با هر نوع طلاق مخالفم

زندگی مشترک وقتی دوام دارد که دو طرف بخواهند آن را ادامه دهند. اگر یکی از طرفین مایل به ادامه زندگی نباشد، طرف دیگر یا باید ازراه مشاوره و … نظر او را تغییر بدهد یا این که تن به جدایی دهد.

2

مهناز می گوید:

ده سال از ازدواج ما می گذرد و بچه ای پنج  ساله دارم. شرایط زندگی ما به دلیل رفتار بد شوهرم پیچیده و بد شده، به حدی که فکر می کنم علیرغم میل باطنی باید از هم جدا شویم. چند سال است که به طلاق فکر می کنم. خودم مایل به طلاق نیستم ولی شرایط زندگی ام هم خیلی سخت است. شوهر من فردی ساکت و درونگراست و به خانه که می آید نه حرف می زند و نه حتی سلام می کند و اصلا به صورت من نگاه نمی کند. سالهاست مرا ندیده و با من حرف نزده است. آنقدر خسته و بی حوصله است که سر سفره شام خوابش می برد و کسی جرات اعتراض ندارد و نمی شود با او صحبت کرد. من همیشه تنها هستم. به خاطر همین تنهایی بدون هیچ قصد و غرضی با یکی از همکارانم در محل کار شروع به ارتباط پیامکی کردم و به این وسیله با ایشان فقط صحبت و درد دل می کردم. چون هیچکس را نداشتم و نمی توانستم مشکلم را در خانواده خودم مطرح کنم. دوست صمیمی هم ندارم که با او درددل کنم. شوهرم بر حسب اتفاق این مسئله را متوجه شد و او که آدم شدیدا شکاک و بدبینی بود بدتر شد و دیگر اصلا به من اعتماد نکرد. تا مدتها اجازه رفتن به سرکارم را نمی داد و در خانه هم که همیشه با من قهر بود. اوضاع خانه از قبل بدتر شد. او حتی حوصله بچه را هم ندارد. هیچ وقت بچه را بغل نکرده و نمی بوسد و حتی نگاهش نمی کند. می گوید این بچه مال من نیست و از اینگونه تهمتها بسیار به من می زند و به هیچ وجه هم به من اجازه پاسخگویی نمی دهد. جرات ندارم اعتراض کنم زیرا شدیدا مرا به باد کتک می گیرد و جلوی پسرم مرا می زند و هتک حرمت می کند. و پسرم هم اخیرا یاد گرفته برای هر چیزی مرا می زند و با بچه های هم سن و سال خودش با زور و کتک و فحش برخورد می کند.

در حال حاضر اصرار دارد که مرا طلاق بدهد آن هم توافقی.  می خواهد بچه را هم به من بدهد و بدون پرداخت هیچ حق و حقوقی مرا طلاق بدهد. من می دانم که اشتباه کرده ام و پیش خدا توبه کرده ام ولی شوهرم بی گذشت است و فراموش نمی کند و مرا نمی بخشد و دست از خواسته اش برای طلاق بر نمی دارد. ولی من با طلاق از هر نوعش مخالفم و می خواهم با همه سختی ها به زندگی ادامه بدهم.

درددل های مهناز رنگ و بوی  بی پناهی داشتو بشدت هر شنونده ای را  متاثر می کرد.

به مهناز پیشنهاد کردم:

1-    حال که همسرتان روی طلاق تکیه دارد، شما شرط بگذارید و بگویید بعد از چند جلسه مشاوره بالینی و اظهار نظر مشاور برای طلاق، حاضر به طلاق هستید. شاید در این مدت همسرتان با راهکارهای مشاور تعادل روحی و روانی خود را پیدا کند و درباره طلاق تغییر عقیده دهد. شما که علاقه به ادامه زندگی دارید سعی کنید شوهرتان را درمان کنید.

2-    راهکار دیگر اینکه، چون همسرتان فکر می کند بعد از جدایی از شما و فرزندتان به آرامش روحی می رسد، بدون طلاق مدتی به او فرصت بدهید جدا از شما و فرزندتان زندگی کند. شاید به آرامشی که می خواهد برسد، هر چند بدون درمان و مشاور بعید است که این آرامش برای او بدست آید. زیرا آنطور که شما توضیح دادید ایشان از بچگی قرصهای ضد افسردگی مصرف می کردند وبه دلیل قطع استفاده وضع روحیشان بدتر شده و در عالم تخیل فکر می کنند که اگر همسری از خانواده پولدار می گرفت، وضع مالی اش بهتر می شد. به هر حال سعی کنید بهانه به دست او ندهید و در مسیر آرامش خود و فرزند و شوهرتان حرکت کنید.

3-     در نهایت اگر همسرتان قصد طلاق داشته باشد، باید در وضعیت روحی متعادل و منطقی این کار انجام شود. و شما اگر مدارکی دارید دال بر مشکلات روانی ایشان، می توانید درصورت دادخواست طلاق و حضور در دادگاه، به دادگاه ارائه دهید تا از انجام کار شتابزده  در این مورد جلوگیری شود.

/انتهای متن/

نمایش نظرات (2)