شادم به خيال تو چو مهتاب شبانگاه
گوشت را خوب بازکن، شاید دریکی از همین کلاس های این دانشکده استاد محمدرضا شفیعی کدکنی با لهجه شیرین خراسانیاش غزلی را شیوا و فصیح و روان برای دانشجویانش میخواند.
نسیم شهسواری/
وقتی در راهروهای دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قدم بزنی، گویی اصالت را در هوای آنجا استشمام میکنی، اینجا، این راهروها، این اتاقها، برای خودشان حرفهایی برای گفتن دارند، حرفهایی از آدمهایی بزرگ که تأثیرشان را بر ادب و فرهنگ این جامعه و مرزبوم نمیتوان نادیده گرفت.
گوشت را خوب بازکن، شاید دریکی از همین اتاقها با لهجه شیرین خراسانیاش غزلی را شیوا و فصیح و روان برای دانشجویانش میخواند.
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، زبان شعرش موزون و وجودش اعتبار زبان فارسی است، استادی که تکتک موهای جوانیاش را در لای غزلهای حافظ و اشعار مولانا سپید کرد و تراوش جان مبارکش غزلهای گوشنوازانه و دوبیتیهایی است که هر یک هفتاد مثنوی معنا دارد و مفهوم.
او آثارش اعتباری برای زبان پارسی است، زبانی عمیق و فرهیخته که اشعارش هم چنان نسیم ملایم عصرهای تابستان دلنواز و جاننواز است.
و امروز خاضعانه در پای درس استاد مینشینیم تا غزلی دلنشین از او بخوانیم.
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم كه شنفتن نتوانم
شادم به خيال توچو مهتاب شبانگاه
گردامن وصل تو گرفتن نتوانم
چون پرتو ماه ايم وچون سايه ديوار
گامي ز سر كوي تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر يك مزه خفتن نتوانم
فرياد ز بي مهريت اي گل كه در اين باغ
چون غنچه پاييزشكفتن نتوانم
اي چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم
دارم سخني با تو و گفتن نتوانم
/انتهای متن/