روز از نو ، روزی از نو

خبر خوش:

بهار فرصت واقعي است؛ براي همه فرصت است. از افسرده و فقير و گرفتار و بيمار گرفته تا هر آن كس كه اميدوار است و شاد. خورشيد براي همه مي تابد. در اين دوران كم كسي پيدا مي شود كه طعم غم و افسردگي و فقر را نچشيده باشد. اما تا وقتي كه زمين گرد باشد و سال بچرخد و بهار بيايد، اميد چرخش زندگي و آمدن روزگار خوش و بخشيده شدن و بهشت وجود دارد.

2

نمي دانم چرا هر سال دو هفته مانده به عيد نوروز هوا آفتابي و آسمان آبي ِآبي مي شود. انگار زمستان هم به بركت بهار كوتاه مي آيد و آخرين روزهايش را مي بخشد تا مردم با خيال راحت خانه تكاني شان را بكنند و فرش هايشان زود خشك شود.

عيد  خيلي خوب است. آدم از درون شكوفه مي زند. شور و شوق حقوق و عيدي گرفتن كارمندان ، به آب و آتش زدن پدران كارگر و بيكار براي كسب در آمد و خريد براي زن و بچه و سفره عيد ، لبخند رضايت مادران از تميزي خانه و هزار شادي فراموش شده كوچك با آفتاب بهاري براق مي شوند و خودي نشان مي دهند. اين شورو نشاط مردم به يكديگر منتقل مي شود و اين انرژي آنقدر زياد مي شود كه ناگهان درخت ها شكوفه مي زنند. شكوفه ها براي ما عزيز و گرانمايه اند. ما بهار را تدارك مي بينيم، به انتظارش مي نشينيم و براي آمدنش غم هايمان را دور مي ريزيم .

اگر تقويم دور نمي زد و هر دوازده ماه به بهار نمي رسيد، تکلیف دل هاي ما چه مي شد؟

 اگر ماه ها را شماره گذاري مي كردند و الان مثلا يك ميليارد و دويست و پنجمين ماه بود، جهان پيرمان به چه انگيزه اي بيدار مي شد؟

 انسان دوست دارد براي هر چيز نامي بگذارد و آن را با آن نام بشناسد و زنده اش كند. ما با همه چيز در معامله و گفتگو هستيم. بخصوص با طبيعت. براي ماه ها و فصل ها و روزها و دقايق مان نام مي گذاريم و اينطور مي توانيم در زمان و با زمان زندگي كنيم. انسان از دير ايام با مكان و طبيعت و زمان و وقت گفتگو مي كرده،  برايشان احترام قائل بوده و مناسكي را به جاي مي آورده. اصلا معناي زندگي در گرو همين به جا آوردن مناسك خلاصه مي شده و مي شود.

انسان امروز درد فراموشي گرفته و در رنج است. اما به بركت بهار خاطرات هزاران ساله اش را به ياد مي آورد. ما آنقدر به عقل مان مي نازيم كه اگر چيزي را با آن درك نكنيم، باورش نداريم اما جايگاه ذهن در تمام بدن است و جسم نيز در تمام فضاي ذهن جاي دارد.پس طبيعت به فهم ما كار ندارد. نسيم بهاردر جان ما رسوخ مي كند وحال مان را خوب مي كند. حال اگر خودمان هم دست از لجبازي برداريم و با  جريان طبيعت و زندگي همراه شويم، حال مان به احسن حال تغيير مي يابد.

بهار فرصت واقعي است؛ براي همه فرصت است. از افسرده و فقير و گرفتار و بيمار گرفته تا هر آن كس كه اميدوار است و شاد. خورشيد براي همه مي تابد. در اين دوران كم كسي پيدا مي شود كه طعم غم و افسردگي و فقر را نچشيده باشد. اما تا وقتي كه زمين گرد باشد و سال بچرخد و بهار بيايد، اميد چرخش زندگي و آمدن روزگار خوش و بخشيده شدن و بهشت وجود دارد.

گفت پیغامبر ز سرمای بهار

تن مپوشانید یاران زینهار

زانک با جان شما آن می‌کند

کان بهاران با درختان می‌کند

مولانا

/انتهای متن/

                                                                         

نمایش نظرات (2)