از رشته ی ارتوپدی می ترسیدم چون به نظرم رشته ای مردانه بود
روز پزشک بهانهای شد برای قدردانی از آنهایی که برای سلامت جامعه تلاش میکنند و هم فرصتی که از این عزیزان سخت کوش یاد بگیریم.
دکتر فاطمه منتظر لطف الهی متخصص ارتوپدی از پزشکانی است که نهتنها در تخصص خود متبحر است، بلکه رشته ی ویژهای را انتخاب کرده که کمتر مورد توجه خانمهای پزشک قرار میگیرد. با این پزشک خوشروی یزدی گفتوگویی انجام دادهایم.
از کودکی تان بگویید. چند خواهر و برادر بودید؟ آیا از همان اول معلوم بود که میخواهید پزشک شوید؟
– من اولین فرزند بودم. ما چهار خواهر و برادر هستیم که الان همگی پزشک شدهایم. بله. پزشکی هدف خودم بود. من از کودکی خیلی دوست داشتم که پزشک بشوم و تلاشم را هم در این زمینه انجام دادم و خدا را شکر که نتیجه هم داد. از همان سن 10-12سالگی کارهایی را که به پزشکی مربوط بود به عهده میگرفتم؛ مثلا وقت دارو دادن به خواهر و برادرهای کوچکترم را من تنظیم میکردم یا حیوانات را تشریح میکردم و خیلی این کار را دوست داشتم؛ یادم میآید ماهیای داشتم که وقتی مرد، شکمش را باز کردم تا ببینم چه چیزهایی توی شکمش دارد.
تشویق همسرم من را به سمت ارتوپدی کشاند
چطور شد که ارتوپدی را برای تخصص انتخاب کردید؟
- من ورودی سال 74 هستم و حقیقت این است که آن زمان خیلی از ارتوپدی میترسیدم؛ چون برای خانمها یک رشتهی خیلی سخت به نظر میرسید و تا قبل از من کسی از بین خانمها ارتوپدی کار نکرده بود. در واقع بیشتر از همه تشویق همسرم بود که من را به سمت ارتوپدی کشاند. او اصرار میکرد که تخصصم را در این زمینه بگیرم. من آن زمان فکر میکردم که این رشته خیلی مردانه باشد و قبول نمیکردم. اما همسرم میگفت: «تو که به جراحی علاقه داری برو ارتوپدی. با توجه به روحیهات و اینکه ارتوپد خانم هم نداری، مطمئنم که موفق خواهی شد.» این شد که من آمدم به سمت این تخصص و ارتوپدی را انتخاب کردم و رتبهی اول را در دانشگاه مان کسب کردم. اصلا دانشگاه یزد یک نفر میخواست که آن یک نفر من بودم.
بعضی اساتید حاضر نبودند به من آموزش بدهند
بعد واقعا به این رسیدید که ارتوپدی خیلی سخت است یا فهمیدید تصورتان اشتباه بوده؟
- بله شرایط سخت بود. در ابتدا اساتید هم من را اذیت میکردند چون تا آن زمان هیچ خانمی در این رشته نبود و خیلی برای آنها سخت بود که یک خانم را به عنوان ارتوپد قبول کنند. بنابراین خیلی از کارهای سخت را به عهدهی من میگذاشتند که بالاخره جا بزنم و از ادامهی این رشته منصرف شوم. اما من ادامه دادم و خدا را شکر که موفق هم شدم. من کلا آدمی نیستم که کاری را نیمهتمام رها کنم؛ وقتی کاری را شروع میکنم باید با تمام سختیهایش تا انتها ادامه دهم. به این راحتیها از کارم منصرف نمیشوم. هر چند که حتی خود اساتید چندبار به من گوشزد کردند که این کارها را انجام میدهند که من این رشته را رها کنم. اما من میگفتم: «من سمجتر از این حرفها هستم. میمانم و تا لحظهای که جان دارم پای هدفم هستم. وقتی شروع کردم میمانم.» با این حال حتی بعضی از اساتید حاضر نبودند به من آموزش بدهند.
همه کار با هم
چه سالی ازدواج کردید؟
- کارهایی را که همهی مردم در طی چند سال ممکن است انجام دهند، من در یک سال انجام دادم. در همان سالی که ازدواج کردم، امتحان تخصصم را هم دادم و بعد از امتحان تخصص هم معلوم شد که باردارم؛ یعنی آذر ماه ازدواج کردم، بهمن امتحان تخصص دادم و اوایل اسفند هم تست بارداریام مثبت شد. در واقع ماه دومی که تخصصم را شروع کرده بودم، پسرم را به دنیا آوردم؛ آبانماه 1374.
برای تان سخت نبود همهی این کارها را با هم مدیریت کنید؟
- سخت بود. خیلی هم سخت بود. من برای فرزندم ناراحت بودم چون بهخاطر کارهای زیادی که داشتم، نمیتوانستم او را به اندازه کافی ببینم و این به من عذاب روحی زیادی میداد. اوایل کار، من یزد بودم اما کمی بعد آمدم تهران در حالی که فرزندم مانده بود یزد، پیش مادرم. تقریبا یکسالونیم من مجبور بودم تهران کارم را ادامه دهم. وقتی که برگشتم یزد، پسرم به من نمیگفت مامان فکر میکرد که من خواهرش هستم و اسمم را صدا میزد، با من به تهران نمیآمد. اما آنقدر با او کار کردم که دیگر من را به عنوان مادر خودش قبول کرد. الان خدا را شکر میکنم که میبینم پسر خوبی بار آمده؛ با توکل به خدا و استفاده از کمک خانوادهام. الان هم سال دوم پزشکی است. خدا به من یک دختر هم داده که الان ده ساله است؛ فاصلهی سنی دختر و پسرم یازده سال است. دخترم هم واقعا دختر خوبی است و امیدوارم آیندهی تحصیلیاش هم مثل پسرم خوب باشد.
شما چطور توانستید نقش همسر بودن و مادر بودن را با پزشک و جراح بودن از هم تفکیک کنید؟ کارتان چطور در زندگیتان وقفه ایجاد نمیکند؟
- ببینید هر چیزی جای خودش را دارد؛ خانمی که میخواهد در جامعهاش فعال باشد، باید مسئولیت خانه و خانوادهاش را هم داشته باشد. مگر اینکه ازدواج نکند.
چرا نیازهای اساسی و متعارف مان را ندیده بگیریم؟
شما هیچوقت به این فکر کردهاید که ای کاش ازدواج نمیکردم؟
- نه. البته اوایل و قبل از اینکه با همسرم ازدواج کنم این فکر را داشتم. من آن زمان دوست داشتم که فقط درس بخوانم و کار کنم. میگفتم که من اصلا ازدواج نمیکنم. اما یک برخورد باعث شد که دیدگاهم را تغییر دهم. یکی از آشنایان ما خانم مجردی بود که با وجود وضعیت مالی خوب، مشکلات مختلفی داشت؛ مثلا به خاطر تنهایی مجبور بود که با خواهرش زندگی کند و فرزندان خواهرش به او زور میگفتند و مشکلاتی از این دست. اینها را که دیدم، فکرم تغییر کرد؛ احساس کردم که لازم است که یک زندگی مستقل داشته باشم.
و ازدواج کردید؟
- بله. به عقیدهی من ما باید آن شرایطی را که عرف جامعه برای مان تعریف کرده است، کسب کنیم. اگر افراد خودشان را از آنچه عرف تعریف کرده، محروم کنند، مطمئنا بعدها یا از لحاظ روحی و روانی دچار مشکلات شخصی خواهند شد، یا اینکه به خاطر حرفهای اطرافیان تحت فشار روحی قرار خواهد گرفت. به هر حال هر چیزی که آدم بعدها حسرت چیزهایی را خواهد خورد که در به دست آوردن شان کوتاهی کرده و از این جنبه نسبت به دیگران احساس کمبود خواهد کرد؛ حالا این نداشتهها ممکن است همسر باشد، بچه باشد، خانه و زندگی و هر دارایی دیگر. کما اینکه الان هم در بین همکارانم میبینم کسانی که ازدواج نکردهاند، نیازهای شان برآورده نشده؛ هنوز احساس نیاز میکنند و از اینکه وارد زندگی مشترک نشدهاند پشیمان هستند و احساس میکنند آنچه را که وظیفهی اصلی یک زن هست، انجام ندادهاند و لذتهایی را که از زن بودن شان باید میبردند، نبردند. وقتی چیزی عرف جامعه هست و تقریبا همهی آدمها آن را انجام میدهند، باید بدانیم که آن مساله، نیاز اساسی ماست.
لذت ببریم از موهبت هایی که خدا به زن داده
وقتی مشکلات زیاد باشد، چه لذتهایی ممکن است در زندگی وجود داشته باشد ؟
- به هر حال یک زن به صورت غریزی بچه را دوست دارد؛ دوست دارد بچهدار شود، برزگش کند و با او ارتباط داشته باشد؛ در واقع آنهایی که ازدواج نمیکنند، این موهبتهایی را که خدا به یک زن داده از خودشان گرفتهاند و همیشه فکر می کنند از این لذتها محروم هستند. مثلا یکی از همکارانم، خانمی است که جراح و متخصص متبحری هم هست و ازدواج نکرده، چند روز پیش به من میگفت که نتوانسته وظیفهای را که بر عهدهاش بوده انجام دهد و الان احساس کمبود میکند. او میگفت: «برای رفع این کمبود عاطفی با فرزندان خواهر و برادرهایم مثل فرزندان خودم رفتار میکنم اما در نهایت آنها خودشان پدر و مادر دارند و اینطور نیست که بتوانند نقش فرزند من را داشته باشند.» یعنی این خانم از نظر عاطفی نیاز داشته که مادر باشد اما چون تن به ازدواج نداده است، از لذت های این موهبت خودش را محروم کرده.
ادامه دارد…
/انتهای متن/