به خدا نمی توانی ذکر ما را محو کنی

چه روزها و شب هايي بود روزها و شب های شام و چه خون بار بود مسافرت شام! در مجلس یزید سخنان زینب(س) پايه های حکومت را سست کرد و يزيد را محکوم کرد و کاروان اسرا آنقدر آن جا ماند تا يزيد ناچار با درخواست اهل بیت برای برپايی عزاداری برای حسين(ع) و يارانش موافقت کرد…

0

فریبا  انیسی/

 چه مجلسی بود مجلس شام، …خليفه ای که ادعای جانشينی رسول خدا (ص) را داشت…يزيد با چوب… خدای من چه صحنه ای بود… و تحمل زينب(س)، تا چه حداست؟  

«ای حسين، ای حبيب خدا، ای فرزند مکه و منی!»

 «ای پسر فاطمه زهرا سرور بانوان، ای پسر دختر مصطفی!»

 

فریاد اعتراض در حرمسرای یزید

وچه شد، نوحه سرايی زنان حرمسرا،… بردن معترضين به زندان،… وای بر تو يزيد، دوزخ را برای خود آماده ساختی و چه بد جايگاهی است دوزخ… و زینب از جا بلند شد و حمد و سپاس خدای را به جا آورد و گفت:

«ای يزيد تو که زمين و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفته ای و ما را مانند کنيزان به اسيری راندی، به گمانت که اين خواری ماست در پيشگاه خداوند و تو در نزد خداوند قدر و احترامی داری. که اين چنين باد در بينی انداخته ای و به گوشه چشم ( متکبرانه ) نگاه می کنی و شاد و خرم هستی  که دنيا به تو رو آورده است و امورت منظم شده است و حکومت و سلطنت برايت مصفا شده. آرام آرام گفته ی خداوند عزوجلّ را فراموش کرده ای.

 «گمان نبرند کافران که ما مال به آن ها داده ايم که برای آن ها بهتر باشد، بلکه به آن ها مال داديم تا بر گناه خويش بيفزايند و عذاب اليم از آن ها باشد  …”

” ای پسر آزاد شدگان؛ آيا اين رسم عدالت است که زنان و کنيزان خود را پشت پرده بنشانی و دختران رسول خدا (ص) را اسير و دست بسته در برابرت، پرده های احترام آن ها را بر گيری و صورت هايشان نمايان؛ دشمنان آن ها را شهری به شهری می گردانند و در مقابل ديدگان مردم بيابانی و کوهستانی و در چشم انداز هر نزديک و دور و هر پست و شريفی قرار می دهند. نه از مردان شان سرپرستی دارند و نه از يارانشان حامی…چه اميدی است به مراقبت کسی که جگر پاکان را بيرون انداخته است و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟ چگونه در کينه ورزی ما خاندان اهل بيت (ع) کوتاهی کند کسی که از روی کبر و دشمنی و کينه به ما نگريست… بارالها، حق ما را بگير و از کسی که به ما ستم کرد انتقام کش و بر کسی که خون ما را ريخت و حاميان ما را کشت، خشم خود را فرو ريز.”

 

در نظر من ارزش تو ناچيز است

وتازیانه زبان زینب بر سر یزید همچنان فرود می آید:

“…و همين تو را بس که خداوند حاکم است و محمد طرف دعوی و جبرئيل پشتيبان او و به همين زودی پدرت، آن که تو را فريب داد و ترا بر گرده ی مسلمانان سوار کرد خواهد فهميد که ستمکاران را جايگاه بدی نصيب است و کدام يک از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ناتوان تر است. اگر چه پيش آمدهای ناگوار روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانيده اما در نظر من ارزش تو ناچيز، سرزنش تو بزرگ و ملامتت بسيار است.

چه کنم که چشم ها پر اشک و سينه سوزان است. مايه ی بسی شگفتی است که افراد نجيب حزب خدا در جنگ با احزاب شيطان و بردگان آزاد شده کشته شوند و اين دست هايند که خون ما از آن ها می چکد و اين دهان ها است که گوشت ما را مکيده، آن تن ها پاک و تابناک است که گرگ ها به نوبت به سر آنها آيند و کفتاران آن ها را به خاک آلوده کرده اند. اگر امروز ما را برای خود غنيمتی می پنداری به همين زودی خواهی ديد که مايه ی زيانت بوده ايم و آن هنگامی است که هر چه از پيش فرستاده ای خواهی ديد و پروردگار تو بر بندگان ستم روا نمی دارد. من شکايت به نزد خدا می برم و توکل بر او کنم، هر دامی داری بگذار و هر گامی داری بردار و هر تلاشی داری بکن. به خدا نمی توانی ذکر ما را محو کنی و وحی ما را از ميان ببری و به ما برسی و اين ننگ از دامن تو پاک و شسته نخواهد گشت…»

 

ای کشته شده بدست فرزندان بی اصل و نسب

نفس نورانی زینب، در آن ايام به مقام و مرتبتی عظيم دست يافته بود و چنان بر يزيد خطبه می خواند که يزيد از تخت تکان نمی خورد. و چه مجلسی بود مجلس شام؛ چه خون بار بود مسافرت شام… بعد از خطبه خانم زينب (س) بود که صدايي از درون حرمسرا، يزيد را به خود آورد که می گفت:

“واحسيناه، ای کشته شده بدست فرزندان بی اصل و نسب. “

… طناب ها را بريدند، اما رد آن ها در پيکرها هرگز از بين نرفت. همچنان که رد کربلا و سفر کوفه و شام هرگز از قلب آنها بيرون نرفت. همچنان که عاشورا هيچ گاه از جلوی چشمان شان محو نشد…

 

 من به قتل حسين راضی نبودم!

سخنان زینب پايه های حکومت يزيد را سست کرد و او را خجلت زده و شرمگين ساخت، چاره­ای نداشت جز آن که بار اين مصيبت عظيم را بر دوش ابن زياد بگذارد و بگويد: خدا لعنت کند پسر مرجانه را، من به قتل حسين راضی نبودم، ابن زياد عجله کرد و او را به قتل رساند. ولی اين سخن در مردم تأثيری نداشت.

يزيد مجالس پی در پی برگزار می کرد… يکبار فرموديد: ای يزيد، آيا در کشتن حسين (ع) از خدا نترسيدی و اين کار ناهنجارت کافی نبود؟ بانوان حرم رسول خدا (ص) را از عراق به شام کوچ دادی و در هتک حرمت آنان از هيچ امری فرو گذار نکردی تا وقتی که ما را به مجلس خودت کشاندی و مثل کنيزان ما را بر شتران بی جهاز (بی روپوش) سوار نمودی و شهر به شهر گرداندی…

گرچه يزيد سربه­زير می­انداخت و گناه اين کار را به گردن ابن­زياد می­گذاشت اما مردم کم کم آگاه و روشن می­شدند.

زینب می گفت:

“ای يزيد! به خداقسم برادرم حسين را کسی جز تو نکشت. اگر فرمان تو نبود، ابن زياد پست تر و ذليل تر از آن بود که اقدام به چنين کاری نمايد… ای يزيد! از خدا نترسيدی که اقدام به قتل کسی نمودی که رسول­خدا(ص) درباره­ی او و برادرش حسن فرمود: حسن و حسين آقای جوانان اهل بهشت هستند. اگر بگويي رسول خدا (ص) نگفته است دروغ گفته ای و مردم حرف ترا تکذيب می کنند و اگر بگويي گفته است با اين حرف دشمن خودت شده ای…”

و يزيد لب می گزيد و شرمنده و خجالت زده می شد.

 

عزاداری به حرمسرای يزيد رسيد

 بدين گونه بود که يزيد با درخواست اهل بیت برای برپايی عزاداری برای حسين(ع) و يارانش موافقت کرد و هفت روز و شب در خرابه ی شام اقامه ی عزا کرد. هجده دختر و پسر همراه اهل بیت بود، هر روز يکی از آنان مبتلا به بيماری می شد، آب و غذا نداشتند. بدن های رنجور و خسته، روح های پريشان و خسته؛ دربدری، راه طولانی، شرايط سخت، بی خانمانی بر آن ها فشار زيادی را وارد کرده بود. آن ها از بی غذايي و بي آبی شکايت می کردند.

چه شب هايي داشت شام؛ آنقدر آن جا ماندند تا صورت هاي شان پوست انداخت. عزاداری اوج گرفت و به حرمسرای يزيد هم رسيد. يزيد توان مقابله را از دست داده بود… راه چاره چه بود. دوباره مجلسی ديگر…

هر روز صدها زن شامی در عزاداری شريک می شدند…و چه شب هايي بود شب های شام.

/انتهای متن/

 

درج نظر