پر کردن کلبه
پدری سه پسر داشت . دو تا از آنها عاقل بودند و سومی معروف بود که عقل درستی ندارد . پدر کلبه تازه ای ساخت و به پسرانش گفت: کلبه را به کسی می دهم که آن را با یک چیز پر کند . پسر بزرگتر اسبی خرید و آن را به کلبه برد، ولی اسب فقط گوشه ای از کلبه را پر کرد.
نوبت به پسر وسطی رسید که کلبه را پر کند. او یک بار علوفۀ خشک به کلبه آورد، ولی این بار علف هم بیش از نیمی از کلبه را پر نکرد.
بالاخره پسر کوچکتر بخت خود را آزمود. گرچه معروف شده بود که او عقل ندارد ولی می دانست چه باید بکند. شمع بزرگی خرید و شب آن را روشن کرد و کلبه پر از نور شد.
به این ترتیب کلبۀ تازه ساز به برادر کوچکتر رسید.
داستان های لتونی- تنظیم کننده: یان نی یدره – مترجم: روحی ارباب – چاپ دوم1382 – شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
/انتهای متن/