شیرین دست رد به عشق بی ازدواج خسرو زد

داستان خسرو و شیرین، داستان عشقی بود که بخاطر ناز شیرین و امتناع خسرو از ازدواج، عشقی نافرجام شد و…

0
فاطمه قاسم آبادی/
 
سرانجام پس از فراز و نشیب های بسیار دو دلداده پس از مدت‌ها دوری، یکدیگر را دیدند در حالی که خسرو تاج و تخت شاهی را از دست داده بود.
خسرو به دعوت شیرین قدم در کاخ مهین بانو گذارد. مهین بانو که از عشق این دو و سرگذشت شیرین با خوبرویان حرمسرایش آگاهی داشت، از شیرین خواست که تنها در مقابل عهد و کابین و ازدواج رسمی خود را در اختیار خسرو نهد و هرگز با او در خلوت سخن نگوید.
 شیرین به  انجام این خواسته ی میهن بانو سوگند خورد که با وجود عشق و علاقه ای که به خسرو دارد، به هیچ وجه خود را ارزان نفروشد و بدون ازدواج خسرو را نپذیرد.
 
 
ماندن بر سر عهد و پیمان
خسرو و شیرین بارها در بزم و شکارها در کنار هم بودند؛ اما خسرو با وجود تلاشی که می کرد، هیچ گاه نتوانست به کام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو و ناز از سوی شیرین، ‌خسرو که حاضر به ازدواج نبود، دل از معشوقه‌ی خود برداشت و عزم روم کرد.
در آنجا مریم، دختر پادشاه روم را به همسری برگزید و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشکر کشید و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. خسرو اما در عین داشتن همه‌ی نعمت‌های دنیایی، از دوری شیرین در غم و اندوه بودو شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری.
مهین بانو در بستر مرگ، برادرزاده ی خود را به صبر و شکیبایی وصیت می‌کند و می گوید تجربه به او نشان داده که غم و شادی در جهان ناپایدار است و به هیچ یک نباید دل بست و ارزشی که شیرین برای خود قائل شد بهتر از آن بود که خود را بازیچه ی چند روزه ی شاهزاده ای چون خسرو بکند.
 
 
پادشاهی کوتاه مدت
پس از مرگ مهین بانو، شیرین بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را در سراسر ملک خود پراکند. اما همچنان از دوری خسرو، ناآرام بود. بالاخره پادشاهی را به یکی از بزرگان درگاهش سپرد و به سوی مدائن رهسپار شد.
در همان هنگام که روزگار نیک بختی خسرو در اوج بود، خبر مرگ بهرام چوبین را شنید. سه روز به رسم سوگواری، دست از طرب و نشاط برداشت و در روز چهارم به مجلس بزم نشست و به امید اینکه نواهای باربد، درد دوری شیرین را در وجودش درمان کند، او را طلب کرد.
باربد نیز سی لحن خوش آواز را از میان لحن‌های خود انتخاب کرد و نواخت. خسرو نیز در ازای هر نوا، بخششی شاهانه نسبت به باربد روا داشت.
آن شب عشق شیرین در دل خسرو تازه شد. پس چون  به شبستان رفت،  با خواهش و التماس از مریم خواست تا شیرین را به حرمسرا آورد، اما با پاسخی درشت از سوی مریم مواجه شد.
خسرو که دیگر نمی‌توانست عشق سرکش خود را مهار کند، ‌شاپور را به طلب شیرین فرستاد. اما شیرین که در تمام این سال ها با پاکدامنی صبر کرده بود از این در خواست بی ادبانه ی خسرو عصبانی شد و با تندی شاپور را از درگاه خود به سوی خسرو روانه کرد.
شیرین که دل شکسته بود، این بار نیز در همان کوهستان رخت اقامت افکند و غذایی جز شیر نمی‌خورد. از آنجا که آوردن شیر از چراگاهی دور، کار بسیار مشکلی بود، شاپور برای رفع این مشکل، فرهاد را به شیرین معرفی کرد.
 
ادامه دارد…
 
 
/انتهای متن/
 
درج نظر