“نفس” ادای دینی به پدران است

نرگس آبیار کارگردان فیلم موفق “شیار 143” امسال با فیلم “نفس” در بخش سودای سیمرغ سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر شرکت کرده است؛ فیلمی که به گفته خود او، ادای دینی است به پدران.

1

نفیسه ترابنده/

“نفس” ساخته “نرگس آبیار” و تهیه کنندگی” ابوذر پورمحمدی” و “محمدحسین قاسمی” از فیلم‎های بخش سودای سیمرغ سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر می‎باشد.
“نرگس آبیار” ساخت فیلم موفق”شیار 143″ را در کارنامه خود دارد، فیلمی اثرگذار که برگرفته از یک داستان واقعی و راوی ماجرای یک مادر شهید بود که چشم‌انتظار بازگشت فرزندش است. آبیار امسال در فیلم “نفس” سوژه ای را انتخاب کرده که بسیار با فیلم قبلی او فاصله دارد.

 

داستان فیلم
در فیلم”نفس” شخصیت اصلی داستان، دختر بچه‎ای به نام بهار است، مادر خانواده فوت کرده و بار اصلی وظایف خانواده بردوش پدر خانواده و مادربزرگی پیر به نام” ننه آغا” است. آبیار که در فیلم پیشین خود مادر را محور اصلی قرار داده بود، این بار فیلمش ادای دینی به پدران است و در تیتراژ آغازین نیز فیلم را به پدرش تقدیم کرده است.

 

دختری کوچک، قهرمان اصلی فیلم
“نفس” داستان زندگی بهار است از اواخر سال 56 تا اواسط جنگ تحمیلی. بهار که مادر خود را از دست داده، به دلیل بیماری تنگی نفس غفور- پدرش(مهران احمدی) همراه با نادر و کمال- برادرانش ، مریم-خواهرش- و ننه آغا(پانته آ پناهی) در یک روستای اطراف کرج که آب و برق ندارد، زندگی می کنند.
فیلم از زبان بهار با همان لحن کودکانه روایت می شود. مخاطب محیط و شخصیت های فیلم را از زبان بهار می شناسد.”بهار “که کودکی بسیار باهوش با قدرت تخیلی قویست، در ابتدای فیلم با نقاشی خانواده خود را به مخاطب معرفی می کند:
« مادر خدابیامرزم ما رو پشت سرهم زاییده چون یزدیه، یزدی ها هر چقدر بیشتر بچه داشته باشند بهتره.»
او برای هر کدام از اعضای خانواده لقبی را برگزیده است؛ مثلاً به خواهر کوچکترش که معمولا چغلی بچه ها را پیش ننه آغا می کند، ” چغاله بادام” می گوید. بهار آرزو دارد که درس بخواند تا دکتر تنگی نفس شده و پدرش را معالجه نماید. بهار دختر بزرگتر خانواده است و دلبستگی شدیدی به پدرش دارد. همیشه غفور از بهار می‎خواهد تا اسپری آسم را که به آن “پیس پیسک” می گویند، برایش بیاورد.
بهار که آرزوی دکتر شدن را در سر دارد، بسیار درسخوان است. پیشرفت درسی چنان برای او مهم است که دیگر به شلخته بودن موهایش اهمیتی نمی دهد و مدام با خود تکرار می کند:
« من وقت ندارم موهامو شونه کنم. میخوام فقط درس بخونم تا بزرگ بشم، دکتر تنگی نفس بشم، بابامو خوب کنم.»
دکتر تنگی نفس شدن به اندازه‎ای برای بهار مهم است که حتی ترس او از مردن را از بین می برد. او در زمان بمباران از بمب های هواپیماهای عراقی نمی ترسد چون خواب دیده اگر بمیرد هم دکتر تنگی نفس مرده ها خواهد شد.

 

تخیل کودکانه و گاه خنده آور
بهار که باهوش و کنجکاو است، با اینکه هنوز الفبا را در مدرسه تمام نکرده، عاشق مطالعه کتاب های دایی می باشد؛ کتاب هایی که هیچ تناسبی با سن و فهم او ندارند. او داستان کتاب هایی چون خون فروش و جنایات بشری را در ذهن خلاق خود با نقاشی های کودکانه بازسازی می کند. همیشه در تخیلات ذهنی بهار شخصیت مرد خوب داستان شبیه پدرش است. در این میان فهم کودکانه او از بعضی کلمات موجب خنده مخاطب می شود؛ مثلا او نمی فهمد چطور شخصیت دختر داستان گیلاس را می شکند، چرا که از نظر او گیلاس میوه است و میوه له می شود نه اینکه بشکند! یا چون تصوری از تریاک ندارد، وقتی می خواند دختر با نخود تریاک خودکشی کرد، از ننه آغا می خواهد دیگر نخود در غذا نریزد!

قهرمان بچه ها و جامعه
“غفور”نمونه بارزی از یک پدر خانواده دوست و مهربان است. او با وجود بیماری خود از هیچ تلاشی برای رفاه خانواده اش کوتاهی نمی کند. غفور که راننده کامیون است و سواد چندانی ندارد، هوشمندانه در تربیت بچه ها از روش داستان گویی استفاده می کند؛ مثلا وقتی می خواهد به بهار تذکر دهد موهایش را شانه کند، داستان حسن کچل و گوهر شب چراغ را روایت می کند؛ روایتی زنده تا بچه ها شخصیت های داستان را به خوبی درک نمایند. غفور هم قهرمان بچه هایش است و هم قهرمان جامعه. او با وجود بیماری خود داوطلبانه به جبهه می رود و مجروح می شود.

 

ننه آغا: تلفیق لطیف شخصیت خنده آور و قوی
شخصیت مهم دیگر نفس که بار طنز داستان را بر دوش می کشد، “ننه آغا” با بازی درخشان” پانته آ پناهی” است. ننه آغا نامادری غفور است و گرچه از اینکه پدر غفور او را گرفته شاکی است، اما همچون مادری واقعی نگران حال غفور و مراقب بچه های اوست و در غیاب مادر خانواده تمام وظایف منزل به دوش اوست. ننه آغا گرچه گاهی تندی کرده و غر می زند، اما بچه ها او را دوست دارند، در میان تشرهای او همیشه طنزی لطیف نهفته است که خنده را روی لب مخاطب می نشاند.
یادمان بیاید هنگامی که غفور برای اولین بار تلویزیون کوچک سیاه و سفید را به خانه می آورد، ننه آغا خطاب به مجری برنامه کودک تلویزیون با تشر می گوید:
«مرتیکه هیز چقدر به آدم نگاه می کنه!»
ننه آغا گرچه پیرزنی عامی است اما اعتقادات سنتی قوی دارد. او مدام به غفور یادآور می شود که غذای خانه غربتی ها(جمشید هاشم پور) را نمی خورد چون معلوم نیست پولش را از کجا آورده اند و یا وقتی به یزد می روند، مدام به بهار تذکر می دهد که حجابش را جلوی طاهر- پسرخاله بهار- رعایت کند و زیاد با او حرف نزند.

 

پایان تلخ و شوک آور
“نفس” اما پایان تلخی دارد؛ پایانی که مخاطب را شوکه می کند. مخاطبی که نزدیک به دو ساعت با بهار فیلم زندگی کرده است، در کمال ناباوری می بیند بهار که آزاد و رها درحال تاب بازی در حیاط است با اصابت بمبی زیر آجرهای خانه مدفون می شود.پس از مردن، او بالاخره به یکی از آرزوهایش می رسد و برنامه کودک، نقاشی او را از تلویزیون نشان می دهد.

 

گریزی به وقایع قبل و بعد از انقلاب
“نفس” مملو از تصاویر بکر طبیعی است که روح مخاطب را جلا می بخشد. مقطعی که فیلمساز برای روایت داستان خود انتخاب کرده بسیار هوشمندانه بوده است. فیلمساز در میان روایت داستان زندگی بهار گریزی به وقایع اجتماعی و سیاسی قبل و بعد از انقلاب دارد، وقایعی چون تظاهرات مردم علیه شاه، شکنجه‎های ساواک، استقبال مردم از امام خمینی(ره)، جنایات صدام و بمباران شهرها. “نفس” مخاطب را با رویاهای زیبای کودکانه همراه می سازد تا زیبایی‎ها و زشتی های دنیا را از دریچه پاک و ساده کودکانه ببیند اما ریتم کند و زمان طولانی فیلم مخاطب را خسته و کلافه می کند.

/انتهای متن/

نمایش نظرات (1)