دخترک به برادران و پدرش پيوست

دخترکی در ميانه راه [1] از شدت عطش بی حال شد و از شتر افتاد. زينب (س) مضطربانه از شتر پايين آمد ولی دير رسيد… شتران از روی بدن نحيف او رد شدند…

0

فریبا انیسی/

اما هميشه کار به یک منوال نمی گذشت. در منزل عسقلان هوا به شدت گرم بود، حتی مرغ در آن هوا گداخته می شد، هيچ پرنده ای در هوا پر نمی زد. پاهای برهنه تاول زد. کودکان از شدت عطش له له می زدند.

در يکی از منازل بين راه کوفه تا شام که شدت عطش همه را بي تاب کرده بود، چشم ها سياهی می رفت، دخترک کوچکی که گرما او را بی تاب کرده بود، بيحال شد و از شتر افتاد. آخرين صدايی که به گوش رسيد، ندای عمه جان بود. زينب (س) مضطربانه از شتر پايين آمد و ناله کنان به سوی او رفت. دختر بيهوش بود. شتران از روی بدن نحيف او رد شدند، زينب دير رسيد. دست بر بدن دخترک کشيد، استخوان هايش نرم شده بودند، زينب توان نداشت او را بلند کند.

… دخترک به برادران و پدرش پيوست.

وا از اين مصيبت.

وا از اين رنج.

در اين عالم چه کسی حالت زينب را درک می کند.

 

در ميانه ی راه برخی می جنگيدند و برخی دور می شدند، ساکنان منزل قِنَسرين، همه از شيعيان علی بودند، دروازه ها را بستند و از بالای بام، مردم سواران را لعنت می کردند و آن ها را با سنگ و کلوخ می راندند و می گفتند: ای قاتلان اولاد رسول خدا (ص)، اگر هم در اين راه کشته شويم يک نفر از شما را در اين جا راه نمی دهيم.

خانم ام کلثوم فرمود:

چقدر جهاز بر شتران عريان برای ما قرار دادند. گويي که ما چون زنان رومی در شهرها هستيم.

آيا جد من پيامبر (ص) نيست پس وای بر شما. او همان کسی است که شما را به سوی رشد و هدايت رهنمون شد.

ای مردم بدکار! باغ ها و وجودتان هرگز سيراب نگردد، مگر از عذاب دوزخ همان گونه که درد و رنج و شکنجه را بر شانه ها و پيکر ما وارد کرديد.[2]

 

 

1- رياحين الشريعه ج3 ص 151 .

1- کم تنصبون لنا الا قتاب عـاريـه   کائنا من بنات الـروم فـی البـلـد

اليـس جـدی رسول ا.. ويلکـم                    هو الذی دلکم قصداً الـی الرشـد

يا امه السـؤ لاسقـيــا لربعـکـم    الا عـذابـا کمـا اخنـی علـی لبـد

/انتهای متن/

درج نظر