مشاوره زندگی ویران کن

آقای مشاوربه من مرتب سفارش می کرد که باید تمامی جزئیات زندگی و مشکلاتم را با او در میان بگذارم تا او بتواند راهنمایی درست به من بدهد. بعد از مدتی متوجه شدم که او همه اطلاعاتی را که می دهم، در اختیار شوهرم می گذارد.

0

سرویس اجتماعی به دخت/

درغرفه بودیم و به بازدیدکنندگان در مورد سایت توضیح می دادیم. عنوان “مشاوره ” هم روی دیوار غرفه خودنمایی می کرد. مشاور حقوقی مان در راه بندان مانده بود و نرسیده بود. خانمی که از کنار غرفه رد می شد، ایستاد و با کمی مکث و تردید پرسید: می تونم یه سؤال کنم؟

–         البته.  ما برای همین اینجا هستیم.

با حالتی مؤدبانه گفت:

جسارت نباشد. من با خودم عهد کرده بودم که دیگر پیش هیچ مشاوری نروم. ولی با دیدن شما فکر کردم که شاید من نیاز داشته باشم با کسی صحبت کنم.

–         چرا؟ البته من مشاور نیستم. امروز هنوز مشاورمان نرسیده.

–         برای اینکه زندگیم را ویران کرد مشاور.

–         واقعا؟ چطور ممکنه؟

–         من در اوج مشکلات خانوادگی از 118 شماره یک مشاور خوب را خواستم. مشاوری را در خیابان شریعتی به من معرفی کردند.

–         و شما مراجعه کردید؟

–         بله. خیلی مستأصل بودم و شدیدا احتیاج به مشورت و راهنمایی داشتم.

–          مشکل تان حل شد؟

–         نه تنها نشد، بلکه روزبه روز رابطه من و شوهرم بدتر شد .

–         نهایتا؟

–         نهایتا جدا شدیم، آن هم با کلی خسارت روحی و روانی و مادی که من متحمل شدم. همسرم که مردی معتاد و غیر عادی بود به لحاظ شخصیتی، خانه ام را با تهدید از من گرفت.

–         نقش مشاور در این میان چه بود؟

–         او به من مرتب سفارش می کرد که باید تمامی جزئیات زندگی و مشکلاتم را با او در میان بگذارم تا او بتواند راهنمایی درست به من بدهد.

–         راهنمایی هایش فایده نداشت؟

–         بعد از مدتی متوجه شدم که او همه اطلاعاتی را که می دهم، در اختیار شوهرم می گذارد و متأسفانه شوهرم به بدترین شکل از این اطلاعات بر علیه من استفاده می کرد. این در حالی بود که من سعی می کردم همه حرف های این آقای مشاور را مو به مو عمل کنم تا شاید وضع زندگیم بهتر شود. اما راهنمایی هایی می کرد که من که خودم متخصص نبودم می فهیمدم که بی ربط است.

–         مثلا کتاب های مختلف مثل کتاب نیچه را به من معرفی می کرد و می گفت برای اینکه شوهرت ریشه ای اصلاح شود، این کتاب ها را بخوان.

–         شما چه کردید؟

–         من همه این کتاب ها را تهیه می کردم و می خواندم. اما خودم حس می کردم که در آن اوج مخمصه  با شوهرم این کتابها کارساز نیست و این را به این آقای مشاور می گفتم ولی او همچنان تأکید می کرد که این کتابها را بخوانم. من  در این مدت یک کتابخانه کتاب خریدم و خواندم. اما با این روندی که این آقای مشاور طی کرد، من عاقبت از شوهرم که هشت سال با هر گرفتاری بود با او زندگی کرده بودم، جدا شدم.

–         یعنی وضع بدتر شد؟

–         دقیقا .   برای همین است که فکر می کنم که دیگر به هیچ مشاوری نباید اعتماد کنم.

–         اما مشاور و مشاوره گاهی لازم است. مهم این است که درست این مشاور انتخاب شود.

–         قبول دارم.

بعد در حالی که کارت مشاورین ما را در کیفش می گذاشت، از جایش بلند شد و بعد از کلی تشکر از غرفه بیرون رفت.

خدیجه فتحی/ انتهای متن/

درج نظر