زنده‌ام با همین جهان‌بینی، ای جهان من ای جهان بانو!

بانوی من، به احترام روز میلادت دست بر سینه می‌گذارم و می گویم :
«اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ رَسوُل ِ اللّه ِ، السلام علیک یا فاطمه معصومه (س)» و با شاعرانه ای از سید حمیدرضا برقعی با تو سخن می گوییم.

0

خسته و رهیده از همه، نگاه در نگاهِ کبوترهای عاشقِ حرمت می‌دوزم؛ چنان رها می‌شوم و از «من» ها خارج که در «صحنِ آراسته به چراغ و آب و آیینه‌ات» غرق می‌شوم.
و آهسته از مرز حرفه‌ای مکرر زندگانی‌ام، حس می‌کنم؛
«بر آستان جانان، گر سر توان نهادن»
«گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد»
امروز، روز میلاد توست و من به یاد و آرزوی لحظه‌های شیرینِ با تو بودن، باز غرق می‌شوم. برایت حرف‌ها دارم.

بانوی شاعرانه همه شعرهایم، من عاشقی را از گوشه‌های دنج حرمت آموختم

به احترام روز میلادت دست بر سینه می‌گذارم و می گویم:

«اَلسَّلامُ عَلَیْک ِ یابِنْتَ رَسوُل ِ اللّه ِ السلام علیک یا فاطمه معصومه (س)»

و با شاعرانه‌ای از سید حمیدرضا برقعی با تو سخن می گوییم.

با همین چشم‌های خود دیدم، زیر باران بی‌امان بانو!
در حرم قطره‌قطره می‌افتاد آسمان روی آسمان بانو

صورتم قطره‌قطره حس کرده ست چادرت خیس می‌شود اما
به خدا گریه‌های من گاهی دست من نیست مهربان بانو

گم‌شده خاطرات کودکی‌ام گریه گریه در ازدحام حرم
بازهم آمدم که گم بشوم من همان کودکم همان، بانو

بازهم مثل کودکی هر سو می‌دوم در رواق تودرتو
دفترم دشت و واژه‌ها آهو…گفتم آهو و ناگهان بانو…

شاعری در قطار قم – مشهد چای می‌خورد و زیر لب می‌گفت:
شک ندارم که زندگی یعنی، طعم سوهان و زعفران بانو

شعر از دست واژه‌ها خسته است بغض راه گلوم را بسته است
بغض یعنی که حرف‌هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو

این غزل گریه‌ها که می‌بینی آنِ شعر است، شعر آیینی
زنده‌ام با همین جهان‌بینی، ای جهان من ای جهان بانو!

کوچه در کوچه قم دیار من است شهر ایل من و تبار من است
زادگاه من و مزار من است، مرگ یک روز بی‌گمان…

/انتهای متن/

 

 

درج نظر