حمیدرضا برای کار فرهنگی به سوریه رفت

حمیده غلامزاده از همسرش شهید حمید رضا اسداللهی می گوید؛ مدافع حرمی که کار فرهنگی می کرد و برای همین هم راهی سوریه شد. حمیده از کلی نشانه هایی گفته که حمیدرضا برای او گذاشته پس از شهادتش و برای زندگی جدیدش در این دوره.

0

شهید پاسدار حمید رضا اسداللهی، متولد 15 بهمن  1363 بود.  از اعضای اصلی مرکز مطالعات راهبردی تربیت اسلامی به شمار می‌رفت که تاکنون اقدامات و فعالیت‌های گسترده‌ای را در عرصه های تربیتی و فرهنگی در کشورهایی چون پاکستان، عراق و لبنان ساماندهی و مدیریت کرده است.

 شهید حمیدرضا اسداللهی از خادمان حسینی (ع) بود. و چه راهی است . حضور در سرزمین کربلا و سربازی حریم آل الله (ع) در منطقه عملیاتی سوریه، دلیلی شده بود که شهید حمیدرضا از یمن، عراق، سوریه، بحرین، پاکستان و افغانستان رفقایی پیدا کند.

شهادتش در حلب سوریه بود و حالا مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا قطعه50 است.

 

پیکرش در سالگرد عقدمان آمد

   

حمیده غلامزاده همسر شهید حمیدرضا اسداللهی متولد 30 شهریور 1366 در کاشان است.

در دانشگاه علوم قرآن و حدیث درس خوانده و  21 سال بیشتر نداشت که با شهید «حمید اسداللهی» ازدواج  کرد تا اولین جشن زندگی شان را در شب یلدا بگیرند.

می گوید:

  آشنایی ما از طریق یکی از دوستان حمیدآقا بود که با ما نسبت فامیلی داشت.

از جلسه اول خواستگاری تا عقد ما یک هفته بیشتر طول نکشید. در نهایت شب یلدای سال 87 عقد کردیم و دو روز بعد به محضر رفتیم. اینکه تاکید می کنم شب یلدا عقد کردیم برای این است که خبر شهادت همسرم را شب یلدا آوردند و پیکرش هم روز عقدمان رسید.

آن موقع ها همسرم دانشجوی کاردانی مدیریت امداد سوانح بود ولی در حال حاضر ترم آخر کارشناسی ارشد مترجمی زبان عربی هستند. من هم علوم قرآن و حدیث خواندم. اردیبهشت 88 به مکه رفتیم و بعد از آن وارد خانه و زندگی خودمان شدیم.

زندگی خوبی داشتیم ما یاد گرفته بودیم در برهه های مختلف زندگی به ائمه توسل کنیم. برای ازدواج هم هردو به امام رضا توسل کردیم. ائمه هم به آدم چیز بد نمی دهند. ما دقیقا 7 سال زندگی کردیم. روزی که برای دیدن پیکر همسرم همراه بچه ها به معراج شهدا رفتم برایش دسته گل بزرگی خریدم با 7 شاخه گل رز به نیت 7 سال زندگی شیرینی که باهم داشتیم.

 

کار فرهنگی  برای وحدت مسلمانان

حمیدرضا اسداللهی از اوایل ازدواجش مشغول کارهای فرهنگی و جهادی بود تا اینکه در سال های آخر لباس پاسداری می پوشد تا در سوریه این فعالیت ها را ادامه دهد. فعالیت های فرهنگی که با فعالیت های نظامی هم همراه شد.

 آقای اسداللهی پژوهشگر قرآن بود و در آنجا هم به منظور فعالیت های فرهنگی و نظامی رفته بود.

 از آن دسته ای نبود که بگوید حالا در شهادت باز شده و فقط به قصد شهید شدن برود. شهادت را دوست داشت. همیشه هم آرزویش را می کرد. اما نرفت که شهید شود. اتفاقا دوست داشت برگردد و کارهای عقب افتاده اش را انجام بدهد. در سوریه هم اهداف فقط نظامی و عملیاتی نیست. فعالیت های فرهنگی در خصوص وحدت مسلمانان، پایداری و امیدوار کردن مردم سوریه است. از ابتدای بحران سوریه هم می خواست برود. اما شرایط کاری اجازه نمی داد. واقعا خودش را برای انجام کارها مجهز می کرد. سالهای آخر باهم به طور جدی عربی با لهجه سوری می خواندیم. خیلی ها بعد از شهادت سراغ من می آیند و می گویند که می خواهند به مناطق جنگی بروند. من به آنها می گویم که اگر همسر من رفت به خاطر این بود که خودش را مجهز به سلاح هایی کرد که بتواند بزرگترین خدمت را در جبهه حق انجام دهد و بزرگترین صدمه را به جبهه باطل بزند.

 

ما وظیفه داریم موانع ظهور را کم کنیم

دلتان تنگ نمی شود؟ اصلا چطور گذاشتید برود؟ یکبار نگفتید ما بچه داریم نرو؟ چطور می خواهید این نبودن را با این دو بچه کوچک طاقت بیاورید؟

این ها همه سوال های تمام کسانی است که نمی فهمند چرا یک نفر باید زن و بچه اش را رها کند و به جنگ در کشور دیگری برود؟

به این فکر کنید که وظیفه ای به گردنتان افتاده که موانع ظهور را کم می کند. و در حال حاضر آن قدر امکان بررسی برای افراد هست که نمی توان گفت که من نفهمیدم یا من نرسیدم.اگر به این درک برسید دیگر مانع همسرتان نمی شوید. دلتنگی خیلی مهم است. مخصوصا وقتی ستون زندگی شما نیست. اما به این فکر می کردم که همسرم را برای یک هدف بزرگ می فرستم که پشتیبانی من اهمیت ویژه ای دارد. آن وقت دل تان به امام زمان قرص می شود و باور می کنید شهیدان زنده اند. همه این ها را حمیدآقا خیلی خوب در وصیت نامه اش نوشته است:

 آقا جان بعضی ها نمی دانند من روزی که از شما جدا شدم باید نگرانم باشند و انشالله که آن روز را نبینند. من، همسر و فرزندانم خودمان را سربازانی در پادگان تو می دانیم. یکی از سربازان عزم ماموریت دارد. مشکلی پیش نمی آید چون فرمانده هست. فقط باید مواظب باشیم از پادگان خارج نشویم.

 

همسرم به من نشانه می دهد

خبر شهادت شهید اسداللهی درست در تاریخ عقدشان به همسرش می رسد و حالا خانم غلامزاده همه این ها را نشانه هایی برای یک زندگی جدید می داند و معتقد است حالا فصل جدیدی از زندگی را باهمسرش شروع کرده است، درست در همان تاریخ.

یک وقت هایی آدم ها نشانه ها را می بینند. می گوید:

وقتی خبر شهادت حمید آقا را آوردند من آمدم خانه تا لباسم را عوض کنم. اول مانتوی سرمه ای رنگی برداشتم بپوشم. خواهرم گفت که مشکی بپوشم. گفتم حمیدآقا دوست نداشت به جز برای اهل بیت مشکی بپوشیم. گفتند به خاطر عرف بپوش و من هم پوشیدم. فردایش دوستم آمد خانه و گفت خواب حمیدآقا را دیده و به او گفته که به حمیده بگویید مشکی نپوشد. محمد هم ناراحت می شود.

چند روز پیش بهشت زهرا رفتم و تا ساعت ده و نیم آنجا بودم. وقتی برگشتم خانه دوباره دلم گرفت و خواستم دوباره بروم که برادر شوهرم گفت من می رسانمت. توی دلم به حمید آقا گفتم اگر بدت نمی آید بیایم آنجا و یک ناهاری بخورم خودت یک کاری کن. دقیقا همان لحظه دوستم با یک ظرف غذا، آن هم غذایی که همسرم دوست داشت، آمد و گفت خواب دیدم حمیدآقا به تو غذا می دهد. گفتم برایت غذا بیاورم. حسابی خوشحال شدم.

 

پیش از این هم وقتی خبر مجروحیت همسرم را شنیدم یک بسته دستمال کاغذی خریدم که بروم سرمزار شهدای 40 تن که کمی گریه کنم. اصلا نمی دانستم در بسته فال هست. یک لحظه کاغذ فالش افتاد توی دستم دیدم رویش نوشته: « دلا بسوز که سوز تو کارها بکند/ دعای نیمه شبی رفع صدبلا بکند.»

وقتی حمیدآقا را برای تشییع می بردیم من در آمبولانس بودم. دستمال دیگری داشتم که تا آمدم باز کنم روی فالش نوشته بود:

« ای هدهد صبا به صبا می فرستمت. بنگر که از کجا به کجا می فرستمت.»

من اصلا به قصد فال این دستمال ها را  نخریده بودم. اصلا نمی دانستم این دستمال ها فال دارند.  همه این ها برای من نشانه است من از آنها آرامش می گیرم.

 

به خدا حیف بود شهید نشود

سیر زندگی آدمها، زمان هایی دارد که می بینی عزیز زندگی ات چقدر عزیز تر از قبل است. در یک سال و نیم آخر زندگی ما هم اینطور بود. واقعا نمی توانستم تصوری بهتر و زیباتر از این برای زندگی ام بکنم. حالا که فکر می کنم هیچ چیز زیباتر از این نبود که همسرم را اینطوری ازدست بدهم با شهادت. من خوشحال بودم که از همسرم بچه دارم.  گاهی می گویم کاش بچه های بیشتری ازش داشتم. بچه های من پدر و حتی بهتر از پدر دارند. کسی که همسرم من را به او سپرده خیلی مهربان تر از خودش است. من ایمان دارم هوایمان را دارد. وجود بچه هایم یک فرصت است. آنقدر خوشحالم که پسر دارم. این امید دارم که دو حمید دیگر تربیت کنم. همسرم همه چیزم بود. من همه چیزم را از دست دادم. آنقدر دوستش داشتم که بقیه مرا دست می انداختند. اما او مرا به امام زمان سپرد. دیگر حرفی باقی نمی ماند

همسرم آنقدر خوب بود که می گفتم به خدا حیف است که شهید نشود

 

کاش تماس آخرش را جواب می دادم

آقای اسداللهی ظهر روز شهادتش با همسرش تماس می گیرد اما همسرش نمی تواند تماسش را پاسخ بدهد. بعد از این تماس هم راهی عملیات می شود. حالا این تماس جواب نداده، یک حسرت بزرگ را توی دلش گذاشته است:

« کاش زمانی که تلفن آخرش را زد می توانستم جواب بدهم. شاید دلیل اینکه نشد جواب بدهم این بود که به واسطه من دلش اینجا می ماند و نمی توانست دل بکند. همه این ها نشانه است. اینکه خبر شهادتش را در سالگرد عقد به من می دهند. نشانه است یعنی من در همان تاریخ دارم زندگی جدیدی را شروع می کنم. مادرم حتی به من گفت که کم کم لباس های حمید آقا را جابه جا کن. گفتم برای چی این کار را بکن؟. گفتم جا دارم می خواهم زندگی کنم چیزی از من کم نشده است. هرکسی هم می آید می گویم امیدوارم انرژی و ایمانی که دارم همچنان ادامه داشته باشد. افکار و اعتقادات همسرم خیلی زیباتر و وسیع تر از این بود که با زیرخاک رفتن تمام شود. من باید این افکار ها را حفظ کنم تا بتوانم حمیدهای دیگری تربیت کنم

 

 باید طوری شهید شوی که رهبری به خانه‌مان بیاید

همیشه شوخی اش را می کرد که من شهید می شوم من هم به شوخی می گفتم حالا که می خواهی شهید شوی، طوری شهید شو که حضرت آقا خانه مان بیاید.

 

دلنوشته ای برای همسر

بسم ‌الله الرحمن الرحیم

قُل هَل تَرَبَّصونَ بِنا إِلّا إِحدَى الحُسنَیَینِ وَنَحنُ نَتَرَبَّصُ بِكُم أَن یُصیبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِن عِندِهِ أَو بِأَیدینا ۖ فَتَرَبَّصوا إِنّا مَعَكُم مُتَرَبِّصونَ

بگو: آیا درباره ما، جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید؟! (یا پیروزی یا شهادت) ولی ما انتظار داریم که خداوند، عذابی از سوی خودش (در آن جهان) به شما برساند، یا (در این جهان) به دست ما (مجازات شوید). اکنون که چنین است، شما انتظار بکشید، ما هم با شما انتظار می‌کشیم.

روان شناسان می‌گویند سخت‌ترین انتخاب، انتخاب بین دو امر مثبت است؛ یعنی وقتی که باید به یکی از دو چیزی که در نظرت مثبت است تن و دیگری را از دست بدهید. وقتی بین یکی از دو نیکی قرار گرفتی.

احدی الحسنیین، یکی از دو نیکی

شهادت نیکی است و ماندن در کنار خانواده نیکی دیگر. وقتی بین دو نیکی قرار می‌گیری، خودت را کنار بکش.

به خدا بگو: من انتخاب را به تو واگذار می کنم که تو، بهتر از من نیکوترین را در هر لحظه می شناسی

بعد با آرامش آن نیکوتر را در آن زمانِ مشخص بپذیر و از خدا بخواه تحمل نداشتن نیکی دیگر را به تو بدهد

او نیکوترینی است که برای همه ما کفایت می‌کند

الیس الله بکاف عبده آیا خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟

 

زندگی کن برای مهدی(عج)( وصیت شهید اسدالهی به فرزندش)

محمد،زندگی کن برای مهدی،

 درس بخوان برای مهدی،

محمد، ورزش کن برای مهدی 

محمد، من تو را از خدا برای خودم نخواستم

تو را از خدا خواستم برای مهدی

 

صحبتی با نائب امام زمان (ع) و ولیّ امر مسلمین

رهبر عزیزم! از آن روز که اندک شناختی به جایگاه شما پیدا کردم و روز به روز این شناخت بیشتر شد، مسئولیت هم نسبت به شما بیشتر شد. این را فهمیدم که در نظام الهی رفتار در قبال شما، همان رفتار در قبال امام زمان (ع) است و این را فهمیدم که مجوز شفاعت اهل بیت (ع) نسبت به من، در رضایت شما است، آقاجان! اگر رضایت شما نباشد، خدا و امام زمان (ع) هم از من راضی نیستند. می‌دانم که سرباز خوبی برای شما نبودم، اما سعی داشتم که هم خود و هم خانواده ام نسبت به اوامر شما مطیع باشند.

از آن روزی که شنیدم رضایت شما بر آن است که سوریه نباید سقوط کند، خواستم من هم سهمی برای اجرای این فرمان داشته باشم و حال که توفیق جهاد در این عرصه قسمتم شده است، خدا را شاکر هستم و از خدا می‌خواهم که در این عرصه مؤثر و مفید باشم.

رهبر عزیزم، لبیک به فرمان شما همان تکبیر حج است، همان لبیک به رسول الله (ص) و همان لبیک یا حسین است و این را امام بزرگوار به ما یاد داد، چون ولایت فقیه همان ولایت رسول الله (ص) است. برایم دعا کنید و از من راضی باشید.

/انتهای متن/

درج نظر