ نمی ماند. چون در خانواده ما رسم است که همه چیز به مشورت با بقیه اعضای خانواده گذاشته می شود و همه اظهار نظرمی کنند. برای همین فعلا ترجیح می دهم که این موضوع را با خانواده ام مطرح نکنم . برعکس آقا مسعود، من اصلا آدم محکم و بااعتماد به نفسی نیستم. برای آینده ام نگرانم و خیلی می ترسم که تصمیم غلطی بگیرم. از شما خواهش می کنم یک جلسه هم با اوصحبت کنید و نهایتا به من در تصمیم گیری کمک کنید.
خانم دکتر اژدری :
پیشنهاد سارا را قبول کردم و روز بعد آقا مسعود به دفتر آمد. بر عکس سارا، فردی محکم، موقر با موهایی جوگندمی و مصمم برای شروع یک زندگی آرام و خوب به نظر می آمد.
او صحبت را این طور شروع کرد:
من به خواست این خانم آمدم و خودم مشکلی ندارم.
با حجب و حیای زیاد ادامه داد:
در طول زندگی ام هیچگاه حریم های اعتقادی و اجتماعی را نشکستم و آنقدر در درس و کار غرق بودم که نفهمیدم ازدواجم دیر شده و افراد خانواده ام هم چون مرا فردی مستقل و توانا می دیدند، به خود اجازه نمی دادند به من پیشنهاد ازدواج بدهند و کمکم کنند. این کار را نکردند و یک دفعه دیدم دارد وقت می گذرد و پیر می شوم. بعد از این همه سال برای اولین بار به دختری علاقه مند شدم و حالا دارم امتحان می شوم. چون سارا خانم با فهمیدن این بیماری من، ظاهراً در تصمیم خودش متزلزل شده است. من از این بابت خیلی ناراحتم. البته به نظرشان هم احترام می گذارم.
از صحبت های او می شد فهمید که فردی مستقل، ساخته شده با خانواده ای خوب و مهربان است برعکس خانواده سارا.
نهاتا به آقا مسعود این نکات را گفتیم:
- به نظر می آید که فاصله زیادی بین این دو نفر وجود دارد. این آقا انتظار دارد که خانمی که می خواهد شریک زندگیش شود، محرم راز وی باشد و بیماری اش را با کسی درمیان نگذارد. وی حاضر است پزشک متخصص خودش و مطالبی که تاکنون جستجو کرده و اطلاعاتی که در مورد بیماری اش به دست آورده را در اختیار این خانم قرار دهد تا وی را مطلع و مطمئن سازد. ولی سارا همچنان مردد و نگران است و نمی تواند تصمیم بگیرد.
- آقا مسعود در مورد خانواده سارا هم مثل خانواده خود فکر می کند که اصلا در زندگی آنها مداخله نمی کنند، در صورتی که خانواده سارا کاملا با آنچه او فکر می کند، متفاوت است.
- مهم تر آنکه به طور کلی این خانم تحمل یک بیمار در کنار خودش را ندارد و دچار ضعف روحی و ترس از حوادث پیش بینی نشده است . به همین دلیل با وجود توصیه به قبول این مورد برای ازدواج، نهایتا سارا از پذیرش این ازدواج سرباز زد.
- افراد، چه مرد و چه زن، به طور معمول وقتی در موقعیت ازدواج قرار می گیرند، خود را برای پذیرش مشکلات و ناملایمات در زندگی آماده می کنند. اما به نظر می آید سارا متاسفانه با وجود سن بالا هنوز به اندازه کافی برای تصمیم گیری و قبول مسئولیت های زندگی مشترک آمادگی ندارد و تا وقتی با کمک مشاوره نتواند این ضعف خود را برطرف کند، نمی تواند وارد زندگی مشترک موفقی شود.
- برای داشتن زندگی مشترک موفق افراد باید واقع بین باشند و بدانند در زندگی خوشی و ناخوشی، سلامت و بیماری، سختی و راحتی، درگیری و آرامش همه با هم وجود دارد. زندگی مثل یک ساحل آرام با نسیم ملایم دائمی نیست بلکه میدانی است برای تجربه کردن و آزمودن خود در شرایط مختلف و تصمیم گیری در مواقع خاص. این مسئولیت پدر و مادرهاست که در روند تربیت بجه ها، آنها را واقع بین و مسئولیت پذیر بار بیاورند. از این دختران و پسران کم نیستند که علی رغم سن بالا وتحصیلات دانشگاهی، از عهده تصمیم گیری برای زندگی و حتی انجام کارهای شخصی خود بر نمی آیند و در مدیریت روابط بین خود و دوستان،جامعه و خانواده شان دچار مشکل هستند. اگر با کمک خانواده و با تصمیم آنها وارد زندگی مشترک شوند، فقط دوران کوتاهی می توانند تحمل کنند ودر نهایت در زندگی مشترک شان با شکست مواجه می شوند. وظیفه توانمند ساختن فرزندان در زندگی روزمره و آشنا ساختن آنها با واقعیات زندگی با پدر و مادر است. تنها به فکر رفاه و آسایش و درس و تحصیل فرزندان بودن و آنها را در مدارس خاص گذاشتن با هدف رقابت درسی، که معلوم نیست رقابت چندان بجا و صحیحی هم باشد، افتخاری برای والدین و امتیازی برای بچه ها محسوب نمی شود. مهم آن است که بتوانیم دختر و پسرمان را از نظر اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و …انسان هایی قابل و درست اندیش و درستکار تربیت کنیم که نه تنها گلیم خود را از آب بیرون بکشند، بلکه مشکلی از مردم و جامعه را حل کنند.
فرزندان ما باید برای زمان خودشان، با خوبی و بدی هایش، با سختی و راحتی هایش و با افکار قوی و اعتقادات درست تربیت شوند، والا هرگز نه می توانند شریکی برای خود انتخاب کنند و نه می توانند دیگر مشکلات خود را ارزیابی و حل کنند، چه رسد به مشکلات جامعه و دیگر افراد.
بعد از شناختی که از آقا مسعود به دست آوردم، سعی کردم که این خانم را با مشاوره در تصمیم گیری کمک کنم به اینکه:
اولا شما باید بتوانید برای زندگی خود بدون دخالت مستقیم دیگران( البته با مشاوره با بزرگترها) تصمیم بگیرید. این به معنای بی احترامی به نظر بزرگتر ها نیست.
دوم باید بتوانید اسرار زندگی خود را بین خود و همسرتان حفظ کنید.بخصوص چیزی که بعدها هم کسی نمی تواند بفهمد و تاثیر منفی در زندگی مشترک شما ندارد.
سوم اینکه باید سعی کنید بزرگ شوید. بیشتر از این با توجه به سنتان نمی توانید صبر کنید و یا خودرا به بچگی بزنید و ترسهای خیالی خود را بر همه شرایط زندگی غالب کنید. باید به مشاور مراجعه و این مشکل را حل کنید.
چهارم اینکه ممکن است از آقا مسعود صرف نظر کنید و با فردی بدون عیب و ایراد زندگی کنید، ولی کسی ضمانت نکرده که همیشه چه شما و چه شریک زندگی شما و در آینده فرزندانتان همیشه سلامتی خود را حفظ نمایند. این مسائل دست خداست و هیچ کس از آینده خبر ندارد. بنابراین باید فکری اساسی برای رفع مشکل خود کنید.
پنجم اینکه آقا مسعود بسیار امتیازات مثبتی دارند. کمتر کسی با این سن می توانید پیدا کنید که با خودش، احساساتش،با طرف مقابل و موقعیت خود روراست باشد. ایشان این ارزش را داشته و دارد که بخاطرشان بیماری شان را نادیده گرفته و ایشان را انتخاب کنید.
اینها نظر من به عنوان مشاور است.ولی به هرحال زندگی خودتان است و باید تصمیم نهایی را شما بگیرید.
/انتهای متن/