این، شادی کردن است؟!

انتخاباتی صورت می گیرد و طبیعتا یکی از کاندیداها برنده میدان است و طرفدارانش هم خوشحالند و قرار است جشن بگیرند و شادی کنند. اما برای جشن گرفتن و شادی کردن در چنین موقعیتی آیا راه و رسمی نباید باشد؟ آیا هر کاری و هر حرکتی هر چند سبک و ناپسند، می تواند به بهانه جشن و شادی صورت بگیرد؟ این دل نوشته یکی از شرکت کننده های در این جشن است که نه تنها در این جشن شادی نکرده، بلکه خیلی هم دلخور است و گله مند.

0

سمیه ملاتبار/

 جشن ملی انتخابات بود. من و همسرم هم به مردم شاد شهرمان در میدان معروف شهرمان پیوسته بودیم. نیروی انتظامی از چند مسیر راه‌ها را برای ماشین‌ها بسته بود تا مردم بدون دغدغه‌ی رفت‌وآمدِ ماشین‌ها راحت به شادی بپردازند. اما شور شادی روی صورتم خشک شده بود. بااینکه همسرم سعی می‌کرد از پشت سرم، دستهایش را دورم حصار کند تا برخی از پسران شاد حاضر در جشن به من برخورد نکنند! ولی باز که موج مردم بین‌مان فاصله می‌انداخت، لمس‌های عمدیِ دست مردانه را روی لباسم حس می‌کردم.

خانمی که کنارم بود و نگرانی و معذب‌بودنم را حس کرده بود، خطاب به من گفت: “اومدی جشن دیگه، اومدی خوش بگذرونی! مثل تعطیلی بعد از امتحاناته که یک هفته برای خودت بیخودی خوش می‌گذرونی”.

من فقط توی دلم گفتم: بیخودی؟ بیخودی یعنی چی؟ یعنی رفتاری که دیگران را اذیت کنم؟

مجتبا می‌دانست که من اصلا آدمی نبودم که بخواهم در این جور جشن‌های عمومی شرکت کنم. یعنی در خانواده من برادری داشتم که شبهای عید که  قسمتی از شهرمان را بازارهای محلی و نوروزی در اختیار می‌گرفتند، ما را از آمدن به چنین جمع و مکانی منصرف  می‌کرد. می‌گفت می‌خواهید بین آن‌همه جمعیت مرد و زن چطور راه بروید وقتی می‌دانید که مدام باید تنه بخورید و آنقدر ازدحام بالاست که اصلا نمی‌توانید کالایی را ببینید؟ همیشه روی جمعیت‌های زیاد این‌طوری  حساسیت دیده بودم ولی از نزدیک ندیده بودم. تااینکه امسال به پیشنهاد همسرم رفتم تا از نزدیک این شادی ملی را ببینم و فکر می کرد بودن در چنین جمعی باید برایم خیلی جذاب باشد.

اما آنچه دیدم  از تصوری که برادرم در ذهنم ساخته بود، بدتر بود. دلم گرفت. دلم گرفت که دیگر مردی حریم ما دختران و زنان جوان را رعایت نمی‌کرد. دلم گرفت که دیگر مردی بابت تنه زدنش عذرخواهی نمی‌کرد. پر از بغض شده بودم. دلم امنیت می‌خواست؛ امنیتی که من و بقیه‌ی دخترها و بلکه پسرها برای همدیگر باید بوجود می‌آوردیم. من که به نیت شرکت در مراسم شادی ملی آمده بودم، رفتیم عقب‌ترین مکان ممکن ایستادم تا فقط به جشن و شادی نگاه کنیم؛ جشن و شادی که چه عرض کنم. رقص و پایکوبی. کمی بعد هم همسرم گفت که دیگه جامون اینجا نیست و جمعیت شاد را رها کردیم و سمت خانه رفتیم!

در راه که از این اوضاع بدی که دیده بودیم به همسرم گله می کردم، گفت: بنظرم اینهایی که  شورش را درآورده بودند، اصلا شاید رأی هم نداده باشند. اینها برای هدف‌های دیگری مثل بیرون‌ریختن عقده‌های درونی‌شان به این جمع آمده بودند. برای همین صحنه‌هایی دیده بودیم که فقط باعث خجالت و شرم و حتی ترس مان می‌شد.

من گفتم که انگار محدودیت‌ها باعث شده است که مرم ما شادی‌کردن را بلد نباشند. این درست که خوشحالیم می خواستیم دسته جمعی شادی کنیم،  اما این راهش نبود. شادی‌های این جشن اصلا ساماندهی‌شده نبود. انگار بعضی ها منتظر بودند در خیابان بیایند و برقصند. منتظر بودند عربده‌های بی‌هدف بکشند و بی‌احترامی کنند. منتظر بودند در خیابان ویراژهای وحشتناک بدهند. اینها نگذاشتند به بقیه خوش بگذرد. در واقع شادیِ غم‌انگیزی شده بود. ما کارناوال عروسی نمی‌خواستیم. ما آمده بودیم که یک جشن ملی بگیریم.  اما این راهش نبود. نباید رفتارهایی می شد که  شادی و شعف را از آدمها بگیرد؛ کارهایی که کسی مثل من فقط بخواهد از آن جمع و شادی، دور شود. یکی می‌گفت کاش همه در ماشین‌هایشان با فلاشر و بادکنک‌های رنگی به شادی می‌پرداختند که شاهد دیدن بعضی از صحنه‌ها نباشیم. ولی مگر می‌شود به خاطر عده‌ای که رفتار اشتباه دارند و اشتباه وارد جمعی می‌شوند، اشتباه بزرگتری کرد و اصلا قید این نوع شادی دسته جمعی را  زد؟  اصلا کاش می‌شد بدون ماشین و موتور شادی‌کرد. ما اگر مطالبات بالا داریم ، اول باید خودمان رشد کنیم. وقتی خودمان رشد کافی نداریم و در خیلی از رفتارها عقب هستیم، نمی‌شود فقط از دولت بخواهیم همه‌چیز را در سطح مطلوب تغییر دهد.

درست است که از گذشته، شنیدن متلک و حرف‌های سخیف‌ و اذیت‌شدن در خیابان و دیدن بی‌مبالاتی‌های برخی از مردان جزء لاینفک زندگی اجتماعی‌مان بوده است. اما واقعا جای این چیزها در این جا نبود. در آن جشن سیاسی که فکر می‌کردیم با مردمان بالغی طرف هستیم، دیدن این چیزهای بد  ضربه‌ی بدی به ما زد. دیدن این چیزها واقعا تلخ بود و سخت. شاید باید همان طور که زمینه شادی برای مردم فراهم می شود،  غیرمستقیم آموزش شادی‌کردن را هم به آدمها  بدهند. هنوز مشکل زیادی در رفتارهای جمعی مان داریم. متاسفانه به راحتی فراموش می‌کنیم  که به چه علت دور هم جمع شده‌ایم و یادمان می رود که در این جمع خانواده هم هست و این جمع چه رفتاری را می‌طلبد.

اینها نقطه‌ضعف‌های فرهنگی‌مان است که باید برای رفع آن فکر کنیم . اگر دنبال آزادی مدنی هستیم باید به راه و رسم آن هم توجه کنیم و در این مسر باید اول از خودمان شروع کنیم. شاید آدم های آگاه تری باید باشند که با دادن آموزش و آگاهی جمعی ما را کمک کنند که رشد کنیم.

/انتهای متن/

درج نظر