عاشقانه ای از جنس بلور
کتاب “بار دیگر شهری که دوست میداشتم” ازآثار نادر ابراهیمی است که باز هم در آن عشق حرف اول را می زند؛ عشق پاک به زنی و عشق متعالی به خاک و وطن.
فاطمه قاسم آبادی/
بار دیگر شهری که دوست داشتم اثر زنده یاد نادر ابراهیمی ، در سال 1345 برای اولین بار به چاپ رسید. این کتاب هم مانند بقیه ی آثار ابراهیمی با لحنی خاص ،ساختاری زیبا و درون مایه ای روان نوشته شده است. استقبال از این کتاب به حدی بود که فایل صوتی این کتاب هم اکنون در بازار موجود است.
خلاصه ی داستان
پسر کشاورز و دختر خان ، از کودکی عاشق یکدیگر می شوند و با هم بازی می کنند و لحظه های خوش شان را با هم می گذرانند.
چند سال بعد ، به دلیل مخالفت خانواده های شان برای ازدواج آن دو، هلیا و پسرک با هم فرار می کنند؛ به ساحل چمخاله می روند و از خانواده های شان دور می شوند تا بتوانند با هم زندگی کنند. مدتی پس از فرارشان، هلیا زیر بار سختی های زندگی شانه خالی می کند و تصمیم می گیرد به خانه و خانواده اش برگردد.
با رفتن هلیا، پسر تنها می ماند اما هرگز حاضر نمی شود در برابر سختی زندگی قد خم کند و به شهرشان، که زادگاهش بود، بازگردد.
پسر 11 سال بدون هلیا در چمخاله زندگی می کند و تا چندی برای او نامه می نویسد .پس از این 11 سال تصمیم می گیرد به شهرش بازگردد؛ شهری که از آن طرد شده بود … پسر به شهر باز می گردد و می بیند که مادرش در غم کارهای او مرده و پدرش هنوز او را نبخشیده.
در شهر دخترک کوچکی را می بیند که او را به یاد هلیای کوچک می اندازد و…
شناخت عمیق عشق
نادر ابراهیمی عشق را خیلی خوب میشناسد؛ عمیق و متفکرانه. این شناخت مسلما برخاسته از مطالعه نیست که برخاسته از مکاشفه و تجربه است. او سیبی را در دست دارد و به گوشه گوشه آن کنجکاوانه نگاه میکند و هر آنچه میبیند توصیف میکند و این تصویر سه بعدی بدون در دست داشتن سیب ممکن به نظر نمیرسد.
و به خاطر همین هم هست که در آثار ابراهیمی عشق همیشه عنصر اصلی به حساب می آید و شخصیت ها همه با هم در راستای عشق های شخصی و عشق به آب و خاک، که در آثار ابراهیمی برترین عشق است، قدم بر می دارند.
نثر شاعرانه
این کتاب ، نثری موزون و شاعرانه دارد . استعارات و تشبیهات لطیف و زیبای ابراهیمی در این اثر، شیوایی بسیاری به آن بخشیده . نثر موزون و استفاده از عناصر خیال انگیز، گاه این اثر را به شعر شبیه کرده است.
در این کتاب دوعنصر با هم برابری می کنند : اول عشق پسر به هلیا ، و دوم عشق او به شهر و زادگاهش . پسر اگرچه از خاکش گذشت تا به عشقش برسد ، اکا باز هم در آخر داستان می گوید که هیچ عشقی قوی تر از عشق به خاک نیست ؛ و باز هم زمینه وطن پرستی نویسنده ، در این اثر نیز به سان دیگر آثارش ، دیده می شود.
درون مایه ی کتاب
بار دیگر شهری که دوست می داشتم ، داستان محور نیست. یعنی هدف نویسنده بازگو کردن داستان زندگی شخصی خودش و یا قصه یک شهر نیست.
نادر ابراهیمی در”بار دیگر شهری که دوست می داشتم”، مانند یک عاشقانه آرام، بیشتر در پی گفتن حرف های خود است و به همین دلیل، داستان نقش محوری ندارد و جملات نویسنده است که کتاب را می سازد . در حقیقت ابراهیمی در پی انتقال مفهوم سخنان خود است.
این کتاب در کنار کتاب “یک عاشقانه آرام” از زمره عاشقانه ترین کتاب های نادر ابراهیمی است که با توجه به حجم کمی (110صفحه) که دارد از تاثیرگذاری چشمگیری برخوردار است.
یکی از مسائل جالب راجع به این کتاب این است که تنها شخصیتی که در آن اسم دارد، هلیاست و بقیه، هیچ کدام نامی ندارند.
و البته از جمله نکات جالب کتاب این است که هلیا اسمی که برای نخستین بار در ایران به وسیله نادر ابراهیمی، در کتاب “بار دیگر شهری که دوست می داشتم” به کار رفت، ساخته خلاقیت نویسنده آن است، ریشه تاریخی ندارد و با این حال میان مردم، به عنوان اسمی زنانه، رواج یافته است!
قسمت های زیبایی از کتاب
احساس رقابت احساس حقارت است . بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند . من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم . رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست . بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود.
مرا بشنوی یا نه ، مرا جستجو کنی یا نکنی ، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.
باز می گردم ، همیشه باز می گردم.
هلیا! خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند . من روح جاری این خاکم.
من روان دائم یک دوست داشتن هستم.
در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است و در پاک ترین اعمال ، قطره ای از ناپاکی.
من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه یی بیافرینم.
باور کن.
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی
آنچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند اندیشه پایان ان جدایی ست.
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است . سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد.
به یاد داشته باش که یک مرد عشق را پاس می دارد ، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد ، آنچه فدا کردنی است فدا می کند ، آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند ، اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود…
مهر آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن ، ضربه یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد . عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد.
در آن طلا که محک طلب کند شک است .
بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرت بیامیزد، زیرا که نفرت، بی ریاترین پیام آور درماندگی است.
/انتهای متن/