لیلا

گریه و بی تابی بچه بالاخره لیلا را به ستوه آورد، فکری کرد تا خودش را از شر گریه های بچه خلاص کند…

0

سرویس فرهنگی به دخت/

 درمانگاه برخلاف هر روز خلوت بود. خبری از هزاران نگاه مزاحم و پرمعنای همسایه های دور و نزدیک نبود. نوبت لازم نبود. او اولین نفر بود. پزشک شیفت شب، زنی بود میان سال. نوزاد را روی تخت خواباند.

ــ تب که نداشته؟

ــ نمی دانم خانم دکتر.

ــ الان که خوشبختانه نداره.

ــ سرما خورده؟

دکتر همین طور که گوشی را روی قلب بچه تکان می داد، می پرسید.

ــ علائم سرما خوردگی که نداره!

ــ خانم دکتر به خودش می پیچه. یک سره گریه می کنه. کلافم کرده.

حال نداشت به پرسش های دکتر پاسخ بدهد. هیچ وقت دوست نداشت به دکترها پاسخ بدهد. مخصوصاً وقتی او را زیر ذره بین نگاه می کردند. با دقت و با هزاران معنا.

بچه همچنان بی تاب بود و در خود می پیچید.

ــ چند روزه این طوریه؟ خیلی بی قراری می کنه!

و دوباره از همان نگاه های مشکوک به او انداخت.

ــ خودت حالت خوبه؟

و طوری گفت، انگار داشت با زبان بی زبانی می گفت:

ــ خودت هم انگار مشکل داری!

سعی کرد از زیر نگاه های دکتر فرار کند. سرش را به اطراف بچرخاند و خودش را طوری نشان بدهد گویا حرف دکتر را نشنیده است.

از تصور و دید پزشک ها واهمه داشت. وهمی که از کودکی با او بود و در جوانی به اوج خود رسیده بود.

می دانست دزدیدن نگاه از دکتر بی فایده است. مطمئن بود که دکتر از نگاه به چشمش دانسته او اسیر افیونی کشنده است.

ــ چه موادی مصرف می کنی؟

این جمله مانند پتکی بر سرش فرود آمد.

ــ مواد چی؟

صدایش به وضوح می لرزید.

ــ من پزشکم. محرم اصرار بیمارانم. با یک نگاه می تونم همه چیز را تشخیص بدم.

و با اطمینان نگاهش کرد.

ــ ببین خانم دکتر. مریض شما پسرمه، نه من. افتاد؟

دکتر تلاش کرد تبسمش محو نشود.

ــ البته. اما دوست دارم به خودت هم کمک کنم. چون بیماری پسرتان ارتباط مستقیم با اعتیاد شما داره.

وقتی نگاه های بهت زدۀ دختر را دید؛ ادامه داد:

ـ این بچه چند ماه داره؟

ــ شش ماه.

ــ هیچ وقت فکر کردی چرا این همه ضعیفه؟

مکث کرد و با نگاهی کاووشگرانه به او زل زد.

ــ بچۀ شما معتاد شده. فقط به خاطر این که شما کنار ایشون مواد مصرف می کنید. کافیه دودش به این بچه برسه؛ تمامه. احتمالاً چند ساعتی از رسیدن دود به این بچه گذشته و برای همین بی تابی می کند. شما علاوه بر خودت این بچه رو هم قربانی کردی.

عصبی شده بود. تمام تنش می لرزید. احساس کرد اگر چند دقیقۀ دیگر داخل مطب بماند خانم دکتر ساعت دقیق مصرف مواد را هم حدس می زند. حتی از تأخیر در مصرف مواد هم صحبت می کند. برای همین با عجله بچه را لای پتو پیچید.

صدای دکتر هم در گوشش  پیچید.

ــ من یک مرکز بازپروری می شناسم که می توانند به تو و بچه ت کمک کنند.

ــ ما احتیاجی به کمک کسی نداریم.

صدایش هم به وضوح می لرزید.

ــ ولی این بچه گناه داره. خود تو هم جوونی. حیفه که حروم بشی. می تونی ترک کنی.

بچه را محکم تر در آغوشش فشرد.

ــ شوهرم قبل از مرگش چندبار زور زد تا ترک کنه اما نتونست. ترک اعتیاد محاله.

ــ کی گفته! قرار نیست تو یک باره ترک کنی. نیاز به زمان داره. شاید زمانی طولانی. از طرفی، امثال شما باید آموزش ببینید که خدای نکرده سلامتی خودتان یا دیگرون را به خطر نیندازید. به هرحال هم شما و هم فرزندتان باید در مقابل رفتارهای پرخطر واکسینه بشید.

 و وقتی نگاه های دختر جوان را طوری دید انگار چیزی از حرف هایش نفهمیده است ادامه داد:

ــ ببینید. اعتیاد علاوه بر مضراتی که داره ممکنه خطرات دیگری هم برای دیگران داشته باشه. مثل مصرف شیشه که باعث ایجاد توهم در شخص و آسیب رساندن به دیگران می شود. یا تزریق با سرنگ مشترک که باعث انتقال بیماری های خطرناک

می شه. از جمله ایدز و هپاتیت. اگه همین طور پیش بروید، ممکنه به مرحلۀ تزریق برسید. می دونی که تزریق آخرین راه حل برای معتادینه. شاید شما الان با کشیدن ارضا بشید اما در درازمدت اینگونه مصرف هم مشکلتان را حل نمی کنه وناخواسته به سمت تزریق با سرنگ پیش می رید. اون وقت برای تأمین مواد ممکنه حتی به پول یک سرنگ هم محتاج بشید. فکر می کنی چه چیزی انتظارت رو می کشه؟ مجبور می شی روش های دیگر زندگی را در پیش بگیری. دزدی کنی. تن فروشی کنی و…

قبل از این که خانم دکتر فرصت کنه حرفش را دامه بدهد، او بچه را روی تخت انداخت. با خشم به سمت گلوی دکتر یورش برد. او را به سمت دیوار کشاند و با چشمانی به خون نشسته، نگاهش کرد. دندان هایش را با خشم به هم سابید و به تلاش های دکتر برای خلاصی از این وضعیت هم اهمیت نداد.

 دکتر با تمام نیرویی که داشت او را به عقب هل داد. گوشی را برداشت و دکمه ای را فشار داد، اما قبل از این که فرصت کند چیزی بگوید یا کسی به داخل اتاقش بیاید، لیلا بچه را برداشته و داشت از اتاق بیرون می رفت.

ادامه دارد

منیژه جانقلی/ انتهای متن/

درج نظر