اشرف پهلوی زن مقتدر دربار پهلوی + عکس
در روزهایی که سالگرد بسته شدن پرونده رژیم پهلوی در ایران است، نگاهی داریم به خاطرات یکی از بانفوذترین و قدرتمندترین زنان دربار محمدرضا شاه یعنی خواهر دوقلوی او اشرف پهلوی؛ زنی که پرونده سیاه زندگی اش همین روزهای اخیر بسته شد؛ یعنی سی و پنج سال پس از برادر دوقلویش، محمدرضا.
در میان زنان خاندان پهلوی شاید جنجالی ترین چهره، خواهر دوقلوی شاه، اشرف پهلویست. او قدرتمندترین زن دربارمحمدرضاشاه بود نه به آن دلیل که خواهر شاه بود بلکه به سبب شخصیت خاصی که باعث می شد که حتی به شاه تحکم کند.
خاطرات اشرف خواندنیست نه به جهت اینکه خواهر شاه بود بلکه به سبب آن که در دربار پهلوی یکی از قدرتمندترین زنان بود.حتی در بیشتر مواقع او به برادرش(شاه)تحکم می کرد. اشرف پهلوی کانون و سررشته دار مجموعه ای از خلاف های سازماندهی شده و کلان در نظام حکومتی شاهنشاهی بود و کسی را یارای آن نبود که درباره کارها و خلاف هایش از او بازخواست کند.البته در خاطراتش در اکثر موارد خود را مبرا از هر خلافی دانسته است.
کودک غریب و تنها
اشرف پهلوی خود در مورد تولدش می نویسد:
“می توانم او را به همان صورت که در آن زمان بوده تصور کنم: مردی درشت اندام، بلند قامت، قوی، با نشاط و پر شور و انرژی، او در حیاط آجر فرش خانه مان در محله سنگلج قدم می زد و سیگار می کشید؛ منتظر تولد فرزندش بود در یک روز سرد پاییزی. این انتظار با صدای سرباز که با شتاب وارد حیاط شد به پایان رسید، گفت: پسر است.
وقتی پدر شتابان به سمت ساختمان رفت تا نوزاد را ببیند، ماما جلویش را گرفت و گفت: صبر کنید یک بچه دیگر هم هست و من بعد از چند ساعت بدنیا آمدم.”
مادر اشرف، تاج الملوک از مهاجران روسی بود که بعد از انقلاب بلشویکی همراه خانواده اش به آذربایجان ایران نقل مکان کردند. اشرف و محمد رضا سه سال بعد از شمس در روز چهار آبان سال 1298 بدنیا آمدند. در جمع سه فرزند تاج الملوک، شمس و محمد رضا هر کدام جایگاه ویژه ای داشتند.محمد رضا پسر خانواده مورد توجه پدر و شمس مورد توجه مادر بود و قابل اعتماد و دوست داشتنی. اما اشرف جایگاه قابل توجهی نداشت و محبت پدر و مادر را آنچنان که خود دوست داشت نمی توانست جلب کند. این بود که از همان آغاز کودکی احساس غریبی و تنهایی می کرد.
خود در خاطراتش می گوید:
“خیلی زود متوجه شدم که غریبه ام و باید برای خودم جایی دست و پا کنم.”
همبازی پسرها
اشرف اوقات تنهایی را با گذراندن وقت با برادرش، چون دو قلو بودند، پر می کرد. اشرف چهار ساله بود که پدرش به سلطنت رسید. رضا خان دختران را برای تحصیلات ابتدایی به مدرسه زرتشتیان فرستاد. تصمیم پدر زمینه خوشایند و موقعیت خوبی برای رفع تنهایی اشرف بود که دلی پر درد داشت.
رضا خان علاقه داشت تا فرزندانش حتما یک زبان خارجی را بیاموزند. به همین سبب همسرفرانسوی یکی از افسران ارتش را مامور کرد که به اشرف و محمد رضا زبان فرانسه را آموزش دهد. این زن مادام ارفع نام داشت.مادام با توصیفاتش از پاریس، مناظر، خیابان ها وفروشگاه هایش تصویر سرزمینی رویایی را در ذهن اشرف ساخت. او چنان شیوا و گویا از پاریس گفته بود که اشرف را سخت آرزومند دیدن آنجا کرده بود.
وابستگی او در کودکی به برادر سبب شد تا در جمع پسران وارد شود و به بازی ها وفعالیت های پسرانه بپردازد. اوهمراه پسرها سوار کاری می کردو در مسابقات با آنان رقابت می نمود. اشرف به ماشین سواری هم علاقه زیادی داشت.
اشرف بر خلاف شمس که راضی بود با عروسک هایش بازی کند و یا به دنبال مادر باشد، همیشه جمع پسران را ترجیح می داد.
دختری که با مردان راحت تر بود
بعد از تاجگذاری رضا شاه، محمد رضا که ولیعهد شده بود، می بایست خود را برای مسئولیت هایی که در پیش داشت، آماده کند. پس باید از خانواده جدا می شد و این برای اشرف خیلی سخت بود. از آن به بعد آنها موظف شدند برادر را والاحضرت خطاب کنند و فقط ساعات مشخصی در روز همدیگر را می دیدند. اشرف اما پنهانی به بهانه دیدن برادر و به دور از چشم پدر در جمع پسران وارد می شد و با توجه به اینکه در آن زمان معاشرت آزاد زن و مرد در جامعه رواج نداشت، ولی او به گفته خودش و با وجود سن کم در حضور مردان احساس راحتی و آسایش می کرد.
در این رفت و آمد ها با پسری بنام مهرپور آشنا شد. پدر مهرپور، تیمورتاش وزیر دربار بود. اشرف اغلب اوقات را با مهرپور به سوار کاری و بازی تنیس مشغول بود ولی این آشنایی دوامی نداشت چون تیمور تاش به اتهام جاسوسی تبعید شد و مهرپور هم برای ادامه تحصیل به سویس رفت.
اشرف با رفتن مهر پور غمگین شد ولی محمد رضا او را تسلی می داد. این دوریوقتی سخت تر شد که محمد رضا هم برای تحصیل به لوزان رفت.
سویس زیبا
دو سال بعد از رفتن محمد رضا که مادرش عزم دیدار پسر کرد و آماده سفر شد، اشرف هم به اصرار زیاد علی رغم مخالفت پدر، او را راضی کرد و همراه مادر راهی لوزان شد. طبیعتا وقتی محمدرضا و اشرف بعد از دو سال یکدیگر را ملاقات کردند، این دو مطالب زیادی برای گفتن داشتند و ساعت ها با هم حرف زدند. در این سفر اگرچه اشرف نتوانست اجازه تحصیل در خارج را از پدر بگیرد ولی با دیدن کشور زیبای سویس آنچنان به وجد آمد که این سفر خودبخود برای خود افتخار بزرگی تلقی می کرد.
پیشنهاد تعویض شوهران!
اشرف هفده ساله بود که رضا خان تصمیم می گیرد برای دختران شوهرانی انتخاب کند.او دو جوان از سر شناسان را به عنوان همسران شمس و اشرف در نظر گرفت که یکی علی قوام و دیگری فریدون جم بود. البته به شمس که خواهر بزرگتربود، حق انتخاب می دهد.شمس، فریدون جم را انتخاب کرد. یکی از روزها بطوراتفاقی اشرف جوانی بلند قامت و خوش اندام را دید و دلباخته او شد غافل از اینکه او نامزد خواهرش است. زمانی که متوجه این موضوع شد به شمس پیشنهاد تعویض شوهران را داد و با گریه و زاری نزد محمد رضا که از سفر فرنگ برگشته بود، رفت. ولی برادر به او گوشزد کرد که تصمیمی است که پدر گرفته و جای مخالفت ندارد و باید بپذیرد.
در سال 1317اشرف با علی قوام ازدواج کرد. پدر قوام از ماموران انگلیسی بود. آنها دولت انگلیس را پناهگاه و حامی خود می دانستند. اشرف این ازدواج را با علاقه و رضایت انجام نداد چرا که در اصل دلباخته جم بود ولی مجبور بود نظر پدر را در باره از دواج با قوام بپذیرد.
اشرف پیش از ازدواج در دوران نوجوانی سوابقی در ایجاد روابطی با چند تن از افسران جوان شاغل در دربار داشت ولی این ازدواج اجباری زمینه و بهانه را برای بی بند و باری او بیشتر از گذشته فراهم کرد.
ثمره ازدواج اشرف با قوام پسری بنام شهرام بود اما این ازدواج دوامی نداشت و بعد از شش سال به طلاق انجامید.
ازدواج اسمی پایدار
ازدواج بعدی اشرف با جوانی مصری به نام احمد شفیق بود. ثمره این ازدواج هم دو فرزند بود: شهریار و آزاده و البته این یکی هم خیلی دوام بیشتری نیافت و بعد از هفت سال به جدایی منجر شد.
ازدواج سوم اشرف با مهدی بوشهری از خانواده های سر شناس بوشهر و سفیر سیار و نیز رئیس هیأت مدیره فستیوال هنری بود.او تا آخر عمر در کنار اشرف ماند. راز تداوم و طولانی شدن ازدواج آنها رفتاری بود که مهدی پیش گرفت.او کاری به کار اشرف نداشت و او را در رفتارش آزاد گذاشته بود. فردوست دراین باره می نویسد:
“بد بختی شوهران اشرف این بود که پس از مدتی از قیافه شان بیزار می شد و دیگر تحمل دیدن شان رانداشت. این اتفاق درباره بوشهری نیز رخ داد با این تفاوت که او زرنگ بود. وقتی اشرف از او درخواست کرد اینجاها نباش او به پاریس رفته و سر گرم کار شد و در ماه دو یا سه روز به ایران می آمد و مستقیما به طبقه بالای کاخ اشرف می رفت که مبادا خانم او را دیده و حالش بهم بخورد.بوشهری با این تمهید تا آخر شوهر اسمی ماند.
ادامه دارد…
منابع
خاطرات اشرف پهلوی- به کوشش پژمان آزاد فدا
زنان پهلوی- احمد پیرانی
من و برادرم-محمود طلوعی
نیمه پنهان- دفتر پژوهش های موسسه کیهان
/انتهای متن/