40 سال زندگی با ترس و عذاب

گاهی زندگی مشترک می شود ظرفی که مجموعه ای رنگارنگ از مشکلات را در خودش جا داده است، فقر و محرومیت، خیانت، خشونت، توهین و تهمت، کتک، همسر دوم و … این زندگی سهیلا خانم است؛ زنی که بخاطر فرزندانش به همه این سختی ها و رنج ها تن داده و تحمل کرده تا امروز که …

0

سهیلا خانم داستان زندگی اش را اینگونه شروع می کند:

تازه دبیرستان را تمام کرده بودم که خواستگارهای زیادی به خاطر پدرم که آدم سرشناسی بود، برایم می آمد. ولی من علاقه ای به ازدواج با کسی که همفکر خانواده ام باشد نداشتم. می خواستم با کسی مثل خودم یعنی انسانی انقلابی و فعال ازدواج کنم.

در نهایت مردی به خواستگاری ام آمد که ظاهرا همانی بود که می خواستم و با دنیایی از شور و شوق و رضایت وارد زندگی مشترک شدم. بعد از یک سال اولین فرزندم که دختری زیبا بود به دنیا آمد و زندگی ام رونق و زیبایی خاصی گرفت.

از نظر مالی آن زمان من و همسرم هم مثل همه جوان ها دست مان خالی بود. شوهرم کارمند یکی از نهادهای دولتی بود ولی چون آدم کاری، زرنگ و باهوشی بود، ماموریت های زیادی می رفت  و همین باعث شد زندگی مان کم کم بهتر شود.

هشت سال از شروع زندگی مشترک من و همسرم گذشت و در این مدت من سومین فرزندم را هم باردار شدم.

در این زمان باز به شوهرم ماموریتی دادند که  چون این بار ماموریتش طولانی و بلند مدت بود و من نمی توانستم با بچه های کوچک تنها باشم، به اصرار و خواهش خودم با او رفتم.

شوهرم که نمی خواست در این ماموریت من و بچه ها در کنارش باشیم، برای ما یک اتاق اجاره کرد و در آن مدت با ما بسیار بد رفتار کرد.

من و بچه ها با سختی فراوان سه چهار ماه درآن اتاق ماندیم. بعد از گذشت مدتی با پادرمیانی دوستان مشترکی که داشتیم شوهرم مجبور شد خانه ای کوچک با امکانات اولیه برای من و بچه ها اجاره کند. در این شهر بود که با حرف هایی که از گوشه و کنار شنیدم، متوجه شدم شوهرم با زن دیگری ارتباط دارد و با او ازدواج کرده و در آن جا برای خود خانه و زندگی دارد.

وقتی آن زن فهمید من هم در آن شهر زندگی می کنم، شروع کرد به اذیت و آزار من. مرتب مرا تهدید می کرد و می گفت که فلانی شوهرمن است و تو باید از زندگی ما بیرون بروی. من که دیگر همه چیز را فهمیده بودم دیگر نمی توانستم آن وضع را تحمل کنم. از طرفی به خاطر بارداری، ضعف، فشار روحی و رسیدگی به دو فرزند کوچکم، مریض شدم و کارم به بیمارستان کشید و با این همه چون از اخلاق تند شوهرم می ترسیدم، جرات نکردم اعتراضی بکنم.

شوهرم در این مدت مدام پافشاری می کرد که نمی تواند همسر دومش را طلاق بدهد و به من می گفت که این مساله به من هیچ ربطی ندارد و آن زن هم همسر من است و نمی خواهم طلاقش بدهم…

خلاصه این طور به شما بگویم که این زن در زندگی ما ماند و همه چیز را صاحب شد. شوهرم  برای او خانه خرید و او را به شهری آورد که ما در آن زندگی می کردیم. حالا او 30 سال است که زن دوم شوهر من است.

در این 30سال جرات نداشتم کوچکترین اعتراضی کنم. آنقدر کتک می خوردم که جز بستن دهان و تحمل این زندگی به خاطر شش بچه ام هیچ راهی نداشتم. با کوچکترین درخواست یا صحبتی، شوهرم یک جای سالم در صورت و سر من نمی گذاشت و من جرات نداشتم شکایت کنم یا به پزشک قانونی بروم چون می دانستم اگر بفهمد حتما مرا می کشد.

شوهرم در این مدت جلوی بچه ها بدترین تهمت های غیراخلاقی را به من می زد. هربار که باردار می شدم، فرزندم را به کس دیگری نسبت می داد. این درحالی است که من زنی مومن و اهل  دیانت بوده ام ولی شوهرم از خدا نمی ترسید و به من مدام تهمت می زد.

بعدها که بچه هایم  بزرگتر شدند و این حرفها را می فهمیدند، با این که جرات برخورد با پدرشان را نداشتند ولی به من می گفتند مادر از این زندگی برو و با آرامش زندگی کن ولی من که جایی نداشتم بروم. از طرفی هم اگر می رفتم، بچه هایم بی سروسامان می شدند، به خاطر همین هم  ماندم.

الان 40 سال است که من و بچه هایم در خانه اجاره ای زندگی می کنیم و دربدر خانه های مردم هستیم، این در حالی است که شوهرم هم برای زن دوم و هم برای دختر 13 ساله اش خانه ای خریده و به نام شان کرده است. به علاوه نام این بچه را هم در شناسنامه من و خودش ثبت کرده است.

الان سال هاست که شوهرم وقتی به خانه می آید به اتاقش می رود، در را قفل می کند و با تلفن با زنان دیگری که با آن ها ارتباط دارد قول و قرار می گذارد. من را هم در اتاق راه نمی دهد و اگر بیشتر از دو کلمه بخواهم بروم و با او حرف بزنم، موهایم را می کشد و سرم را محکم به زمین سفت می کوبد طوری که  به حال بی هوشی می افتم.

به هیچ کس نمی توانم رنجی را که می کشم و آنچه را که در دلم هست بگویم. حالا بچه هایم بزرگ شده اند و به دنبال زندگی خود رفته اند و فقط دو پسر دیگرم هستند که ازدواج نکرده اند، آنها به من می گویند ما برایت خانه می گیریم و هزینه زندگیت را می دهیم. حالا دیگر وقت راحت شدن تو از دست این دیو است.

حق با آنهاست. شوهر من یک شیطان مجسم است. یک فرد کینه ای که اگر از کسی کمترین حرفی بشنود، حتما باید انتقام سختی از او بگیرد. از همه چیز و همه کس می ترسد. چون خطاهای زیادی دارد و مردم هم خبر دارند.

شوهرم از اول هم که با من زندگی می کرد، رفتار زناشویی ناسالم داشت. خودش می گفت که من برایش جذابیت ندارم. در صورتی که من برای او از هیچ چیز  کم نگذاشتم و از نظر ظاهری هم به گفته دیگران خیلی خوب و قابل قبول هستم ولی شوهرم با من راضی نمی شود و دنبال کار خودش و تنوع طلبی جنسی خودش بوده و هست.

در مورد زن دومش هم همینطور است، گویا از او هم دلسرد شده . همه خواستنش سال های اول بوده و ظاهرا دیگر آن زن هم برایش جلوه ای ندارد. او را هم نمی خواهد ولی به دلیل اطلاعاتی که از شوهرم دارد، از او باج خواهی می کند و با تهدید او را نگه داشته است. در واقع او از شوهرم هم شیطان تر است.

خوشبختانه با وجود همه این مشکلات فرزندانم همه درس خوانده اند و دکتر و مهندس شده اند.

الان من دیگر وابستگی مالی به شوهرم ندارم و می خواهم به این زندگی سراسر خیانت، خشونت و تهمت های ناروا پایان بدهم. در شهر کوچک مان همه من و شوهرم  را می شناسند. همه می دانند حرف هایی که شوهرم درمورد من می زند کاملا دروغ است.

بارها فکر خودکشی کرده ام ولی به خاطر گناهش ترسیدم و دست برداشتم و فکر آبروی دخترها و پسرهایم را کرده ام که جلوی خانواده شوهرها و زنان شان سرشکسته می شوند ولی دیگر طاقت و تحمل زندگی با شوهرم را ندارم.

شوهرم هرچیز ارزشمندی را که داشتم، با تهدید و کتک یا با گول زدن از من گرفت و دیگرهم نداد. جوانی و سلامتی ام را هم گرفت. حالا دیگر پشیزی هم برای من نمانده است. روح و جسمم سرکوب شده و می خواهم فقط چند صباحی از شر او نجات پیدا کنم. می خواهم طلاق بگیرم و او و زندگی اش را به خودش ببخشم و بروم. خودش می داند با آن زن دیگرش و دخترش. فرزندان من هیچکدام حاضر نیستند یک لحظه پدرشان را تحمل کنند، چون می ترسند زندگی شان را بر باد دهد. او به راحتی بین زن و شوهرها اختلاف می اندازد و روزگارشان را سیاه می کند. مثل این که با بدبختی دیگران شاد می شود و احساس موفقیت و برتری می کند.

خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید که باید چکار کنم.

 

پاسخ دکتر فرزانه اژدری:

داستان بعضی زندگی ها را سخت می توان باور کرد. شاید کسی از جنس  زن باید بود که این سختی ها را  طاقت بیاورد. چرا که  مادر چهار پسر و دو دختر بوده و ناچار ادامه داده و حالا این مادر بعد از 40 سال بغضش ترکیده و تحملش تمام شده است.

سهیلا خانم زنی با شخصیت به نظر می آمد که به محض رسیدن به داخل اتاق مشاوره، بدون مقدمه حرف آخرش را زد وبغض چندین ساله اش سر بازکرد و با گریه و التماس راه نجات از یک زندگی سخت و طولانی را خواست؛ زندگی ای که آن را دوست داشت و مردی که انتظار داشت دراین روزها سایه سرش باشد اما…

پاسخ ما به سهیلا خانم این بود که :

تحمل هم حدی دارد. اگر در بین این کتک ها اتفاقی برای شما می افتاد،  آن وقت چه کسی سرپرستی بچه های تان را قبول می کرد؟ آیا با چنان پدری امکان داشت که این بچه ها  درس بخوانند و در زندگی موفق شوند؟

متاسفانه گاهی طلاق تنها علاج کار است؛ علاجی برای خروج از این زندگی پرخطر و پررنج و عذاب.

در آن صورت یا بچه ها با شما  می ماندند و یا با پدرشان. لااقل از وحشت و دعوا و مرافعه و درگیری در امان بودند و خودشان یاد می گرفتند که چگونه با نبود مادر یا پدر زندگی کنند. ولی درحال حاضر همه شما رنجور و ناراحت هستید و این بچه ها مخصوصا نگران حال مادرشان هستند و حق هم دارند.

اما توصیه های ما به شما این است که:

  1. چاره شما این است که به دلیل رفتار خشونت بار و خارج از عرف شوهرتان از طریق دوستان و آشنایان با ایشان وارد مذاکره شوید تا از همان طریق، او را راضی به طلاق بکنید. چون اگر بی مقدمه اقدام به کار قانونی کنید، از عکس العمل او در امان نخواهید بود.
  2. می توانید با ارسال اظهارنامه برای شوهرتان و بیان همه بلاهایی که برسرتان آورده از جمله داشتن همسر دوم و فرزند به مدت حدودا 30 سال، رفتار سرد و بی اعتنایی در مسائل زناشویی ، عدم توجه به نیازهای شما، ضرب و شتم ، تهمت و افترا به شما و… از او بخواهید که شما را در طلاق گرفتن همراهی کند و با طلاق توافقی از هم جدا شوید.
  3. در غیر این صورت با توجه به فشارهای روحی و جسمی که در این 40 سال تحمل کرده اید و با اثبات آن برای دادگاه به عنوان مصادیق عسروحرج در زندگی مشترک، دادگاه در صورت پذیرش این دلایل، شما را طلاق خواهد داد و برای این امر، حتی نیازی به حضور شوهرتان نخواهد بود.
  4. می توانید دادخواست دریافت مهریه و اجرت المثل ایام زوجیت را بدهید و اگر اموالی از او مانده و اطلاع داریدتوقیف کنید. لااقل مبلغ ودیعه مسکن را که به نام او نزد صاحب خانه است، توقیف کنید. البته خانه ای را که به نام دختر و همسر دومش کرده است، هرچند قولنامه ای باشد، نمی توانید توقیف کنید.
  5. برای اینکه از خطر دور باشید، می توانید در زمانی که اظهارنامه برایش می رسد، چند روزی خانه را ترک و بهجای امنی بروید که نه برای شما خطری داشته باشد و نه برای کسی که شما را پناه داده.
  6. درصورت پیش آمدن هر خطر احتمالی به پلیس خبر بدهید و حتی می توانید با مرکز مداخله در بحران سازمان بهزیستی(اورژانس اجتماعی که شماره تلفن آن 123 است) تماس بگیرید که لااقل اگر خطری از سوی ایشان شما را تهدید کند، شاهد و ناظر باشند.
  7. حتی المقدور فرزندان تان را بصورت محسوس و علنی در مسئله جدایی و طلاق تان دخالت ندهید و از آنها به عونوان شاهد در ایطن دئعوا استفاه کنکیکد. چون با مسائلی که از رابطه پدر و فرزندان تان نقل کرده اید در خطر فتنه از ناحیه پدرشان قرار می گیرند. مگر اینکه خودشان بخواهند برای کمک به شما قدمی بردارند و به عنوان شاهد یک عمر زندگی سخت به شما کمک کنند.

/انتهای متن/

درج نظر