دردنامه نوشته شده روی پیراهن رزم قهوهای
ما خواهران سعی در انجام تکلیف داشتیم و داریم اما متاسفانه هماکنون از پایگاه شهید حسین علمالهدی (چایخانه سابق) که به چشم خود مشاهده فرمودید که چه ایثارها در آن رخ نمود، چیزی جز نمادهای متناقض با اهداف دفاع مقدس باقی نمانده
سرویس اجتماعی به دخت/
روزی جنگی بود
عدهای خون دادند
و عدهای خونها را شستند
و عدهای نیز میبایست از حرمت این خونها پاسداری میکردند
ما خواهران سعی در انجام تکلیف داشتیم و داریم اما متاسفانه هماکنون از پایگاه شهید حسین علمالهدی (چایخانه سابق) که به چشم خود مشاهده فرمودید که چه ایثارها در آن رخ نمود، چیزی جز نمادهای متناقض با اهداف دفاع مقدس باقی نمانده
چه داریم جز آه، درد، دریغ، افسوس و اعتراض به وضع موجود
حال در انتظار دستورات آن مقام معظم میمانیم.
خواهران، مادران، همسران و خادمین شهدا
در ستاد پشتیبانی شهید سید حسین علمالهدی
اهواز
17/11/1390
ششمین روز از دهه فجر
دومین روز از هفته وحدت
چند تن از خواهران شیمیاییشده؛ خانم حسینی:
لباسهای بچهها رو بدون دستکش و چکمه میشستیم
20 ساله شیمیایی هستم، انگشتام عفونت میکرد و بعدش قارچ گرفت.
به مسئولان اطلاع ندادم، ما فقط کار میکردیم. ما هدفمون چی بود؟
برای چه به آنها میگفتیم؟
ما هدفمان خدا بود.
………………..
خانم قاسمی:
اوایل نمیدانستم شیمیایی چیست تا اینکه خواهری رو دیدم که به قوت سوا کردن لباسها بدنش شروع به تاولزدن کرد و سریع او رو زیر آب سرد بردند
اما من مدتها بود لباسها را از هم جدا میکردم و میشستم و آبش ریخت به سر و صورت و بدنم.
سالهاست دست و صورت و بدنم زخم است، ریهام لکه زده، گوشم ناراحتی پیدا کرده و دلیل همه این امراض را دکترها گفتهاند به خاطر شیمیاییشدنم است.
به مسئولی نگفتم.
آخر چه کسی میآید سراغ ما؟
کار ما برای رضای خدا بود.
…………………….
خانم یعقوبی:
وقتی فاو آزاد شد, در رختشویخانه مشغول به خدمت بودم و لباسها را از هم جدا میکردم، آنجا شیمیایی شدم.
سالها حدود 2000 کپسول خوردم
سالها نمیتونستم ذرهای بوی عطر و ادکلن رو تحمل کنم.
هیچ انتظاری از هیچ ارگانی نداشته و ندارم.
امیدوارم بماند و ذخیره شود برای قیامتم.
………………………
خانم نیلی:
لباسهایی که میآوردند, اکثرا شیمیایی بودند و خانمها نمیدونستند و چون اوایل دستکش و چکمه نبود و بعد از آن هم به ندرت از آن استفاده میشد، خانمهای بسیاری شیمیایی شدند.
آن زمان اصلا حواسمان به هیچ چیز نبود که بروند و جایی بگویند و برای درمانشان فکری بکنند.
همه خالصا مخلصا کار میکردند و به فکر دارو و درمان و دفترچه بیمه و … نبودند.
……………………………..
خانم مددی :
وقتی لباسهای شیمیایی میآمد, آنها را در دیگهای بزرگ میریختیم و صابون رو رنده میکردیم و با آن میشستیم و آبکشی میکردیم و دوباره میشستیم. خشک که میشد, برای اینکه مطمئن شویم که دیگر شیمیایی نیستند, به دست و صورت خودمان میمالیدیم
اگر صورت قرمز میشد, یعنی هنوز شیمیایی است و دوباره میشستیم.
………………………………..
خانم باریکانی:
یک خانم مقدم داشتیم که در اثر لباسهای شیمیایی، شیمیایی شدند و بدون اینکه بیمه باشند در بیمارستان محمد رسولالله بعد از مدتها بیماری، فوت کردند.
/انتهای متن/