بی اعتمادی به مردان جنگ چرا؟

کتاب” شوهر عزیز من”اثر جدید فریبا کلهره چاپ سوم هم رسید؛ کتابی که تصور اولیه هر کس از دیدن نامش دیدن تجربیات زیبا از زندگی مشترک است، در حالی که نهایتا کتاب حرفهای دیگری دارد که از مهم ترین این حرفها بی اعتمادی به مردان جنگ است. اما چرا…؟

0

سرویس فرهنگی به دخت/

فریبا کلهر نویسندۀ نام آشنای کودک و نوجوان است و کتاب تازه او توسط نشر آموت در سال 90 به چاپ رسیده است. ” شوهر عزیز من” سومین تجربۀ نویسنده در رمان نویسی است؛ رمانی که انتظار داری  زیباترین تجربیات زندگی مشترک را به خواننده منتقل نماید، اما…

وقتی نام کتاب را می بینی، وقتی فصل اول را که قرار است گره ای ایجاد کند و تو را برای بازگشایی اش تا انتها با خود همراه کند، می خوانی، در تصورت کتابی را ترسیم می کنی، پر از حس های ناب عاشقانۀ بین زن و شوهر. حس هایی که ممکن است به هرخواننده ای عشق ورزی و ارتباطات عاطفی زیبای بین زن وشوهر را بیاموزد. وقتی فصل اول را به پایان می بری، بی شک در انتظاری تا زنی از مرگ ناگهانی یا ترور همسرش دچار شوک بشود و مابقی فصول مدام از مردی وارسته حرف بزند که نام فامیلی اش هم وارسته است و از همه جهت باید وارسته باشد!

کمترین توقعت این است که این زن تمام خاطرات عاشقانه اش با همسر را تداعی کند و تو را شریک لحظات خوش زندگی زناشویی کند. اما همین طور که پیش می روی و فصل ها را تا پایان یک نفس بالا می کشی، آن هم با جملاتی طولانی، ریتم دار و نفس گیر، و مدام منتظری تا حسی خوشایند به دلت چنگ بزند، کم کم متوجه می شوی که رودست خورده ای.

کتابی که خریده ای تا شاید به عنوان هدیه روز پدر به همسرت هدیه بدهی، چیزی نیست جز واگویه های تلخ یا به قول نویسنده، مرور رنج های خاموش و تلخکامی های زنی به نام سیما انتظاری!

زنی که در مرور تلخکامی هایش چیزی جز بیان نفرت از کسانی که زمانی، بخشی از زندگی اش بوده اند، اما به خاطر ایدئولوژی خاص شان به نظر سیما زندگی او را زیر گام های محکم شان له کردند، ندارد.

سیما انتظاری زنی پخته است و به میان سالی رسیده. وقتی او همسرش را در یک جریان سیاسی از دست می دهد، زبان به روایت خاطراتی می گشاید که گره خورده در گذشته اوست. دختری که در اوج انقلاب فرهنگی تحت تأثیر مبارزین انقلابی تلاش می کند تا جایگاهی برای خود بیابد؛ اما از آن جا که نه به رشد فکری بالا رسیده و نه ریاکار و سیاست باز است و تزلزل شخصیتی هم دارد، به خاطر سادگی از گوش دادن به آهنگ ویکتور خارا با نسرین ماجدی، صمیمی ترین دوستش صحبت می کند و همین بهانه ای می شود برای اخراجش از کتابخانه و اتمام دوستی اش با نسرین. بعدها او در یک دفتر مجله با سردبیری مردی به نام آقای آذر مشغول کار می شود. با مدرس کلاس ایدئولوژی اش که سابق بر این با نسرین در آن شرکت می کرد و مردی بود مذهبی و تمام شاگردان دخترش که فقط سه نفر بودند را سخت تحت تأثیر قرار داده بود، ازدواج می کند؛ اما درست در شب عروسی با اعتراف همین مرد حزب اللهی، درمی یابد که همسرش به اصرار مادرش تن به این ازدواج داده است و او پیش از این عاشق کس دیگری بوده و حال نیاز به پاک سازی روح دارد تا بتواند زندگی زناشویی اش را با سیما آغاز کند. این پیرایش روح پنج سال طول می کشد و سیما از همسرش کینه ای دیرینه به دل می گیرد و حتی بعد از بازگشت کورش از جنگ و ابراز پشیمانی از این همه بی توجهی، حاضر نمی شود عشق او را بپذیرد و در تصورات و خیالاتش با درخت توت خانه پدری، از تنها عشقش، سهراب، که حالا همسر خواهر کوچکش، سوسن است، صحبت می کند. سهراب که در همان دوران جنگ در اثر سکتۀ قلبی فوت می کند، علاقۀ شدیدی به سرپرستی کودکان بی سرپرست داشته و برخلاف خواست سوسن، پسری به نام آرش را هم به فرزندی می پذیرد که رسمی نشده، مرگ از راه می رسد. سیما که از مرگ سهراب سخت آشفته می شود آرش را به نزد خود می آورد و سالها او را به یاد معشوقه اش نگه می دارد و حتی زمانی که دست از لجاجت برمی دارد و ظاهراً به عشق همسر تن می دهد، اما یاد یار شبانه روز با اوست.

سیما بعد از آشتی با کورش به بهانۀ ادامه تحصیل کورش بعد از جانبازی، آن هم به هدف خدمت به جامعه به کانادا سفر می کند و پسرش شاهین را در آن کشور به دنیا می آورد؛ اما بعد از اتمام تحصیلات کورش وقتی به ایران باز می گردند، کورش در دانشگاه مشغول تدریس می شود اما به خاطر تحریک دانشجویان از دانشگاه اخراج شده و مدتی بعد هم ترور می شود.

به نظر می رسد نویسنده از نوشتن این رمان دو هدف را دنبال می کرده، هدفی سیاسی که البته در بعضی جهات ناپخته رها شده و دیگری بیان حس های مشترک زنانه که شاید دامنگیر بسیاری از زنان امروز و دیروز بوده و هست و آن کمبود عاطفه در زندگی زناشویی و گاه رنج بردن از بی توجهی همسر است.

هرچند در ظاهر به نظر می رسد سوژۀ کلهر موضوعی است پیش پا افتاده از دستۀ رمان های زنانه که جدیداً مرسوم شده و درد و رنج زنی تنها که مورد بی مهری همسر خود قرار گرفته است، اما مضمون اصلی اثر چیزی سوای این هاست.

نویسنده در ترسیم شخصیت کورش وارسته نهایت سعی خود را به کار می بندد وتمام فصل ها وشخصیت های زائد را فقط به این بهانه به تنه داستان می چسباند تا به خواننده بفهماند:

 بودند کسانی که در ابتدای انقلاب وارسته بودند، بسیار بسیار حزب الهی بودند، هشت سال هم در جنگ حضور داشتند و سهم شان را هم با جانبازی و از دست دادن یک پا دادند تا سرانجام خود از منتقدان و شاکیانوضع موجود باشند.

تصویری که کلهر از یک مبارز انقلابی، یک رزمنده که بیشتر عمرش را در صحنه نبرد گذرانده و جانباز هم شده، ترسیم کرده، تصویر مردی است نفرت انگیز که در شب عروسی اش، با بی توجهی به نوعروس، او را می رنجاند و دم از عشقی دیگر می زند و عروسش را سالها به حال خود رها می کند و به جنگ پناه می برد تا به خودسازی برسد و بفهمد آیا می تواند همسرش را دوست بدارد و رابطه زناشویی اش را با او آغاز کند یا خیر!

راوی تلاش می کند خواننده را با خود همسو وهمفکر کند. آسمان و ریسمان را به هم می بافد تا به خواننده تفهیم کند، مرد جنگ چندان هم مرد نبوده است، و البته خوب هم از عهده اش برمی آید. خواننده در حس همذات پنداری با سیما شریک می شود و پا به پای او از کورش متنفر و بیزار. بیزار از هر مرد حزب اللهی مدعی ایدئولوژی و مدعی رزمنده بودن و شاید هم جانباز!

رمان شوهر عزیز من، نه روایتی خطی و پیوسته دارد و نه فصول مرتبط باهم. فصل ها یکی پس از دیگری پیش می روند بدون این که گره ای از گره های کور واصلی داستان را باز کنند. نویسنده تکلیف خودش را نه با شخصیت ها مشخص می کند و نه صحنه هایی که ارتباط چندانی با شوهر سیما دارند. خواننده در تعلیق کاذبی که نویسنده در فصل نخست به وجود آورده در گیجی وگنگی باقی می ماند. و تا پایان اثر هم هرگز اتفاق عاشقانه خاصی بین او وهمسرش پیش نمی آید. هرچند نویسنده تلاش دارد تا در آخرین جمله از کتابش به خواننده بباوراند که سیما سرانجام همسرش را بخشیده و رابطه آن دو به خوبی گراییده اما این نسخه ای اجباری است که نویسنده برای خواننده اش پیچیده است تا او را مجاب کند سیما علی رغم شدت نفرتش از کورش او را بخشیده است. ومشکل ساختاری اثر هم ریشه در همین نتیجه گیری عجولانه و سهوی دارد. سیما همسرش را از دست می دهد اما به جای پی گیری چگونگی مرگ و یا علت مرگ همسر، مدام در پی یادآوری خاطرات رنج آوری است که چیزی جز دلزدگی از کورش در او و خواننده ایجاد نمی کند.

 مشکل دیگری هم در اثر مشهود است که بعید به نظر می رسد از دیدگاه خواننده ای مخفی مانده باشد. نکته مبهمی که گمان می کنم نویسنده هم در بیان آن تردید داشته. سیما هرگز از مرگ همسرش احساس ناخوشایندی پیدا نکرده و متأثر نمی شود و در پی علت مرگ او هم نیست، اما قصد دارد خواننده را در چالش با این مسئلۀ مهم  تا انتها پیش ببرد. در واقع او را 320 صفحه با خود تا انتها می کشاند تا چه چیزی را اثبات کند! این که وارسته مظلومانه هدف ترور عده ای ناشناس قرار گرفته چون از مواضعش برگشته و دانشجویان را تحریک می کرده؟ این که سیما زن فداکاری ست و با این که می داند شوهرش شاید هنوزهم عاشق دیگری باشد و پنج سال از جوانی او را به خاطر چنین عشق بیهوده ای به هدر داده است، اما هنوز به او وفادار مانده است؟ این که تمام زنان چادری قوزی و شلخته و راپورتچی و زیرآب زن هستند و حتی رسم رفاقت را به جا نمی آورند و از زندگی فقط تذکر دادن را آموخته اند و به کسی جز اهداف پوچشان اهمیت نمی دهند؟ به این که مردان بد روزگار کسانی اند که تنها گناهشان این بوده که نتوانستند با دلشان کنار بیایند و به اصرار مادر تن به ازدواج تحمیلی دادند و از قضا از دانشجویان پیرو خط امام بودند، در انقلاب و جنگ هم حضور پر رنگی داشتند و حالا مشخص هم نیست دقیقاً چه آرمان هایی را درپی گرفته اند؟ به این که مرد واقعی، سردبیر مجله ای بی طرف است که خودش فقط به نیت بچه داشتن زنی را صیغه کرده و بعد هم او را رها کرده و عاشق دختر آرایشگری شده که چیزی جز باجگیری از مردها و فرصت طلبی و زیاده خواهی بلد نیست، اما مدام از کورش ونامردی اش شکوه می کند؟ و هزاران پرسش از این دست که خواننده پاسخ بیشترش را تا انتها گرفته، جز نکته اصلی و آن ترور کورش!

گویا تمام شخصیت های ریز و درشت داستان و بیان لحظات تلخ وشیرین زندگی شان برای راوی ارزشمند است جز حرف زدن از این نکتۀ مهم که می توان آن را تنها گره داستان نیز تلقی کرد. گره ای که ناگشوده رها می شود. شاید هم هدف از برملا نکردن این راز بحثی است سیاسی که خواننده باید خود آن را پی گیری کند.

 وفصل آخر که همچون وصله ای ناجور به تنۀ اثر چسبیده است. درست مثل گناهکاری که بعد از انجام تمام گناهان، آب طهارت بر تن می ریزد و گمان می کند بخشوده خواهد شد.

نقد تفصیلی این کتاب به زودی در ماهنامۀ “اقلیم نقد” به چاپ خواهد رسید.

منیژه جانقلی/انتهای متن/

درج نظر