صمیمانه با دولتمردان کشورم

در هفته ای که هفته دولت نامیده شده، سخنی باید گفت با دولتمردان، نه فقط دولتمردان این دولت، بلکه دولتمردان همه دولت ها ، آنها که بوده اند و آنها که می آیند. در این سخن سپاسگزاری هم هست، گله ها و درد دل ها اما شاید پررنگ تر باشد، اگر بشنوند.

0

همیشه مناسبت‌های خاص که می‌شود، اتفاق‌های خاص می‌افتد. همه ما صحبت‌های کردن‌های دوستانه، درد دل‌های خودمانی و حرف زدن‌های بدون خجالت را، می‌گذاریم برای  مناسبت ها و روزهای خاص.

هفته‌ای که گذشت یک مناسبت خاص داشت، یک مناسبت خاص که شاید سطح وسعت آن بیشتر از خانواده و دوستان و شهرمان بود؛ یک مناسبت خاص برای یک ملت، مناسبتی به نام هفته دولت.

بد ندیدم که این مناسبت، بهانه‌ای شود تا صحبتی دوستانه را با دولتمردان سرزمینم داشته باشم.

خطاب من امروز تنها این دولت نیست، هرچند که در حال حاضر دولت فعلی، مخاطب خاص من می‌شود، اما درد ل های من  تمامی دولت‌ها را شامل می‌شود؛ دولت‌هایی که بوده‌اند و دولت‌هایی که خواهند بود.

می گویند بهتر است همیشه وقتی می خواهیم از چیزی حرف بزینم، اول مثبت‌ها را بگوییم. من هم فکر کردم که اصلاً درست نیست که گپ دوستانه‌مان را با دولتمردان، با گله و درد دل و آه و ناله شروع کنم. این شد که تصمیم گرفتم که ابتدای نامه‌ام را با سپاسگزاری آغاز کنم.

من سپاسگزارم،

من سپاسگزارم از همه ی  مردان و دولتمردانی که ادب سیاسی را به ما آموختند،

 من سپاسگزارم از همه ی مردان و دولتمردانی که همیشه در تیتر اول خبرها مژده دادند و گل‌های شادمانی را در دل مردم نشاندند،

 من سپاسگزارم از همه ی مردان و دولتمردانی که درراه اعتلای نام ایران، موی سپید کردند و رنج کشیدند، همه ی مردانی که رنج‌ها بر جان خریدند که مبادا، مردم کشورمان از آنچه حق مسلم شان است محروم باشند.

من سپاسگزارم از همه ی مردان وزنانی که رنج مردم را رنج خویشتن دانستند و لحظه‌ای رنج کشیدن را برای هموطن خویش نپسندیدند.

من سپاسگزارم از همه آن‌هایی که ماییت‌های ملی‌شان را بر منیت‌های فردی شان ترجیح دادند و خویشتن را سپر بلاهایی کردند که  وطن مان را نشانه گرفته بود.

من سپاسگزارم، چرا که می دانم قدرناشناسی ما آدم‌ها در دعواهای ناشیانه ی سیاسی خیلی از گام‌ها را سست می کند.

من سپاسگزارم چراکه سپاسگزاری زبان انسانیت است.

و اما حالا که نامه به نیمه می‌رسد، می‌خواهم کمی هم درد دل کنم، می‌خواهم از دردِ فاصله‌ها بگویم؛ از فاصله‌هایی که هست، بوده است، خواهد بود و دیده نشده است؛ فاصله‌هایی که میان مردم و مسئولین هست و گویی نیست، فاصله‌هایی که عمق آن را کمرهای خم‌شده در زیر بار معیشت نشان می‌دهد.

اینجا در ایران، روزبه‌روز فاصله‌ها زیاد می‌شود و مردمی هستند که گذر روزهای زندگی برای شان مشکل و مشکل‌تر می‌شود و کمتر دیده می‌شوند.

اینجا در ایران، در عمق نگاه جوانان که نگاه کنی، نگرانی است، نگرانی برای آینده ای که باید بسازد و برای ساختنش دستانش خالی است.

 اینجا هستند و بسیارند جوانانی که شغل، درآمد و امنیت شغلی ندارند.

اینجا در ایران هستند زنان و مادرانی که خستگی بار زندگی نمی‌گذارد که فرزندان شان را شایسته بار بیاورند، مادرانی که نگاه شان به فرداها، غبارآلود و تاریک است و در انتظار مددند برای پرورش یک نسل والا.

اینجا در ایران زنان چشم دوخته‌اند به قانون‌ها تا شاید آن‌ها هم سهمی از قوانین این کشور داشته باشند. آن‌ها نگاه شان به نهادها، بنیادها و مجامعی است که به نام زن و برای زن شکل‌گرفته است اما برای زنان منافع و فوایدی نداشته است، مجامعی که تنها نام زن و حرف زنان در آن است اما در آن‌ها هیچ قدم اساسی برای زنان و مادران به‌عنوان عناصر اساسی یک جامعه برداشته نشده است.

اینجا در ایران، کشاورزان، صنعتگران، پیشه‌وران و دانشمندان برای سازندگی، انگیزه‌های روشن می‌خواهند و می‌خواهند بدون نگرانی از فردا، بسازند و بالا بروند.

 

اینجا در ایران ورزشکارانش، امید می‌خواهند، یک همراه صمیمی برای روزهای سخت بی مدال و یک مشوق خوب برای روزهای طلایی پیروزی.

اینجا در ایران، مردم کمی ناراحت‌اند، کمی نگران، کمی خسته و کمی دل‌زده.

اینجا در ایران مردم به امید احتیاج دارند، امیدی که در میانه‌های راه خاموش نشود، امیدی گرم، همیشگی و پرفروغ.

اینجا در ایران مردم برای بهتر شدن و خوب شدن با دولتمردان شان حرف می‌زنند و به سازندگی‌شان اعتماد دارند.

اینجا ایران، همیشه آباد می‌ماند اگر همه ی ما، دولتمردان و مردم با هم،  بخواهیم.

/انتهای متن/

 

 

درج نظر