“احضاریه ” عرض ارادتی ناتمام به بانو زینب

وقتی روانه بازار کتاب می شوی برای این که کتابی در باره زندگی و شخصیت بانوی قهرمان کربلا پیدا کنی که بتوان به جوان های امروزی مخصوصا دختران سفارشش را کرد و یا هدیه داد تا او را بعنوان یک زن طرازمکتب بهتربشناسند، با فهرستی از کتاب های با مضامین تکراری و بسیار غیر اثرگذار مواجه می شوی و در این برهوت “احضاریه” را شاید بتوان یک قدم مثبت، امیدوارکننده و قابل تقدیر در معرفی چهره بانو دانست و البته ناتمام.

0

“احضاریه ” نام کتابی است از علی موذنی با محوریت زندگی بانو زینب (س) در قالبی ی – روایی که بتازگی از سوی نشر اسم منتشر شده است.

داستان کتاب شامل پنج بخش است که بدون هیچ مقدمه ای از سوی ناشر یا نویسنده آغاز شده است.  داستان در این  پنج بخش میان دو  زمان امروز و زمان  حضرت زینب(س) در رفت و آمدیست که گاه از زبان حضرت زینب (س) نقل می شود و گاه از قول نویسنده که بنوعی قهرمان قصه امروز هم هست. پاره ای از بخش ها هم روایت تاریخی است.

داستان”احضاریه” نگاهی است داستانی- تاریخی به زندگی و زمانه زینب کبری(س) که نوبسنده سعی کرده در پاره ای قسمت ها آن را حاصل  نوعی کشف و شهود نویسنده و یا قهرمان قصه نشانش دهد.البته داستان در همه بخش ها به لحاظ ریتم و نگارش یکدست نیست. مخاطب گاهی در ماجراهای امروزی داستان غرق می شود و بعد به همان خوبی در داستان زندگی در خانه علی(ع) و زهرا(س) با محوریت زینب پنج ساله و نهایتا گاهی هم با روایتی کاملا تاریخی و کتابی مواجه می گردد.

در کل بنظر می رسد شروع داستان در بخش اول کشش  و اثرگذاری بیشتری نسبت به بخش های دیگر دارد.

فقط برادر تو عزیز است؟

در فرازی از بخش اول که در زمان کنونی و از قول قهرمان قصه نقل می شود، می خوانیم:

 “پیراهن را چسباند به صورتش و زار زد و بعد نگاهم کرد. گفت:  برادر من عزیز نیست؟ فقط برادر تو عزیز است؟ چه حزنی توی صداش بود، مسعود… سرم را انداختم پایین. شرم داشتم نگاهش کنم. دستم را گرفت توی دستش. وای مسعود … دست هاش پر از زخم بو د…”

زار زد. نتوانستم جلوی جاری شدن اشک هام را بگیرم.

گفت:”گفت هیچ وقت مانع کسی نشو که می خواهد نمازش را اول وقت بخواند! گفتم چشم و خواستم بلند شوم از توی کشو کرم بردارم بدهم بمالد به دست هاش که بلند شد و از روی عسلی پارچ را برداشت و توی لیوان تا نیمه آب ریخت و من همین جا بود که از خواب پریدم…”

من سرسپرده توام

و این جملاتی است از بخش دوم داستان که ابتدا در خانه علی(ع) و بعد در خانه زینب و عبدالله می گذرد و حکایت از رابطه زیبا و عشق پرشور در میان این زوج حوان دارد:

“زینب می دید که برای عبدالله برکت را بروی برکت می چینند. مثل جعبه های خرما، و چنان احساس برخورداری می کرد که بی قرارانه پرسید:”این چه احساسی است  در من عبدالله که فکر می کنم باید کاری کنم جز این کارهایی که دارم برای تو می کنم؟ فرزندت را حمل می کنم، غذایت راخودم با میل می پزم و لباست را علی رغم مخالفت تو با میل می شویم . اما باز احساس می کنم کاری دیگر هست که باید به دست من انجام شود.”

عبدالله گفت:”من سرسپرده توام، زینب جان. بگو چه می خواهی تا فراهم کنم.”

زینب گفت:”من  از تو مشورت خواستم.”

عبدالله گفت:” از من مشورت نخواه. به من دستور بده تا اجرا کنم.”

و دست زینب را گرفت وبوسید. گفت:”از پدرت مشورت بخواه…از برادرانت…”

  • تو زیادی خوبی ، عبدالله!
  • می دانی چرا؟
  • چرا؟
  • چوت تو خوب تر از منی ، و این یک تعارف نیست.
  • مرا ببر پیش پدرم…
  • پیاده یا سواره؟
  • پیاده. راه رفتن هم برای من خوب است هم برای جنین!”

 

شما یک مشت زن و بچه…

و این فرازیست از آخرین بخش داستان، صحنه ای از بارگاه یزید که اسرای کربلا درآن حاضرند:

“زینب گفت:” ای پسر معاویه، این را بدان که از ما هرکه در این جاست، جز از خدا نمی ترسد و جز به او شکایت نمی برد. هر نیرنگی در سر داری ، به کار گیر و هیچ تلاشی را برای آن که بارگناهانت سنگین تر شود ، فرونگذار…”

یزید چوب دستش را به سوی زینب نشانه رفت. گفت:” مردانتان را که می توانستند شمشیر به دست بگیرند، کشتیم . حالا شما یک مشت زن و بچه…”

پوزخند زد:”حریفی برای من نیستید!”

زینب گفت:”خداوند بر ما منت گذاشت و بهشت را جایگاه سرور جوانان بهشت قرار داد. همچنان که دوزخ برای درکشیدن تو شعله بر شعله می افزاید!”

یزید نعره زنان چند قدم به سوی زینب رفت:”این منم، یزید، خلیفه مسلمانان، پسر خلف معاویه، کسی که خلیفه اول وخلیفه دوم و خلیفه سوم او را ارج می نهادند و او را با افتخار بر مقامی که داشت، ابقا می کردند و کسی که خلیفه چهارم را در جنگ شکست داد و با قدرتش خلیفه پنجم را از خلافت خلع کرد و خود به جای اونشست.”

و برای آن که خود را از فصاحت کلام زینب رها کند، به سوی علی ابن حسین رفت. گفت:” اکنون، تو بازمانده حسین ابن علی ، اگر جانی در بدنت مانده بگو که تو کیستی و افتخار خاندان تو چیست؟ عمه ات که فقط از وعده و وعیدهایی حرف می زند که من کمترین اعتقادی به آن ها ندارم!”

 

احضاریه در یک نگاه

کتاب احضاریه در یک نگاه کتابی است که شاید با قصد ایجاد نوع تازه ای ارتباط میان مخاطب با داستان کربلا با محوریت زینب کبری(س) نوشته شده است بگونه ای که مخاطب را بیشتر و از نزدیک تر با این حادثه عظیم و منحصر بفرد تاریخ بشری مواجه کند و اثری تازه و این زمانی تر بر او بگذارد و مخصوصا میان زیارت اربعین، این گونه که در این سال های اخیر رسم شده است، یعنی پیاده روی تا کربلا، با واقعه عاشورای سال 61  پیوندی تازه بزند.

این نگاه تازه و  این زمانی به حادثه کربلا کردن و برای امروز از آن بهره گرفتن کار خوبی است که بابتش باید از نویسنده تشکر کرد. در عین حال یکدست نبودن بخش های کتاب به لحاظ ریتم داستانی و کشش و اثرگذاری را شاید بتوان نقطه ضعفی دانست که امید می رود قلم این نویسنده که معلوم است از سر ارادت به بانوی قهرمان کربلا زینب کبری(س)  این داستان را به نگارش درآورده، در آفرینش های بعدی این ضعف  را برطرف سازد.

نکته مهم دیگر این است که وقتی حرف های تازه و نگاه نو به زندگی و وقایع مهم از زندگی اهل بیت و تاریخ اسلام مطرح است، حتما باید نویسنده منبع و مرجع حرف ها و اطلاعات خود را در اختیار خواننده بگذارد هم برای محکم کردن پایه این حرف ها و هم برای کمک به مخاطبی که می خواهد خودش هم بیشتر بخواند و بداند و بفهمد.

در نهایت اصل نگارش کتابی برای معرفی بهترچهره بانو زینب کبری(س) کار پرارزشی است که برای آن باید از نویسنده تقدیر کرد. چرا که در بیان اثرگذار تاریخ زندگی این بانوی بلندمرتبه در جامعه شیعی و ارادتمند به اهل بیت و عاشق سید الشهدا و یارانش، کم کاری بسیار مشهود و آزاردهنده ای صورت گرفته است.

امید که اهالی قلم و هنر برای جبران این کم کاری قدم های بهتری متناسب با اهمیت جریان عظیم و تاریخ ساز کربلا و هم بفراخور نیاز مردم این زمان مخصوصا دختران جوان به داشتن الگوی خوب از زن اسوه بردارند.

 

/انتهای متن/

درج نظر