گاهی بهشت در دل آتش میسر است

رمان”خواب باران” که همین اواخر به چاپ رسید و در نمایشگاه کتاب هم عرضه شد، با درونمایه مسائل اجتماعی جوانان و در قالب قصه ای عاشقانه سعی دارد نگاهی داشته باشد به راه ها و بیراهه هایی که پیش پای جوانان هست. گزارشگر به دخت در نشستی صمیمانه با نویسنده رمان از او در باره چندوچون نوشتن این رمان می پرسد.

1

 سرنوشت بازی های عجیب و غریبی دارد. مثلا اگر آن نیمه شب بهاری “هما” پشت در هر خانه دیگری رگ دستش را زده بود، شاید سرنوشتش چیز دیگری می شد.

شاید اصلا زنده نمی ماند تا بین شک و یقین و ایمان به مهربانی خدا عاجزانه دست و پا بزند و با تمام تلخی ها و سیاهی های کفر و عنادش اسیر چهاردیواری تنگ و بسته ای می شد که مشتی خاک او را از دنیای زندگان جدا می کرد.

اما اینکه دست سرنوشت او را از میان تمام در و دیوارهای سنگی و سیمانی و از میان آن همه کوچه پس کوچه های شهر پشت در خانه ای کشیده بود که آدم های قصه اش عزیز خانم و حسام بودند، برای این بود که مسیر زندگی اش جور دیگری رقم بخورد .

رمان “خواب باران” به قلم “وجیهه سامانی” با نثر و بیانی لطیف و روان و نگاهی واقع بینانه به مسائل اخلاقی – اجتماعی جوانان، تلاش می کند در پس  قصه ای عاشقانه تعریفی درست و واقعی از سرنوشت و قضا و قدر ارائه کند و مرز باریک میان تردید و ایمان را به درستی به تصویر بکشد.

 این کتاب توسط “انتشارات کتابستان” به چاپ رسیده و در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شد. آنچه می خوانید گپ و گفت صمیمانه ی خبرنگار به دخت با نویسنده ی این رمان است.

ایده اولیه ی رمان “خواب باران” از کجا آمد؟  نوشتن آن چقدر زمان برد؟

  • طبیعتا یک نویسنده موضوعاتی را برای داستان هایش انتخاب می کند که دغدغه ی فکری و علاقمندی خودش باشد. همیشه مسأله ی فلسفه ی قضا و قدر الهی و ابتلائات و امتحاناتی که آدم ها در زندگیشان با آن ها مواجه می شوند، دغدغه فکری وسوال همیشگی ام بوده، البته سال ها قبل شاید درک درستی از آن نداشتم اما رفته رفته به یک ذهنیت درست و منطقی رسیدم که امتحان و ابتلاء الهی برای همه هست و کاملا بستگی به ظرفیت وجودی افراد دارد. برای همین دوست داشتم این موضوع را در قالب داستان پیاده کنم. تقریبا شش ماه نوشتن کتاب به طول انجامید و چهار بار هم بازنویسی شد.

 

در مورد عناوین فصل های رمان توضیح کوتاهی بدهید.

  • داستان از سه فصل تشکیل شده به نام های: آتش، گلستان و خلیل.

این سه عنوان هم برگرفته از بیتی است که خیلی دوستش دارم و در زندگی بارها و بارها با تمام وجود لمسش کردم:

باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد………..گاهی بهشت در دل آتش میسر است

فصل اول اوج تلخی و سیاهی رمان است، فصل دوم حرکتی رو به سپیدی است و کم کم به آرامش می رسیم و در فصل آخر باید ادعای خلیل بودن و دل سپردن تام به مشیت الهی اثبات می شد که بالشخصه فصل آخر را خیلی دوست دارم.

 

یک شمه ای از خط سیر کلی داستان بیان بفرمایید.

  • شخصیت اصلی رمان دختر جوانی است به نام “هما” که قرار است از دل آتش و سیاهی و فضای تیره و غبارآلود شک و تردید و ظلمت بریدن از خداوند و رفتن تا پرتگاه خودکشی به دوربرگردان توبه و برگشت به دامان پر مهر الهی برسد. در آخر هم راهش را پیدا می کند.

 البته همین پیدا کردن راه درست هم، جلوه ای از رحمانیت خداوند و تقدیریست که پروردگار برایش رقم می زند.

 

هدفتان از نوشتن این داستان و انتخاب این موضوع چه بود؟

  • هدفم این بود به خوانندگان جوانی که اتفاقا در زمانه ای زندگی می کنند که سختی ها و مشکلات اقتصادی و انحرافات اخلاقی و معضلات اجتماعی و صدها مشکل و عامل دیگر دست به دست هم داده تا آن ها را از فطرت پاک و الهی شان دور و دورتر کند، این تلنگر را بزنم که خداوند هرگز و در هیچ شرایطی هیچ کدام از بندگان خودش را فراموش و به حال خود رها نمی کند، حتی به قدر یک پلک بر هم زدن. امتحانات و سختی ها هم فقط برای تکامل مراتب روحانی و اصطلاحا پخته تر شدن ماست. نه دلیلی بر اینکه ما را فراموش و به حال خودمان رها کرده، اتفاقا در دل این آتش ها توجه و عنایت خدا بیشتر هم می شود.

 

در رابطه با انتخاب اسم کتاب برایمان بگویید.

  • من معمولا اسامی کتاب هایم را همان ابتدای کار انتخاب می کنم. سر این یکی اولین باری بود که رمان به طراحی جلد رسیده بود و طراح اسم داستان را برای طراحی لوگو می خواست و هنوز هیچ اسمی به دلم ننشسته بود. شاید قریب به سی اسم و عنوان را نوشتم و روی آن ها فکر کردم و با دوستان مشورت کردم. تا اینکه اوایل اردیبهشت که در تب و تاب رسیدن یا نرسیدن کتاب به نمایشگاه کتاب بودم و طراح روی طرح جلدش کار می کرد یک نیمه شب بهاری که باران خیلی شدیدی می آمد، بالاخره گشایشی شد و این اسم به ذهنم رسید و به دلم نشست.

 

شما نویسنده کودک و نوجوان هستید یا بزرگسال؟

  • من تا به حال ٩ کتاب داستانی در حوزه بزرگسال نوشتم و دو کتاب حوزه نوجوان. پس طبیعی است که خودم را نویسنده حوزه بزرگسال بدانم اما هر دو کاری هم که برای نوجوان کار کردم برگزیده شده است. یکی اش رمان ” آن مرد با باران می آید” که برگزیده جشنواره داستان انقلاب حوزه هنری شد. چاپ اولش را سوره مهر زد و چاپ دوم را انتشارات کتابستان. کتاب “بادبادک ها” هم برگزیده مسابقه داستان نویسی انتشارات علمی فرهنگی شد.

 

آیا مباحث اجتماعی واخلاقی مطرح شده در داستان با موضوع خانواده و زنان در ارتباط است؟

  • دقیقا، شخصیت اصلی رمان یک دختر جوان است که در خانواده و محیطی به شدت ناسالم رشد می کند. اما من نشان دادم به خاطر تربیت صحیح در دامان پاک یک مادر پاکدل روستایی، به لحاظ اخلاقی پاک و سالم رشد می کند و شاید یک جاهایی دچار لغزش هایی هم می شود اما در نهایت به فطرت پاک و الهی اش برمی گردد. در ادامه هم خانم میانسال دیگری را در نقش مادری مهربان داریم که در هدایت و برگشت هما به زندگی و رسیدن به دور برگردان توبه نقش کلیدی دارد.

 

با رد پای عشق هم  سروکاری دارد  داستان؟

  • در سرتاسر رمان….ما در این اثر با دونوع عشق زمینی و آسمانی مواجه هستیم.

در نوع اول که عدم تعادل وشروع کشمکش داستانی به خاطر همین تلاشی است که شخصیت اصلی اثر برای حفظ و نگهداری عشقش انجام می دهد در ادامه باز هم شاهد بوجود آمدن رابطه پاک و عاشقانه دیگری هستیم که البته کاملا از روی فهم و آگاهی است.

در نوع دوم هم رابطه عاشقانه و خلیل وار شخصیت دیگر رمان است با خداوند که همین عشق، در رفتار، گفتار و تصمیم گیری های سخت و در بزنگاه های حساس زندگی کمکش می کند تا بهترین انتخاب ها را کند و به معنای واقعی کلمه از خود بگذرد و پا روی نفسانیتش بگذارد.

عمدتا به چه معضلات اخلاقی و مسائل اجتماعی در رمان اشاره شده است؟

  • مسأله ازدواج های اجباری، بی پشت و پناه بودن زنان در زندگی های نا بسامان، بی غیرتی و بی مسئولیتی پدر در قبلا خانواده، قاچاق مواد مخدر، مسأله اعتیاد جوانان، فقر اقتصادی، فقر فرهنگی، مسأله عشق و ازدواج جوانان، شبهه های دینی و مذهبی و نبود مرجع و متولی خاصی برای هدایت و پاسخگویی نسل جوان، فرهنگ ایثار و گذشت و شهادت، قربانی کردن نفس و گذشتن از خواسته های دل در راه کمال .

 

یک بخش از متن کتاب را به انتخاب و سلیقه خودتان برای مان می خوانید؟

  • بله، این قسمت را می خوانم:

صدای “هما” عصبی بلند شد:” یعنی ما اومدیم به این دنیا که فقط امتحان بدیم؟ مسخره است!؟”

  • بدون امتحان و آزمون چطوری جایگاه واقعی هر کسی مشخص بشه؟ چه معیاری برای اثبات لیاقت و شایستگی آدم ها وجود داره؟

هما سر تکان داد و صورتش را در میان دست هایش گرفت: “از این طرز تفکر بیزارم. چرا فکر می کنین همه چی باید برای اون دنیا باشه؟ ما اینجا حق زندگی نداریم؟”

حالا به نظر هما، صدای حسام هم گرفته به نظر می رسید: ” لقد خلقنا الانسان فی کبد….ما انسان را در رنج و سختی آفریدیم . این فرمایش خود خداست در قرآن.”

هما انگشت های یخ زده اش را روی گونه های داغ و ملتهبش گذاشت و به حسام چشم دوخت.

خدا به هر آدمی حق حیات داده ازش هم خواسته با توجه به ظرفیت و امکاناتش تلاش کنه و زندگی کنه. اما اینم گفته که اینجا برای خوشی نیومدیم اینجا محل راحتی و آسایش نیست. اینجا فقط گذرگاهه برای گذشتن… نه موندن! مثل یه مسافرخونه ی سر راه …اگه اینجوری به قضیه نگاه کنین تحملش خیلی براتون راحت تر میشه.

چانه هما کمی به لرزش افتاده بود. دست ها را به گونه هایش گرفت تا لرزش چانه اش را بگیرد؛ اما برای صدایش نتوانست کاری کند:”ولی اینجا….مشکلات و سختی ها….عادلانه تقسیم نشده….”

حسام به تأیید سر تکان داد :” ایمان به اینکه شرایطی که من الان دارم بهترینه و از روی عدالت و حکمت خداست و قطعا اشتباه نیست ، آدم رو به مرحله ی صبر و یقین و حتی شکر می رسونه.”

/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)