اولين شانس رو بچسب

در تمام عمرش گاوی به این بزرگی ندیده بود ، با سم به زمین می کوبید، خر خر می کرد و وقتی او را دید آب دهانش جاری شد.

0

سرویس ما و زندگی به دخت/

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر زيباروي كشاورزي بود. به نزد كشاورز رفت تا از او اجازه بگيرد. كشاورز براندازش كرد و گفت: پسرجان، برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نور را يك به يك آزاد ميكنم، اگر توانستي دم هر كدام از اين سه گاو را بگيري، ميتواني با دخترم ازدواج كني. مرد جوان در مرتع، به انتظار گاو ايستاد. در طويله باز شد و بزرگترين و خشمگينترين گاوي كه در عمرش ديده بود به بيرون دويد. فكر كرد يكي از گاوهاي بعدي، گزينه بهتري خواهد بود. پس به كناري دويد و گذاشت گاو از مرتع بگذرد و از در پشتي خارج شود. دوباره در طويله باز شد. باور نكردني بود! در تمام عمرش گاوي به اين بزرگي نديده بود. با سم به زمين ميكوبيد، خرخر ميكرد و وقتي او را ديد، آب دهانش جاري شد. با خود فكر كرد كه گاو بعدي هر چيزي هم كه باشد، بايد از اين بهتر باشد. به سمت حصارها دويد و گذاشت گاو از مرتع عبور كند و از در پشتي خارج شود، براي بار سوم در طويله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. اين ضعيفترين، كوچكترين و لاغرترين گاوي بود كه در عمرش ديده بود. اين گاو، براي مرد جوان بود! در حالي كه گاو نزديك ميشد، در جاي مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روي گاو پريد. دستش را دراز كرد… اما گاو دم نداشت!زندگي پر از فرصتهاي دست يافتنيه. بهرهگيري از بعضيهاش سادهس، بعضيهاش مشكل. اما زماني كه بهشون اجازه ميديم رد بشن و بگذرن (معمولا در اميد فرصتهاي بهتر در آينده)، اين موقعيتها شايد ديگه موجود نباشن. براي همين، هميشه اولين شانس رو بچسب.

پروین مقدم/انتهای متن/

درج نظر