بعد از شهدا ، جهاد همسران شان تازه آغاز می شود
شنیدن روایت تلاش و جهاد شهید «تمام زاده» از زبان مادر، همسر و خواهر او جالب است؛ شهید روحانی مدافع حرم که کار فرهنگی را تا آخرین لحظه زندگی و در جبهه های سوریه هم ادامه داد و امروز همین زنان هستند که عزم شان را جزم کرده اند برای ادامه راه شهید تمام زاده.
شهید حجتالاسلام علی تمام زاده با نام جهادی«ابوهادی» شهید روحانی مدافع حرم است که از مدرسه تا سوریه، از خردسالی تا لحظه شهادت، از فعالیتهای فرهنگی غافل نمی شد. در سوریه، علاوه بر رزمندگی و جنگ سخت، مشغول کارهای فرهنگی و جنگ نرم نیز بود و سرانجام 16آبان94 در جنوبغربی حلب سوریه در سن 39 سالگی به شهادت رسید. با خانواده و همسر او به گفتوگو نشستیم تا جزییات بیشتری از زندگی و فعالیت های فرهنگی این شهید مدافع حرم بدانیم.
من زنده ام
«شهدا زندهاند. این را از وقتی علی آقا شهید شده، بیشتر درک میکنم.»
این را مادر شهید میگوید. او از روزی میگوید که وجود پسر شهیدش را در کنار خودش بیشتر از همیشه حس کرده است:
«روز سالگرد قمری شهادت علی آقا خیلی دلم گرفته بود. میخواستم حتماً قبل از اذان (یعنی در ساعتی که شهید شده بود) سر مزارش بروم. آن روز آسانسور خراب بود. هر چه منتظر ماندم، آسانسور درست نشد. خیلی دلم گرفت. همان جا نشستم، زیارت عاشورا خواندم. بعد از نماز هدیه، برای خودم روضه می خواندم و گریه می کردم. ناگهان علیآقا آمد و کنارم نشست. خودش بود! احوالم را پرسید و دلداریام داد. نمیتوانستم حرف بزنم، فقط گوش میدادم. از من خواست ساک برادرش را بدهم و راهی اش کنم که به سوریه برود؛ چون هرچه تلاش میکرد، راضی نمی شدم او هم برود. بعد علی آقا برخاست که برود، گفت: «برم به بچه ها یه سر بزنم.» وقتی رفت، کاملاً آرام شده بودم و دلتنگی ام رفع شده بود؛ دیگر احساس نمی کردم حتماً باید سر مزارش بروم. وقتی دید من نمی توانم سر مزار بروم، خودش آمد تا آرامم کند.»
مادر شهید میگوید: «علی آقا فرزند اول من است. من و او با هم بزرگ شدیم. با اینکه ۹فرزند داشتم، ولی در مراسم، راهپیمایی ها، مسجد و هیأت رفتن و… کم نمی گذاشتم و با هم می رفتیم. ما این راه را دوست داشتیم، خدا هم کمک مان میکرد. اربعین۹۳، پیاده به کربلا رفت. وقتی برگشت، گفت من از آقا امام حسین (ع) اجازه گرفتم تا برای دفاع از خواهرشان به سوریه بروم. خوشحال شدم که پسرم در راه حق است، و ناراحت شدم که چرا دشمنان دست از سر اسلام و مسلمانان برنمیدارند!
روزی که از رادیو، خبر رحلت امام خمینی (ره) را شنیدیم، علی آقا دو دستی بر سرش زد و گفت: «بدبخت شدیم.» گفتم: نه مادر! بدبخت نمیشیم. انشاءا… آقا میاد.»
او درباره ویژگیهای اخلاقی پسرش هم میگوید: «چند ماه قبل از فوت پدرش، علی آقا به من گفت: «آماده باشید. بابا داره میاد پیش من.» هر وقت دلتنگم یا مشکلی دارم، علی آقا میآید، می گوید «مامان، مگه من مرده ام که ناراحتی؟ من زنده ام!»
جهاد ما تازه آغاز شده است
«جهاد شهدا وقتی شهید میشوند، تمام میشود اما جهاد همسران شان تازه آغاز می شود و جهاد سختی هم هست…» این را همسر شهید تمام زاده میگوید:
«من اصلاً آمادگی شهادت ایشان را نداشتم. نبودنشان خلأ بسیار بزرگی برای خانواده است (چون بچهها هم در سن حساسی هستند) ولی خود علی آقا و ائمه همیشه یاری مان کردهاند؛ من معنی آیه «شهدا زندهاند» را با تمام وجود حس میکنم.»
او ویژگیهای بارز همسر شهیدش را اینطور توصیف میکند:
«توحید ایشان واقعاً در سطح بالایی بود. از آن دسته عالمانی بود که به حرف هایی که می زد، عمل می کرد. شب زنده داری و سجده های طولانی داشت؛ در قنوت، صلوات خاصه حضرت زهرا (س) را می خواند. از تظاهر، شهرت، غیبت و نگاه به نامحرم بیزار بود. اگر جایی منکری وجود داشت، ایشان در خط مقدم مبارزه با آن منکر بود. اهل مطالعات عمیق در حوزه مسائل اعتقادی، سیاسی و دینی بود. تمام کارهایش را برای خدا انجام میداد. قلم خوبی داشت و در زمینه فرهنگی، سیاسی و اعتقادی، مقالات خوبی می نوشت.
در پاسخ به شبهات بسیار قوی بود و به راحتی با جوانان اخت می شد. ایشان بعد از شهادت، به نماد اخلاص و بصیرت، مشهور شد.»کنارش بسیار خوشبخت بودم
همسر شهید از زندگی با شهید می گوید :
«همیشه می گفت دنیا رو جدی نگیر. همّ و غمت رو برای آخرت بگذار. در دنیا هم خوب زندگی می کرد و کنارش بسیار خوشبخت بودم.»
وقتی از همسر شهید می پرسیم با شهادت او چطور کنار آمده اید، اینطور پاسخ می دهد:
«می گویند اگر شهید نشویم، می میریم. همه باید این جان را بدهیم، چه بهتر که با شهادت برویم. دل کندن خیلی سخت است، ولی شهادت، سعادت بزرگی است.»
در سوریه هم فعالیت فرهنگی می کرد
همسر شهید تمامزاده درباره فعالیت های فرهنگی همسرش می گوید:
«در مساجد برای جوانان سخنرانی می کرد. اگر مراسمی برای جوان ها بود، حتی با پای پیاده، خودش را می رساند. در کانون های مساجد فعالیت داشت و کلاس های آموزشی برگزار می کرد. پیشنهادهای کاری زیادی از ادارات مختلف داشت اما پشت میز نشستن را دوست نداشت. از مردم خیلی دستگیری می کرد؛ اهل مال اندوزی نبود و از هر چه داشت، بدون هیچ چشمداشتی در راه خدا انفاق می کرد. در مورد فرقههای ضاله (بهاییت، صوفیگری و…) هم تحقیق و روشنگری می کرد.»
او ادامه می دهد:
«در سوریه هم فعالیتهای فرهنگی اش را ادامه می داد. مثلاً آیات مربوط به جهاد را یادداشت می کرد تا برای رزمندگان در مورد آنها صحبت کند و به آنها روحیه بدهد. اتفاقاً همان روزهای قبل از آخرین مأموریتش بود که پیشم آمد و گفت: «می خوام یه چیزی بهت بگم، ولی به کسی نگو… من تمام آیات قرآن رو نور می بینم.»
چادرم را از علیآقا دارم
خواهر شهید، درباره اخلاق او میگوید:
«استاد فقه و اخلاق در حوزه علمیه بود، در مدارس ابتدایی هم تدریس می کرد. اصلاً اهل مال اندوزی نبود. بعد از تأمین مایحتاج زندگی، مابقی درآمدشان را بههمراه همسرشان، صرف دستگیری از نیازمندان می کردند. با اشرافی گری بهشدت مخالف بود.»
او برادر شهیدش را بسیار سرزنده و شاداب توصیف می کند و می گوید:
«در کارهایش خیلی اخلاص داشت. بی هیچ منت و چشمداشتی می بخشید و اجازه نمی داد کسی باخبر شود. بعد از شهادتش، خیلی ها پیش ما آمدند و از کارهایی که علی آقا برایشان کرده، به ما گفتند. خیلی سرزبان داشت و شوخی می کرد، همیشه در جمع، افراد مظلوم و خجالتی را کنار خودش می نشاند و هوایشان را داشت. وقتی هم در سوریه بود، محل کارش، حقوقش را واریز کرده بودند اما او آن مبلغ را نپذیرفت و به شرکت برگرداند.»
او معتقد است چادرش را هم از برادر شهیدش دارد:
«در مورد حجاب خیلی حساسیت داشت و وقتی سن مان پایین تر بود، مدام در مورد نوع حجاب و پوشش ما تذکر می داد؛ اصرار داشت که چادر سرمان کنیم. این اواخر هم از من حلالیت خواست و گفت من در مورد حجاب خیلی شما را اذیت کردم. به او گفتم اگر سختگیری های شما نبود، من الان این چادر و حجاب را نداشتم.»
هوای مورچه ها را هم داشت
خواهر آخر شهید هم ویژگیهای برادر شهیدش را اینطور توصیف میکند:
«وقتی خیلی بچه بودم، برادرهایم در حیاط نشسته بودند و گپ می زدند. داخل خانه که شدند، بعد از چند دقیقه، علی آقا صدایم زد. دستش را مشت کرده بود. گفت «آبجی! این مورچه از حیاط روی لباس من نشسته و آمده اینجا. ببر بذارش همون جایی که ما نشسته بودیم.»
گفتم: «این مورچه ها همه شون خواهر و برادران با هم. بذارش همین جا.»
گفت: «نه. ببرش. اگه نمیبری، خودم ببرمش!»
آزارش حتی به مورچه هم نمیرسید. اگر حیوان یا حشره ای وارد خانه می شد، با دستمال یا وسیله ای می گرفت و بیرون رهایش می کرد.»
منبع:
روزنامه صبح نو
/انتهای متن/